در
روز عاشورا پس از آن که
امام حسین علیه السلام با زخمهای فراوان بر زمین افتاد، هیچیک از سپاهیان
عمر سعد برای کشتن او پیش نیامدند. همه کراهت داشتند با دست خود، سر از تن امام جدا کنند.
عاقبت، شخصی سنگدل و بیرحم به نام مالک بن یسر نزدیک آمد و شمشیری بر سر امام فرود آورد. شمشیر، کلاهخود را شکافت، به سر مبارک امام رسید و خون از سر امام جاری شد. امام حسین علیه السلام به او فرمود:« دعا میکنم هرگز با آن دست غذا و آب نخوری! خدا تو را با ظالمان محشور گرداند!»
مالک کلاهخود امام را برداشت و برد.
در تاریخ چنین آمده است که بعد از آن، دستانش از کار افتاد و تا آخر عمر در فقر و تنگدستی به سر میبرد.
عمر سعد فریاد زد:« وای بر شما! پیاده شوید و کار حسین را تمام کنید!»
در اینجا بود که
شمر بن ذی الجوشن از اسب پیاده شد و بالای سر امام رفت. آنگاه شمشیر خود را بر گلوی شریف او فرود آورد و گفت:« به خدا من سر تو را جدا میکنم اما میدانم که تو پسر
رسول خدا هستی و پدر و مادرت بهترین افراد زمیناند.»
سپس سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا کرد.
مراجعه شود به:
منابع :
- قصه کربلا، صفحه 372
- انساب الاشراف، ج 3 صفحه 203
- اللهوف، صفحه 52