قابوس بن وشمگیر زیاری
«367 - 403 ق / 978 - 1012 م»
با مرگ بیستون، قابوس توانست با حمایت سرکردگان سپاه، بر
جرجان و طبرستان استیلا یابد.
در این ماجرا، اقدام
دباج بن بانی گیلانی که حمایت امیر
بخارا را جلب کرده بود و میکوشید تا پسر بیستون را به امارت بگذارد،
آل بویه را به حمایت از قابوس واداشت
و به توصیه عضدالدوله،
خلیفه الطایع، امارت او را با خلعت و لوا تأیید کرد و لقب
شمس المعالی را برای او برگزید «368 ق / 979 م» لیکن قابوس علی رغم حسن نیت عضدالدوله، در جریان اختلافات خانوادگی
آل بویه که در آن ایام عضدالدوله و برادرش مؤید الدوله را در مقابل برادر دیگرش
فخرالدوله متحد کرده بود جانب فخرالدوله را گرفت.
فخرالدوله نیز بر ضد برادران با
عزالدوله بختیار متحد شده و با این اقدام کینه عضدالدوله را از این اقدام ناجوانمردانه قابوس و ناسپاسیاش برانگیخت.
با آن که قابوس هم به نامه اخطار گونه عضدالدوله که برایش نوشته و او را از این کار ناصواب باز داشته بود، پاسخی محتاط داد، اما از استبداد و استقلالی که همواره در کارهای خویش داشت، باز نایستاد «369 ق / 979 م».
به هر حال با آن که قابوس امارت خود را مرهون حمایت عضدالدوله بود، ولی بر خلاف انتظار او در همان آغاز امارت، با مخالفانش همداستان شد و به فخرالدوله پناه داد.
عضدالدوله در نامه دیگری خواهان استرداد فخرالدوله شد، ولی قابوس جوابی تند و دندان شکن نوشت و با این اقدام دور از احتیاط که شاید سبب آن ناسپاسی و ناجوانمردی بود، خشم عضدالدوله را علیه خود برانگیخت و در نخستین تظاهر این خشم و کینه، بخش عمدهای از قلمرو خود را از دست داد «369 ق / 979 م».
چندی بعد هم باقیمانده قلمرو قابوس به وسیله سپاه مؤید الدوله که به امر برادر بر ضد وی تجهیز کرده بود، افتاد «جمادی الاولی 371 ق / نوامبر 981 م» و بدین گونه قابوس با از دست دادن جرجان، ناچار به گریز و پناه بردن به دربار
سامانیان شد. نوح بن منصور، امیر سامانی، به والی نیشابور، حسام الدوله تاش، دستور داد تا قابوس و همراهان را با تکریم پذیرا شود و او را برای باز پس گیری سرزمینهای امارتش یاری کند.
حسام الدوله تاش که همراه قابوس و فخرالدوله با سپاهی انبوه به جرجان عزیمت کرد، علیرغم محاصره طولانی شهر، از عهده تسخیر آن بر نیامد و به ناچار به نیشابور بازگشت «رمضان 371 ق / مارس 982 م».
بعد از آن هم هر چند سپاه
سامانیان برای تسخیر جرجان اهتمام ورزید... و شمس المعالی به یک اقامت اجباری و طولانی در تبعید که هفده سال به درازا کشید، تن داد.
با مرگ عضدالدوله و مؤید الدوله «373 ق / 983 م» که به فاصله اندکی از هم روی داد، فخرالدوله، به دعوت و تدبیر
صاحب بن عباد، به امارت رسید «رمضان 373 ق / فوریه 984 م».
فخرالدوله هر چند در آغاز کار مترصد آن بود که جرجان را به قابوس واگذارد، اما توصیه صاحب بن عباد، او را از این اقدام باز داشت، امرای خراسانی نیز برای کمک به بازگشت قابوس فرصت مناسبی پیدا نکردند، حتی
سبکتکین، امیر خراسان نیز که در این باره به او وعده مساعدت داده بود، پیش از آن که به وعده وفا کند درگذشت و بدین ترتیب دوران تبعید قابوس به سر نیامد و فخرالدوله عهد وفای دیرینه قابوس را که پناه دادن به او بود و موجب از دست رفتن قلمروش شده بود، به دست نسیان سپرد و با قابوس همان کرد که او با عضدالدوله کرده بود.
حضور قابوس در جرجان
با مرگ فخرالدوله در 387 ق / 997 م، و صاحب بن عباد «385 ق / 995 م»، دربار آل بویه در
ری دیگر نمیتوانست مانع بازگشت قابوس به جرجان و طبرستان شود.
در حالی که مردان قابوس نیز در جرجان وسیله بازگشت او را فراهم آورده بودند ، همچنین طبرستان و رویان نیز به دست هواخواهان قابوس افتاد. قابوس در شعبان 388 ق / اگوست 998 م وارد جرجان شد و مورد استقبال هواخواهان خود قرار گرفت.
درباره دوران فرمانروایی قابوس پس از بازگشت به جرجان روایات محلی قابل ملاحظهای در دست نیست، حتی سکههایی هم از این دوره نسبتاً طولانی امارت قابوس «388 - 403 ق / 998 - 1012 م» به دست نیامده است.
همین قدر معلوم است، که
مجدالدوله و مادرش با تحریک برخی داعیه داران بلاد مجاور برای طرد قابوس از جرجان کوششهایی کردند اما نتیجهای از آن نگرفتند.
پایان کار قابوس
قابوس به
امیر اسماعیل منتصر واپسین وارث بی تخت و تاج سامانیان که در خراسان و ماوراء النهر برای اعاده امارت انقراض یافته آنها خود را آواره کرده بود، چندین بار پناه داد، اما سرانجام به ملاحظه سلطان غزنه از ادامه ارتباط و حمایت او خودداری نمود تا با سلطان غزنه هم طریق دوستی و مصالحه در پیش گیرد.
حکومت طبرستان را به پسرش دارا، و حکومت رویان و
گیلان را به منوچهر داد و با پیروی از شیوه فرمانروایی محمود، مخالفت با معتزله را وسیلهای برای تقرب به خلیفه و تبرئه در افکار عمومی ساخت.
- مع هذا تبعید طولانی و بی وفایی فخرالدوله، تند خویی و کژخلقیاش را که میراث عمش، مرداویج بود شدت داد تا این که سختگیری و کینه جوییاش او را از نظر هوا خواهانش انداخت.
این تند خویی تا بدان حد بود که اندک لغزشی را به سختترین مجازات کیفر میداد، از طرفی دیگر، گرایشهای سیاسی و سازش و دوستیاش با خلیفه عباسی، مزید نارضایتی عام از حکومتش میشد.
بالاخره اعیان لشکر و بزرگان قوم حکم بر خلع و توقیف قابوس دادند و او را به قلعه
چناشک فرستادند تا باقی عمرش را به عبادت بگذراند تا این که بالاخره بنا به گفته برخی او را در این قلعه که از بیم حضورش در امان نبودند به قتل رساندند «403 ق / 1012 م».
بعد از مرگ قابوس جنازهاش را در قلعهای که به دستور خود او بنا کرده بودند به خاک سپردند
گنبد قابوس.
با مرگ قابوس پسرش منوچهر امیر خاندان زیاری شد.