ابوبکر حضرمی که از یاران
امام صادق علیه السلام بود، به دستور
منصور دوانیقی به زندان افتاد. پسرش نزد امام رفت و ماجرا را تعریف کرد.
امام فرمود:« من اکنون مشغول پرستاری از فرزندم
اسماعیل هستم، ولی برای پدرت دعا می کنم.»
چند روز که از توقف پسر ابوبکر حضرمی در
مدینه گذشت، امام پیام فرستاد که:« برگرد؛ خداوند مشکل پدرت را حل کرد، ولی خواست که اسماعیل از دنیا برود.»
پسر ابوبکر به شهر ابن هبیره برگشت و سر راهش منصور را دید. فریاد زد:«پدرم، ابوبکر حضرمی، پیرمرد کهنسالی است. آزادش کنید.»
منصور به مامورانش گفت:« پسرش نمیتواند نگهدار زبانش باشد. پدرش را رها کنید.»
مراجعه شود به: