اثر گذاری کاروان اسرا با رهبری امام بر مردم
گرچه تربیت ممتد « فئه باغیه » و بریدگان از حق و خط ولایت و امامت، جوّ عمومی شهر
مدینه را پس از رحلت
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روز به روز از
اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دور کرده بود و مردم این شهر برای این خاندان بزرگوار جایگاهی را که خداوند و رسولش برای آنها تعیین کرده بودند، به رسمیت نمیشناختند ولی بازگشت کاروان اسرا به رهبری
حضرت زین العابدین علیه السلام با گزارشی که از فجایع شهادت حضرت سید الشهداء علیه السلام به مردم داد و اقامه مراسم عزاداری در کنار قبر پیامبر اکرم در تحول جوّ عمومی مردم به ویژه نسل جوان نقش قابل توجهی ایفا کرد.
برخورد مردم مدینه با بازماندگان نهضت عاشورا
برخورد مردم مدینه با بازماندگان نهضت عاشورا به شدت عاطفی بود. همه گریستند و اظهار همدردی کردند. ورود کاروان اسرا به مدینه و مواجهه مردم با آنها و اطلاع از عمق جنایاتی که توسط حاکم اموی و جانشین
معاویه، یعنی
یزید، بر خاندان نبوت وارد شده بود، موجب گردید آنها از خواب گران غفلت خود بیدار شوند و زمزمههای گسترده مخالفت با نظام اموی در مدینه بلند شود.
این زمزمهها کمکم به فریاد تبدیل شد و مردم مدینه رسماً علیه یزید بن معاویه قیام کردند. پس از مدت کوتاهی که از حاکمیت یزید بر بلاد اسلامی گذشت این شهر دستخوش ناآرامی شد و یزید ناچار شد چندین بار والیان خود را در مدینه تعویض کند.
نقطه انفجار مدینه
یزید ابتدا
ولید بن عتبه و سپس عمرو بن سعید را والی مدینه کرد و کمی بعد، پسر عموی خود ،عثمان بن محمد بن ابی سفیان، را که جوانی کم سن و سال و بیتجربه بود، منصوب کرد. او برای فرو نشاندن جوّ نا آرام شهر، عدهای از جوانان شهر را انتخاب کرد و آنها را برای مشاهدهی جاه و جلال یزید و بهرهمندی از هدایای او به شام اعزام کرد. این گروه از نزدیک، خلیفه اموی و وضعیت اسفبار او را در سگبازی و میگساری و هوسرانی مشاهده کردند. گر چه عطایای یزید به آنها بسیار زیاد بود، ولی آنان پس از بازگشت به مدینه در
مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آمدند و فریاد برآوردند:
« ما از نزد مردی میآییم که دین ندارد، شراب مینوشد، نماز را رها کرده است، طنبور مینوازد، زنان نزد او آواز میخوانند و میرقصند. او با سگها بازی میکند و شبها را با دختران جوان به صبح میرساند. شما شاهد باشید که ما او را با قاطعیت از خلافت خلع کردیم.»
و این نقطه انفجار مدینه بود.
جز آنچه به عنوان نقطه آغاز روشنگری در مدینه بیان شد، حضرت سجاد علیه السلام و خاندان نبوت به صورت مستقیم در این انفجار نقشی نداشتند و مردم نیز برای رهبری نهضت جدید، هرگز به آنها مراجعه نکردند.
البته تاریخ، نقش تحرکات
ابن زبیر را که در مکه مستقر شده و در آنجا اعلان حکومت کرده و بر ضد یزید موضع گرفته بود، در قیام مدینه بیتاثیر ندانسته است. به هر حال مردم با فرزند
حنظله بیعت کردند و به عنوان اولین اقدام تمامی افراد بنی امیه را که تعدادشان به هزار تن میرسید از مدینه اخراج کردند.
واکنش یزید و واقعه حره
این خبر به مرکز خلافت رسید. یزید که با آن همه بخشش و هدیه چنین انتظاری نداشت، به شدت خشمگین شد و تصمیم به سرکوب شدید شهر پیامبر گرفت. ابتدا
عبیدالله بن زیاد و سپس عمرو بن سعید را برای این کار برگزید ولی هر دو امتناع کردند. پس به سراغ مسلم بن عقبه که از فرماندهان سپاه معاویه در جنگ با
حضرت علی علیه السلام بود و در
جنگ صفین یک چشم خود را از دست داده بود، رفت و او را فرمانده لشگر خود قرار داد. این پیر زخمخوردهی نودساله با لشگری مجهز در حدود دوازده هزار نفر، مدینه را محاصره کرد و به مردم برای تسلیم خود به یزید سه روز مهلت داد.
اما مردم شهر امتناع کردند و نبرد آغاز شد. گر چه ابتدا مردم مدینه پیروزیهایی به دست آوردند، ولی سرانجام سپاهیان جرّار شامی از منطقهای به نام « حّره » به شهر نفوذ کردند. با نفوذ و تسلط آنان بر شهر، برگ سیاهی در پرونده سرتاسر ننگین اموی نقش بست: آنان دست به قتل عام ده هزار نفر از مهاجرین و
انصار زدند و جان و ناموس مردم را مورد تهاجم و هتک قرار دادند.
اوضاع مدینه در واقعه حره
تاریخ از نقل فجایع شامیان شرمسار است. پستان سیصد زن بریده شد و هشتصد دختر مورد هتک واقع شدند که فرزندان آنان به بچه های حّره معروف شدند. به هرحال شهر پیامبر را که خود رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را « طیّبه » مینامید، مسلم بن عقبه که به دلیل جنایات فراوانش در این ماجرا، او را « مسرف بن عقبه » نامیدهاند، آن را « نَتنه » یعنی « بدبو » نامید. یزید به مردم اختیار داد که یا کشته شوند و یا به عنوان برده با او بیعت کنند. بعضیها امتناع کردند و کشته شدند، ولی تعداد بیشماری به این بیعت راضی شدند و جان سالم به در بردند.
منابع:
- بحارالانوار، ج 46، ص 122 (به نقل از ارشاد ) و ص 138
- تاریخ طبری، ج 4، ص 368، احتجاج طبری، 297 و 298
- ارشاد شیخ مفید، ص 292
مراجعه شود به: