در زمان حکومت
امیرالمؤمنین علی علیه السلام مردی از قبیله کنده که از قبایل معتبر عرب بود، دزدی کرد. علی علیه السلام دستور داد
انگشتان دستش را قطع کنند و به او که مردی خوش چهره و خوش لباس بود، فرمود:« به سر و شکل ظاهری تو و جایگاه قبیلهات در میان اعراب نمیآید که دزدی کنی.»
مرد سرش را پایین انداخت و گفت:« یا امیر المؤمنین! محض خاطر خدا مراعات مرا کن. به خدا سوگند، من اصلاً سابقه دزدی ندارم.»
آن شخص گریست و امام مدتی سرش را پایین انداخت.
آنگاه سرش را بلند کرد و فرمود:« جز قطع انگشتان دستت راهی ندارم.»
دزد خودش را به لباس حضرت آویخت و گفت: « محض خاطر خدا مراعات خانوادهام را کن. اگر دستم را قطع کنی، هم خودم و هم خانوادهام هلاک میشوند. من سرپرست سیزده نفر هستم که نانآور و سرپرستی جز من ندارند.»
امام علی دوباره سر پایین انداخت و مدتی تأمل کرد. آنگاه فرمود:« راهی نمیبینم جز اینکه دستت را ببرم.»
وقتی انگشتان دست او را بریدند، دزد گفت:« به خدا سوگند نود و نه بار دیگر دزدی کرده بودم، و این دفعهی 100ام بود ولی تا پیش از این خدا آنها را پوشیده نگه میداشت و کسی خبردار نشده بود.»
حضرت علی علیه السلام به او فرمود:« من با حرفهایی که در ابتدا زدی، محزون شده بودم، ولی اکنون خداوند اندوهم را زدود. در ضمن بدان که خداوند شکیبایی کرده و خواسته تو را بیازماید.»
منابع:
- بحارالانوار، ج 40، ص 287 ------- صفوه الاخبار
مراجعه شود به: