« هلال بن نافع » روایت میکند:« در
روز عاشورا ما با اصحاب
عمر بن سعد ایستاده بودیم که ناگهان شنیدیم کسی فریاد میزند: ای امیر! بشارت باد بر تو که اینک
شمر حسین را به قتل رساند!
همه جمع شدیم و جان دادن حسین را تماشا کردیم.
به خدا سوگند که هیچ کشتهی آغشته به خونی را نیکوتر و درخشندهروی تر از او ندیدم. نور و زیبایی چهره او مرا از خود بیخود کرد. حسین در آن حال آب میخواست. شنیدم مردی به او گفت:« هرگز آب نمیخوری تا در آتش بیفتی و از حمیم
جهنم بنوشی.»
و شنیدم که حسین پاسخ داد:« من نزد جدم می روم و در
بهشت در کنار او خواهم بود. از آب گوارا خواهم نوشید و از آنچه شما با من کردید به او شکایت خواهم کرد.»
لشگریان غضبناک شدند، گویی خداوند در دل آنها رحمت نیافریده بود. من گفتم:« به خدا سوگند دیگر در هیچ کاری با شما شریک نمی شوم.»
منابع:
- قصه کربلا، ص 371.
- نفس المهموم، ص 366.
مراجعه شود به: