قریش برای جلوگیری از نفوذ و گسترش اسلام به تمامی راهها متوسل شد. از شکنجه یاران پیامبر تا دادن نسبت های ناروایی چون جنون و جادو گری به خود آنحضرت، اما هیچ یک تاثیری نداشت. بخصوص اینکه آیات قرآنی چنان جاذبه ای برای مردم داشت که هیچ کس نمی توانست دل از آن بر کند.
لذا قریش متوجه شد که تنها همین قرآن، تمام سیاست های آنان را نقش بر آب می کند. آنها نمی توانستند سخنی همپایه قرآن بیافرینند. لذا به این فکر افتادند که داستانهایی از سرزمین های دیگر جمع آوری کرده و برای مردم بخوانند تا دیگر به قرآن توجهی ننمایند.
نضر بن حارث که مدتی را در
حیره و
عراق و
ایران گذرانده و با داستانهای آن دیار آشنایی داشت مامور اجرای این طرح شد. او با معرکه گیری در کوچه و بازار و با نقل داستانهای ایرانی همچون
رستم و
اسفندیار و شاهان آنان، می کوشید مردم را به خود جلب کند و می گفت: ای مردم، سخنان من با سخنان محمد چه فرقی دارد، او هم داستان می گوید.
اما این نقشه به قدری ساده لوحانه بود که چند روز بیشتر ادامه پیدا نکرد و خود قریش از شنیدن سخنان او خسته شده از دورش پراکنده شدند.
در این باره آیاتی نیز نازل شد. یکی از آنها چنین است.
گفتند: اینها داستانهای گذشتگان است که وی آنها را نوشته و صبح و شام به او القاء می کنند؛ بگو آنکه در آسمانها و زمین دانای راز است، این را نازل کرده، که وی آمرزنده و رحیم است.(سوره فرقان آیه 5)
منابع: فروغ ابدیت، ج 1، ص 330.