معنای لغوی تفاخر
تفاخر به معنای «خود ستایی» است. این خود ستایی می تواند از یک سرچشمه درست یا نادرست نشأت بگیرد. یعنی یک شخص به درستی دارد از خود تعریف می کند یا اینکه به دروغ خوبی هایی را به خود نسبت می دهد. تقریبا می توان گفت در هر دو صورت تفاخر و خود ستایی مضمون است. شیخ اجل سعدی می گوید:
به اندازه بود باید نمود**********خجالت نبرد آنکه ننمود و بود
تفاخر در اعراب جاهلی
یکی از سنتهای حاکم بر اعراب پیش از اسلام تفاخر بوده است. آنها در گفتگوهای سیاسی و اجتماعی خود، در هنگام رقابت با حریف، از افتخارات خود نام میبردند و خود این عمل که یک جنگ تبلیغی روانی بود، با پیروزی یک طرف به پایان میرسید و داور این سخنان نیز غالباً با افکار عمومی بود.
تفاخر در اسلام
اسلام با این سنت به طور مشروط برخورد کرد؛ یعنی نه آن را به طور کلی نهی کرد و نه بر آن مطلقا مهر تایید زد بلکه گفت اگر این تفاخر برای خداست و بیرون کردن رقیب غیرخدایی از صحنه، در این صورت نوعی جهاد مقدّس تلقی میشود. اسلام افتخار به ارزش ها را اجازه داده است، نه تفاخر به امور واهی و بی اساس.
امام سجاد علیه السلام در
مسجد اموی برای درهم شکستن تبلیغات مسموم امویان و نقشههای شوم
یزید در آغاز خطبه خود در یک مفاخره صحیح الهی فرمود:«
رسول خدا و
علی مرتضی و
جعفر طیار و
حمزه سیدالشهدا و
حسنین همگی از خاندان ما هستند.
مهدی، کشنده
دجال، نیز از ماست.
تفاخر در میان مردم
برخى از مردم به خاطر مباهات و فخر فروشى مبتلا به
غيبت مىشوند، يعنى براى اينكه اظهار وجود كنند و فضل و كمال خود را به رخ بكشند ديگران را كوچك مىشمارند و از آنان بدگويى مىكنند و با گفتن جملاتى از اين قبيل كه فلان كس چيزى نمىداند و چنين و چنان است با اين هدف و انگيزه كه خود را از او بهتر معرفى كند، به گفتن عيوب وى مىپردازد، ولى از اين نكته غفلت دارد كه اين گونه برخورد علاوه بر اينكه نظر مردم را جلب نمىكند ممكن است عقيده آنها را نيز نسبت به او سست كند. اين بيمارى (خودستايى و فخر فروشى) عامل بسيارى از گناهان كبيره مىتواند باشد كه يكى از آنها غيبت است. از اين رو
قرآن كريم و ائمه معصومين -عليهم السلام- به شدت با آن برخورد كرده و آن را مورد نكوهش قرار دادهاند كه به طور اختصار به چند مورد اشاره مىكنيم:
خودستايى از نظر قرآن
قرآن كريم دستور مىدهد هيچگاه انسان نبايد خود را تزكيه و از ديگران بدگويى كند، زيرا هيچ كس از درون ديگران با خبر نيست، آنجا كه مىفرمايد:
... فَلا تُزكُّوا أنْفُسَكُمْ هُوَ أعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (سوره نجم، آيه32) خودستايى نكنيد چرا كه او پرهيزكاران را بهتر مىشناسد.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
ألَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّى مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلا (سوره نساء، آيه42) آيا نديدى آنهايى را كه خودستايى مىكنند؟ (اين خودستاييها ارزش ندارد) بلكه خدا هر كس را كه بخواهد مىستايد و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
پس انسان بايد از خودستايى و تزكيه نفس بپرهيزد و هيچگاه خود را از عيوب و نقايص پاك و منزّه نشمارد، كه اين، كار شيطان و شيوه متكبّران و نابخردان است.
خودستايى در روايات
در احاديث اسلامى نيز خودستايى به طور جدّى مذمّت شده است كه به چند مورد اشاره مىكنيم.
