محمد پسر میمون می گوید:
در
مکّه در خدمت
حضرت امام رضا علیه السلام بودم. قبل از حرکت امام به سوی
خراسان به او عرض کردم:«من می خواهم به
مدینه بروم.»
امام تبسمی فرمود و نامه ای نوشت و به من گفت آن را نزد فرزند نوزادش،
امام جواد، ببرم.
من به مدینه وارد شدم اما در اثر بیماری، بینایی ام را از دست داده بودم.
خدمت امام جواد علیه السلام رفتم. یکی از خدمتکاران مرا نزد او برد. امام جواد که در گهواره بود، به سخن در آمد و به
موفق، یکی از خدمتکارانش، فرمود:«مهر نامه را بشکن و آن را به من بده.»
آنگاه به من فرمود جلو بروم. من جلو رفتم و امام دست خود را بر چشمم کشید.
ناگهان بینایی خود را بازیافتم.
دست و پای او را بوسیدم و از خدمتش خارج شدم.
منابع:
بحارالانوار، ج 50، ص 46، ح 20.