اصبغ بن نباته میگوید:
امیرالمؤمنین علیه السلام سرگرم قضاوت و داورى میان مردم بود که سیاهچهرهاى را دست بسته آوردند و گفتند:«اى امیرالمؤمنین، این شخص دزدی کرده است.»
امام به او فرمود:«آیا دزدى کرده اى؟»
گفت:«آرى، اى امیرالمؤمنین.»
فرمود:«مادرت به عزایت بنشیند، اگر سه بار اقرار کنى، دستت را قطع میکنم.»
او گفت:«آرى، اى مولاى من. من دزدى کردهام.»
امام به او فرمود:«واى بر تو. دزدى کردهاى؟»
گفت:«آرى، اى مولای من.»
در این هنگام امام فرمان داد دستش را به دلیل دزدى بریدند. او دست بریدهاش را به دست چپش گرفت.
در راه
ابن کواء (یکی از
خوارج ) از او پرسید:« چه کسى دست راستت را بریده است؟»
او گفت:« سرور اوصیا و پیشواى سپیدچهرهگان زیباروى و برترین مردم، امیرمؤمنان، على بن ابى طالب. او که پیشواى هدایت است و همسر
فاطمهی زهرا، دختر
محمد مصطفى، و پدر
حسن مجتبى و
حسین برگزیده. او که پیشتاز به
بهشت است و هماورد قهرمانان و انتقامگیرنده از نادانان. کسی که انفاق میکند و مردم را به سوی رشد، هدایت مینماید. او شجاع
مکه است و ...»
ابن کواء دیگر نتوانست تحمل کند و با اعتراض به او گفت:«واى بر تو! دست راستت را جدا کرده و تو این همه، او را ستایش مى کنى؟!»
او گفت:« چگونه او را نستایم در حالى که محبت او با گوشت و خونم آمیخته است. به خدا سوگند، او دست مرا فقط بر اساس حقى که خداوند بر من واجب گردانیده، قطع کرد.»
خبر به گوش امام علی رسید. امام او را فرا خواند و دست بریدهاش را سر جایش گذاشت و با ردایش آن را پیچید. آنگاه برخاست و نماز گزارد و دعا کرد و آمین گفت. سپس ردایش را برداشت و فرمود:«اى رگ ها! همانند گذشته، به هم متصل شوید.»
ناگهان دزد سیاه برخاست و فریادزنان گفت:« به خدا و محمد و به على که دست بریده ام را سر جایش گذاشت ایمان آوردم.»
سپس خود را به پاى امام انداخت و گفت:« پدرم و مادرم به فدایت، اى وارث علم پیامبرى. »
منابع:
- بحارالانوار، ج40، ص281، حدیث 44 ------- روضه، فضائل
مراجعه شود به: