در کتب حدیث(بحار الانوار ، ج 36 ، ص . 359) آمده که امام باقر علیهالسلام فرمود :
الا ان مفتاح العلم السؤال
کلید دانش ، پرسش است
بعد امام این شعر را انشاء کرد :
شفاء العمی طول السؤال وإنما تمام العمی طول السکوت علی الجهل
شفای کور باطنی این است که آدمی همواره چیزی را که نمی داند ، خجالت نکشد و بپرسد ، و منتهای کور باطنی این است که آدمی حقیقتی را نداند و به ملاحظاتی سکوت کند و نپرسد و به جهالت باقی بماند .
وظیفه یک محقق ، کاوش و تحقیق است و وظیفه یک مبتدی و شاگرد و دانشجو این است که مشکلات خود را از آن کس که تحقیق کرده بپرسد . یک دانشجو در مشکلاتی که دچار میشود راهی ندارد جز آنکه از استاد و معلم خود کمک بگیرد و راهنمایی بخواهد . یک بیمار به پزشک مراجعه میکند و از او راهنمایی میخواهد .
پرسش از چه؟
در اینجا این نکته باید گفته شود : سؤال و پرسش در عین اینکه خوب است و مظهر رشد و کمال انسان است مقدمه چیز دیگر است : یا مقدمه تحقیق است یا مقدمه عمل . بعضی اشخاص در صدد تحقیق یک موضوع علمی یا تاریخی یا دینی هستند ، ناچار باید در صدد پرسش برآیند و از اشخاصی که اطلاعی در آن زمینه دارند مطالبی سؤال کنند ، سؤالات یک دانشجو که در صدد یاد گرفتن است از این قبیل است .
و گاهی علت پرسش این است که میخواهد راه یک عمل را یاد بگیرد ، مانند سؤالاتی که یک بیمار از پزشک میکند و دستور العملهایی میگیرد ، و همچنین است مشکلاتی که بیماران روحی با روان پزشکان یا معلمان اخلاق به میان میگذارند .
اگر سؤال و پرسش مقدمه تحقیق علمی یا روش علمی نباشد ، تنها مجهول بودن یک چیز کافی و مجوز نیست که انسان وقت خود و دیگری را به پرسش درباره او بگذراند ، زیرا مجهولات بشر بی نهایت است . به قول یکی از دانشمندان از اولی که بشر رشد و تمیز پیدا میکند یک سلسله علامت استفهام به دور خود مییابد و روز به روز بر عدد آنها افزوده میشود ، اگر موفق به جواب یکی از آنها میشود دهتای دیگر در برابرش خودنمایی میکند .
علت اینکه علمای واقعی و کسانی که بویی از دانش بردهاند بیش از دیگران خود را به جاهل و نادان میدانند این است که هر اندازه موفق به کشف مجهولاتی بشوند عدد بیشتری از مجهولات در برابرشان نمایان میشود .
آخرین حد علم یک عالم این است که به نادانی خودشاقرار میکند:
تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم
پس اگر انسان بخواهد از همه چیز بپرسد به جایی نمی رسد ، باید سؤالات انسان متوجه مسائل لازم و ضروری و مفید باشد ، یا از حیث علم یا از حیث عمل .
افراط و تفریط در پرسشها
این مطلب که دانسته شد معلوم میشود که مردم از نظر سؤال و پرسش گاهی در حد افراط و گاهی در حد تفریط اند .
گاهی اشخاصی پیدا میشوند که کارشان سؤال کردن است ، خصوصا در اطراف مسائل و موضوعات دینی . به خیال خود میخواهند از کم و کیف و خصوصیات همه چیز سر در آورند ، غافل از اینکه بشر هرگز همچو ادعایی نسبت به همین محسوسات و مشهودات طبیعت نمی تواند داشته باشد تا چه رسد نسبت به دین که از افقی مافوق طبیعت سرچشمه گرفته است .
و بعضی در حال تفریط اند ، یک حالت رخوت و سستی در آنها هست ، روح تحقیق و تجسس از آنها گرفته شده ، حتی از لازم ترین سؤالات هم پرهیز دارند و خودداری میکنند . در بعضی از مردم حالت استنکاف و استکبار از سؤال هست . چون پرسیدن و استفهام علامت اقرار به بی اطلاعی است ، این را یک نوع ذلت و خواری تلقی میکنند و یک عمر در تاریکی جهل باقی میمانند .
در صورتی که انسان وقتی که چیزی را نمیداند و دانستن آن چیز برایش لازم است ، باید از کسی که میداند بپرسد ، خواه آن کس از خود او کوچکتر باشد یا بزرگتر ، کم شأنتر باشد یا عالی شأنتر .
در آثار دینی از جاهلی که استنکاف از تعلم دارد سخت مذمت شده ، گفته شده که عالم باید علم خود را به کار بندد و جاهل باید از تعلم و سؤال که نوعی تذلل و تواضع است استنکاف نداشته باشد ، بلکه باید برای خود فخر بشمارد که در حال یاد گرفتن است.
عالم مستعمل علمه ، و جاهل لا یستنکف أن یتعلم ( نهج البلاغه ، حکمت . 364)
حد وسط این است که انسان اولا تشخیص بدهد که دانستن چه چیزهایی برایش لازم است و دانستن چه چیزهایی برایش لازم نیست یا ممکن نیست .
در میان اموری که دانستن آنها برایش لازم و ضروری است یا عمل به آنها برایش ضرورت دارد ، با رعایت الاهم فالاهم ، سؤالاتی انتخاب کند و از کسانی که میدانند بپرسد و ضمنا از اینکه سؤال و پرسش و مسأله طرح کردن برایش شغل و عنوانی شود ، بپرهیزد .
امام باقر علیهالسلام میفرمود : هر وقت من حدیثی به شما بگویم از من بپرسید تا از قرآن شاهدی برای آن نقل کنم . یعنی آنچه من میگویم مستند به قرآن کریم است . یک وقت ایشان گفتند :
پیغمبر از سه چیز نهی کرده است
اول : قیل و قال و حرف بیهوده
دوم : تضییع و اسراف و افساد مال
سوم : کثرت سؤال .
شخصی از آن حضرت سؤال کرد : این سه چیز که گفتید در کجای قرآن است ؟ امام باقر سه آیه از قرآن ذکر کرد که در هر کدام از آنها یکی از این سه چیز نهی شده : یکی آن آیه که میفرما ید :
« لا خیر فی کثیر من نجواهمإلا من أمر بصدقة او معروف أوإصلاح بین الناس » (نساء ، . 114)
در بسیاری از گفتگوها و سر گوشیهای آنها خیری نیست مگر در موارد خاصی که مربوط به صدقه یا کار خوب دیگر یا اصلاح بین مردم است . در این آیه قیل و قال و حرفهای بیهوده نهی شده است .
آیه دیگر :
« و لا تؤتوا السفهاء أموالکم التی جعل الله لکم قیاما »" .
اموال را که مایه زندگی شماست در اختیار افراد کم عقل نگذارید . افرادی که سفیهاند و کم عقلاند هر چند مال از خود آنهاست بازهم آن مال را در اختیار آنها نگذارید زیرا آن را ضایع میکنند .
در این آیه با اینکه موضوع بحث ، مال شخص سفیه است ، با کلمه " اموالکم " تعبیر میکند ، اشاره به اینکه مال هر شخصی در عین اینکه مال شخصی خود اوست یک نوع تعلقی هم به جامعه دارد . حقی هم اجتماع نسبت به آن مال دارد و به واسطه حق اجتماع است که مالک شخصی حق تضییع و اسراف ندارد . پس در این آیه از تضییع مال نهی شده .
آیه دیگر :
« لا تسئلوا عن أشیاءإن تبد لکم تسؤکم ( نساء. 5)
از بسیاری چیزها نپرسید ، زیرا اگر گفته شود و آشکار گردد شما را ناراحت خواهد کرد . در این آیه از یک سلسله پرسشها نهی شده .
پس این منطقی است در اسلام که از زیاد سؤال کردن و سرگرم شدن به سؤالات و پرسشها نهی میکند . از طرفی دستور می دهد که حقایقی که نمی دانید و دانستن آنها برای شما ضروری است بپرسید و استنکاف نکنید ، سهل انگاری و سستی به خرج ندهید ، از طرف دیگر زیاد سؤال کردن و سرگرم شدن به سؤال را نهی میکند .
دین مشتمل است بر یک سلسله اصول و معتقدات که هر کسی باید خودش مستقیما تحقیق کند و واقعا تشنه یادگرفتن و تحقیق در آنها باشد و مسلما اگر کسی جویا و پویا باشد خداوند تعالی او را دستگیری و هدایت خواهد کرد.
" « و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا » " (عنکبوت ، . 69 )
و همچنین دین مشتمل است بر یک سلسله دیگر تعلیمات اخلاقی و اجتماعی که مسلما بر هر بشری لازم است
آنها را فراگیرد و نیز مشتمل است بر یک رشته دستور العملها که آموختن و سؤال کردن آنها هم لازم است .
منبع: بیست گفتار
نویسنده: شهید مطهری
صفحه271-275