حضرت على - عليه السّلام- متّقين را اين گونه توصيف مىكند:
لا يرضون من أعمالهم القليل و لا يستكثرون الكثير، فهم لأنفسهم متّهمون، و من أعمالهم مشفقون، إذا زكّى أحد منهم خاف ممّا يقال له فيقول أنا أعلم بنفسى من غيرى، و ربّي أعلم بي منّي بنفسى. اللّهمّ لا تؤاخذني بما يقولون و اجعلنى أفضل ممّا يظنّون و اغفر لي ما لا يعلمون ... .
(پرهيزكاران) از اعمال خويش به اندك خشنود نيستند و اعمال فراوان خود را زياد نمىبينند. آنان خويشتن را متّهم مىسازند و از كردار خود بيمناكند (كه مبادا مورد قبول خداوند نباشد). هرگاه يكى از آنها ستوده شود، از آنچه در بارهاش گفته شده در هراس مىافتد و مىگويد: من از ديگران نسبت به خود داناترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاهتر است. پروردگارا مرا بهتر از آنچه آنها گمان مىكنند قرار ده و گناهانى را كه نمىدانند بيامرز...
و در ضمن نامهاى كه به معاويه بن أبي سفيان نوشت مىفرمايد:
و لولا ما نهى اللّه عنه من تزكيه المرء نفسه لذكر ذاكر فضائل جمّه تعرفها قلوب المؤمنين و لا تمجّها اذان السّامعين... .
... اگر نه اين بود كه خداوند نهى كرده است كه انسان خويشتن را بستايد، فضايل فراوانى را (درباره خود) بر مىشمردم كه قلوب مؤمنان با آن سابقه آشنايى دارد و گوش شنوندگان آن را بيگانه نمىشمارد...
و در جاى ديگر فرمود:
أقبح الصّدق ثناء الرّجل على نفسه. زشتترين سخن درست مدح و ثناى انسان نسبت به خويشتن است.
به هر حال، انسان نبايد خود را از ديگران برتر بداند بلكه وظيفه دارد ديگران را از خود بهتر بداند
آن گونه كه حضرت على بن موسى الرضا - عليه السّلام- در ضمن حديثى فرمود:
العاشره و ما العاشره قيل له ما هي قال عليه السّلام لا يرى أحدا إلا قال: هو خير منّى و أتقى، إنّما النّاس رجلان: رجل خير منه و أتقى و رجل شرّ منه و أدنى، فإذا لقى الّذى شرّ منه و أدنى قال لعلّ خير هذا باطن و هو خير له و خيرى ظاهر و هو شرّ لي و إذا راى الّذى هو خير منه و أتقى تواضع له ليلحق به فإذا فعل ذلك فقد علا مجده و طاب خيره و حسن ذكره و ساد أهل زمانه.... (عقل هيچ مسلمانى كامل نمىشود مگر اينكه ده خصلت در او باشد) سپس فرمود: آيا مىدانيد دهمين (خصلت) كدام است؟ گفته شد: چيست؟ فرمود: هيچ كس را ننگرد مگر اينكه بگويد او از من پرهيزكارتر است. همانا مردم (دو دستهاند): گروهى كه از او بهتر و پرهيزكارتر، و گروهى كه از او بدتر و زبونترند.
پس، هرگاه كسى را ببيند كه از او پستتر است بگويد شايد درونش بهتر باشد و آن بهتر بودن باطن براى او بهتر است و خوبى من ظاهر است و شايد اين ظاهر خوب در واقع به ضرر من باشد، و هرگاه كسى را ببيند كه بهتر و با تقواتر از او باشد در برابرش فروتنى كند تا به او برسد، و هنگامى كه اين گونه رفتار كند عزّت و احترامش بالا مىرود و نامش به نيكى برده مىشود.
خلاصه هرگز نبايد انسان به بهانه تزكيه خويش (كه خود اين تزكيه نيز از نظر اسلام نكوهيده است) از ديگران بدگويى كند و ناگفته پيدا است كسانى كه از طريق مباهات، ديگران را تحقير مىكنند بايد بدانند كه ممكن است در اثر غيبت آنان عدّهاى به شخص غيبت شونده بد بين شوند. لكن غيبت كننده علاوه بر اينكه براى جلب رضايت مردم ارزش و فضيلت خود را نزد خدا از دست مىدهد در روز قيامت نيز مردم نمىتوانند او را از غضب الهى نجات دهند.
منابع:
منابع:
بحار الانوار، ج 45، ص 137.