پس از آن که
یزید،
امام حسین علیه السلام را برای بیعت، تحت فشار قرار داد و تهدید کرد، امام علیه السلام تصمیم گرفت از حجاز به
عراق عزیمت کند. شبهنگام کنار مرقد مطٌهر
رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت تا با جد بزرگوارش وداع کند.
همین که کنار مزار رسول خدا رسید، مشاهده کرد که نوری از قبر پیامبر بیرون تابید و بعد به جای خود برگشت. شب بعد نیز امام به حرم آمد و به نماز ایستاد. سپس در سجده، لحظهای به خواب رفت و خود را در آغوش رسول خدا دید؛ دید پیامبر میان دو چشمان او را میبوسد و میفرماید:« پدرم فدای تو باد. تو را میبینم که به خون خود آغشته میشوی، در میان مردمی که امید به
شفاعت من دارند، ولی از شفاعت من بهرهای نخواهند برد. ای فرزندم! تو به زودی نزد پدر و مادر و برادرت خواهی آمد. آنها مشتاق دیدار تو هستند و خدا برای تو در
بهشت مقامی معین کرده است که جز با شهادت، به آن نخواهی رسید.»
امام حسین علیه السلام بیدار شد و به شدت گریست، و وقتی به خانه باز گشت، این خواب را برای خانوادهی خود بیان فرمود.
منابع:
- قصه کربلا، ص 68
- امالی صدوق، مجلس 20، حدیث 1
- عوالم العلوم، ج 17، ص 16.
مراجعه شود به: