علی بن یقطین میگوید:
نزد
هارون بودم که از طرف پادشاه روم برایش هدایای ارزشمندی آوردند. در میان آنها لباسی از حریر مشکی زربفت بود که زیبایی بینظیری داشت. هارون وقتی دید آن لباس نظر مرا جلب کرده، به من هدیهاش کرد. من نیز از شدّت علاقه به امام کاظم علیه السلام آن را پنهانی برای امام فرستادم.
از این ماجرا نه ماه گذشت تا یک روز پس از انجام کارها و صرف نهار از نزد هارون خارج شدم و به خانه خود آمدم که غلامم پیش دوید و بستهای را به همراه نامه کوچکی که هنوز مهرش خشک نشده بود، بهمن داد و گفت:« این را لحظهای قبل مردی آورد و گفت به محض رسیدن شما به دستتان بدهم.»
نامه را باز کردم و چشمم به خط امام افتاد که نوشته بود:« ای علی، اکنون زمان احتیاج تو به این لباس فرا رسیده است. آن را برایت فرستادم.»
بسته را باز کردم. همان حریر مشکی زربفت بود.
در همین هنگام خادم مخصوص هارون بدون اجازه وارد شد و گفت:« هارون احضارت کرده است. شتاب کن.»
گفتم:« مگر چه شده است؟»
گفت:« نمی دانم.»
به نزد هارون شتافتم. پسرعمویم، عمربن بزیع، باادب و احترام نزد او ایستاده بود. هارون گفت:« با آن لباس اهدایی ما چه کردی؟»
گفتم:« من از شما هدیههای فراوانی گرفتهام. کدام لباس را می فرمایید؟»
گفت:« آن حریر مشکی زربفت روسی را می گویم.»
گفتم:« هم اکنون میخواستم آن را بپوشم که شما مرا احضار کردید.»
هارون نگاهی طلبکارانه و از سر تعجب به عمر بن بزیع انداخت و به من گفت:« بگو هماکنون آن را بیاورند.»
من نیز فرستادم و آن لباس را آوردند.
وقتی چشم هارون به آن لباس افتاد، به عمربن بزیع گفت:« دیگر حق نداری در مورد علی بن یقطین گزارش بیاوری.»
و دستور داد مبلغ پنجاه هزار درهم علاوه بر آن لباس به من عطا کردند. به این ترتیب نیرنگ جاسوسها برای افشای ارتباط من با موسی بن جعفر علیه السلام به شکست انجامید.
منابع:
بحار الانوار، ج 48، ص 59 از خرائج.
مراجعه شود به:
امام کاظم علیه السلام و حفظ جان یاران