محمد بن علی هاشمی می گوید:
صبح اولین روز عروسی
امام جواد علیه السلام با دختر
مأمون، نزد امام رفتم.
تشنه بودم ولی خوش نداشتم که آب بخواهم. امام جواد علیه السلام به من نگاهی کرد و فرمود:« تشنه به نظر میرسی.»
گفتم:« بلی.»
امام به غلامش فرمود آب بیاورد.
من پیش خود گفتم الان آب مسمومی برای امام می آورند و نگران شدم.
غلام آب آورد. امام لبخندی به من زد و به غلامش فرمود:« آب را به من بده.» و آب را گرفت و نوشید. پس از آن به من داد و من نیز نوشیدم.
ملاقات طولانی شد و بار دیگر تشنه شدم. امام مجدداً آب خواست، تبسّمی کرد و
مثل بار قبل، اول خودش آب را نوشید و پس از آن به من داد.
منابع:
- بحارالانوار، ج 50، ص 54، ح 28.
مراجعه شود به: