مقایسه
انقلاب اسلامی ایران با
انقلاب فرانسه و
روسیه که بزرگترین انقلابهای معاصر
اروپا و جهان خوانده شده و منشاء رواج گفتمان لیبرالیستى و سوسیالیستى در قرنگذشته شدند، نشان مىدهد که چگونه انقلاب اسلامى ایران، از جهات متعدد،عمیقتر، جدىتر و مردمىتر از آن دو بوده و گفتمان سومى را به بشریت معاصر عرضهکرده است.
سعى شده که انقلاب اسلامى با انقلابهاى فرانسه و روسیه که از بزرگترینو معروفترین انقلابهاى جهان مىباشند در وجوه اقتصادى، سیاسى و اجتماعى مقایسهشود.
موقعیت اقتصادى رژیمهاى پیش از انقلاب
در فرانسه در دوران قبل از انقلاب 1789 نشانههاى روشنى دال بر وخامت موقعیت اقتصادى از هر لحاظ وجود داشته و این کشور از پنجاه سال قبل از انقلاب، دچار مشکلات و بحرانهاى مالى و اقتصادى فراوانى بودکه روزبروز بر دامنه و ابعاد آن افزوده مىگشت. (1)
شرایط اقتصادى در روسیه نیز قبل از انقلاب، از آغاز دهه اول قرن بیستم وضع مطلوبى نداشت. دو جنگخارجى که در این دوره اتفاق افتاد بر شدت نابسامانیهاى اقتصادى افزود، رکود اقتصادى که تا سال 1909دوام داشتشرایط ناگوارى را براى کارکنان و دهقانان ایجاد کرده بود، از یک سو بیکارى را سخت دامن مىزد واز سوى دیگر شرایط کار و میزان درآمد این دو طبقه را طاقت فرسا و غیر قابل تحمل ساخته بود اعتصاباتى کهدر این دوران کارگران راه مىانداختند عمدتا ماهیت اقتصادى داشت و مرتبا بر تعداد اعتصابات و شمارهشرکت کنندگان در اعتصابات افزوده مىگشت. (2)
حال آنکه در ایران، در اواخر حکومتشاه رژیم، ایران در مطلوبترین سطح از قدرت اقتصادى که در تمامسلطنت 57 ساله
رژیم پهلوى بىسابقه بود به سر مىبرد. با افزایش سریع و غیر قابل پیشبینى درآمد نفت ،رژیم ایران نه تنها تبدیل به یکى از دولتهاى ثروتمند شده بود بلکه جامعه ایرانى را به یک جامعه کاملامصرفى تبدیل کرده بود. (3) بدین ترتیب ملاحظه مىگردد در حالى که دولتهاى فرانسه و روسیه از نظراقتصادى در بدترین شرایط بودند و در حقیقت در مرحله ورشکستگى نهایى قرار داشتند دولت ایران با توجهبه افزایش ناگهانى و غیر قابل پیشبینى قیمت نفت از نظر ذخائر ارزى و توانائیهاى مالى در مطلوبترین ومناسبترین شرایط اقتصادى در تاریخ خود بوده است.
اقتدار نظامى رژیمهاى پیش از انقلاب
از مهمترین و در عین حال محسوسترین ابزار قدرت و اعمال حاکمیت هر رژیم سیاسى به ویژه نظامهایىکه با بحرانها و فشارهاى داخلى مواجه مىباشند و نیاز به تهدید و ارعاب و احیانا سرکوب حرکتهاى معارض ومخالف خود را دارند قدرت نظامى آنها مىباشد. هر گاه در یک نظام سیاسى، قدرت نظامى از انسجام لازمبرخوردار نباشند و روحیه خود را در اثر شکستیهاى پى در پى از دستبدهد و همچنین دولتبخاطرمشکلات اقتصادى امکان تامین تدارکات و خواستههاى آنها را نداشته باشد و در نهایت قدرت نظامى اعتقاد وایمان خود را به رژیم سیاسى از دستبدهد نه تها قدرت سیاسى قادر به بهرهبردارى از چنین نیروى نظامىبراى سرکوب قدرت اجتماعى معارض نخواهد بود، بلکه خود بصورت یک مدعى خطرناک درآمده و احیانا بهگروههاى اجتماعى مخالف خواهد پیوست و احتمال سقوط قدرت سیاسى را شدیدا افزایش خواهد داد.
فرانسه در طول پنجاه سال قبل از انقلاب مدت 26 سال در جنگ و منازعات مهم بینالمللى بوده است ودر این منازعات جز یک ایالت، نه تنها چیزى بدست نیاورده، بلکه شکستها و خسارتهاى عظیم مالى، جانى وارضى به همراه داشته و قابل پیشبینى بود که افسران ارتش نسبتبه سرکوب مقاومت در دورهاى که بحرانبرعلیه مقامات دولتى افزایش یافته بود بىعلاقه باشند و این امر موجب اختلاف و تضاد سیاسى و اجتماعىشد به طورى که نهایتا هر حرکت محدودى را براى سرکوب مخالفین پادشاه و طبقات محافظه کار مسلط غیرممکن مىساخت و زمینه را براى پیروزى انقلاب فرانسه مهیا کرد.
موقعیت نظامى
روسیه نیز در اروپا بدلیل جنگهاى کریمه و جنگ 1905 تغییر کرده بود. کشورى که در1815 تنها قدرت قوى قاره اروپا بود و بعد از 1848 به نظر مىرسید که هنوز فاصله زیادى با سایر قدرتهاىاروپایى داشتبعد از جنگ کریمه به حد یکى از چند قدرت مساوى، تنزل یافت و تا زمانى که تزار در سنپطرزبورگ حاکم بود هرگز موقعیت 1815 را پیدا نکرد. جنگ جهانى اول از نظر وسعت و مدت و نزدیکى بهمرزهاى روسیه از جنگ روس و ژاپن به مراتب مهمتر بود و تاثیر بیشترى در داخل کشور بر جاى گذاشتبطوریکه قواى نظامى این کشور را کاملا به تحلیل برده و سربازان کستخورده و بازگشته از جبهه را بصورتمدعیانى براى قدرت سیاسى حاکم درآورد و به همین علتبود که انقلاب روسیه در اوج اشتعال جنگ جهانىاول بوجود آمد.
با این ترتیب ملاحظه مىگردد که نظام سیاسى حاکم بر روسیه قبل از انقلاب نه تنها نیروى نظامى و قواىمسلح نیرومند و وفادار به قدرت سیاسى با خود نداشتند بلکه ارتشى شکستخورده، روحیه از دست داده وعاصى شده از نظام با پیوستن به کارگران اعتصابى نقشى مهم در پیروزى انقلاب بازى کردند.
اما ارتش شاهنشاهى ایران بر خلاف فرانسه و روسیه در طول حداقل 57 سال قبل از پیروزى
انقلاب درهیچ جنگ خارجى مهمى شرکت نکرده بود. بیش از هر پادشاهى در ایران محمدرضا شاه به نیروهاى مسلحتوجه داشت. او بعنوان فرمانده نیروهاى مسلح، احساس مىکرد که یک ارتش قوى و نیرومند و در عین حالوفادار به پادشاه، نه تنها مىتواند نظام سیاسى او را در قبال مخالفین داخلى حفظ کند بلکه با توجه به جاهطلبیهایش مىتواند ابزار و اهرم لازم را براى دخالت در امور منطقه و همسایگانش و پیشبرد اهداف بینالمللىاو فراهم نماید.
مىتوان با قاطعیت ادعا کرد در فرانسه و روسیه از نظر نظامى با توجه به شکستهاى پى در پى در جنگهاىمتعدد ضعیفترین و نامطمئنترین وضعیتبوده و ارتشهاى آنها نه تنها حمایت لازم را از نظام سیاسى حاکمنمىکردند بلکه نسبتبه انقلابیون گرایش نشان داده و بعضا به آنها مىپیوستند، در حالیکه ارتش ایران دربهترین شرایط از نظر نیرو و تجهیزات بوده و جز در موارد استثنایى و آن هم به صورت پراکنده، تا آخرین لحظات عمر رژیم شاه نسبتبه نظام وفادار باقى مانده و اکثرا در سرکوب انقلابیون نیز کوتاهى نکردند. (4)
کشورهاى مورد بررسى ما هر سه از جمله کشورهایى هستند که نه تنها داراى موقعیت استراتژیکى مهم وحساس مىباشند بلکه بعنوان قدرتهاى بالفعل یا بالقوه بزرگ محسوب مىشوند و در طول تاریخ نقش فعالىدر روابط بینالملل جهانى و منطقهاى بازى کرده و مىکنند. بدیهى استکه در قبال تحولات انقلابى این کشورها چه قبل از پیروزى و چه بعد ازپیروزى کشورهاى دیگر بویژه کشورهاى همسایه و ذینفع عکسالعملنشان داده و به نفع قدرت سیاسى حاکم و یا بالعکس در جهتحمایت ازگروههاى اجتماعى معارض فعال مىگردند. در نتیجه مسئله واکنشبینالمللى از جمله عوامل مهمى است که در بررسى قدرت و توانائیهاىرژیم سیاسى حاکم قبل از انقلاب ضرورت دارد که مورد توجه و دقت کافىقرار گیرد.
در فرانسه قرن 18 با توجه به جنگهاى طولانى که
لویى پانزدهم وشانزدهم با کشورهاى همسایه خود منجمله
اتریش،
روسیه،
انگلیس و
اسپانیا داشت نه تنها در شرایط بحرانى دوران انقلاب از حمایت آنهابرخوردار نبود بلکه همه این دول همسایه در جهت تضعیف
لویى شانزدهم تلاش کرده و متقابلا به حمایت از گروههاى معارض و مخالفبرخواستند.
روسیه نیز از این نظر تفاوت چندانى با فرانسه نداشتبدین معنا کهجنگ جهانى اول و درگیرى مستقیم روسیه تزارى در جنگ با آلمان،عثمانى و ژاپن دشمنى این دولتها بویژه دولت قدرتمند و نوپاى آلمان رابرعلیه خود داشتبه طوریکه لنین با حمایت و امکانات فراهم شده ایندولت توانستبه انقلابیون روسیه ملحق شده، و پایه انقلاب
بلشویکى اکتبر 1917 را بریزد. از طرف دیگر با توجه به اینکه دولتهاى روسیه تزارىیعنى فرانسه و انگلیس خود مستقیما با
آلمان و متحدینش درگیر بودندامکان هیچ نوع حمایتى از
تزار روسیه در شرایط بحرانى نداشتند.
اما دولت ایران و رژیم شاه از حداقل یک دهه قبل ازسقوط خود علیرغم وجود شرایط دو قطبى با توجه بهپایان جنگ سرد و آغاز دوره آرامش (5) و همزیستىمسالمتآمیز از حمایت کامل دو ابرقدرت، و قدرتهاىبزرگ و منطقهاى، تا آخرین روزهاى حکومتش برخورداربود و متقابلا انقلابیون ایران از هیچگونه حمایتبینالمللى برخوردار نبودند.
با این ترتیب در حالیکه دولتین فرانسه و روسیه ازنظر حمایتبینالمللى در شرایط نامناسب به سرمىبردند و دول اروپایى اغلب نسبتبه رژیمهاى این دوکشور در شرایط قبل از انقلاب نظر مساعدى نداشته وبعضا تخاصم بودند و نه تنها هیچگونه حمایتى ازنظامهاى سیاسى در آن شرایط نکردند بلکه در مواردى بهحمایت از انقلابیون پرداختند دولت ایران از این نظر درشرایط مطلوبى به سر مىبرد.
پیچیدگى و استحکام رژیمهاى قبل از انقلاب
در هر نظام و سیستم سیاسى وجود ابزارهاى قدرتاز جمله قدرتهاى اقتصادى، نظامى و حمایتبینالمللىبالقوه و فى نفسه نمىتواند در جهت تحکیم و تثبیتقدرت سیاسى حاکم کارساز و مفید باشد بلکه توانایى،مهارت و مدیریت مطلوب در نظام سیاسى است کهمىتواند در مواقع بحرانى ابزارهاى قدرت را از قوه به فعلدرآورده و به بهترین وجه و در مناسبترین زمان و مکان مورد استفاده قرار دهد در نبردهاى نظامى اغلب اینامر به اثبات رسیده است که فرماندهى لایق و کارآمد مىتواند با کمترین امکانات، تجهیزات و نیرو برفرماندهى نالایق و ناتوان و در عین حال با امکانات وسیع پیروز شود. در حالیکه نظامهاى سیاسى فرانسه وروسیه علیرغم وجود استبداد حاکم به خاطر بىکفایتیهاى پادشاهان و نفوذ افراد ناصالحى که در دربار حضورداشتند، هرگز نتوانستند منافع خود را تشخیص داده و در جهتحفظ ثبات و موقعیت رژیم خود مدیریتمناسب و توانایى برقرار نموده و تغییرات لازم را اعمال کنند. رژیم شاه بعد از گذراندن دوره پرتلاطمى از تاریخ38 ساله حکومتخود تدریجا به مرحلهاى از اعتماد به نفس و حاکمیت مطلقه رسیده و با برخوردارى ازمستشاران ورزیده داخلى و خارجى به ویژه برخوردارى از پلیس مخفى خشنى همچون
ساواک از توانایى لازمبراى حفظ و تداوم قدرت مستبده خود برخوردار بوده است. (6)
در تئورى نظام دولتهاى مستبده مىبایست ضعیف شده باشد تا اینکه حرکتهاى انقلابى مردمى بتواند توفیقى کسب کند یا حتى بروز کند. در حقیقت از نظر تاریخى، شورشهاى مردمى به خودى خود قادر نبودهانددولتهاى مستبده را واژگون کنند. در عوض فشار نظامى از خارج اغلب با تضادها و انشعابهاى سیاسى میانطبقه مسلط و دولتبه موازات هم مىبایست وجود داشته باشد تا
استبداد را تضعیف کرده و راه را براىشورشها و نهضتهاى انقلابى باز کنند.
به خاطر همین ضعفها بود که در انقلاب فرانسه نظام سیاسى حاکم نه به علت مخالفت نیروهاى مردمىبلکه تنها به علت استیصال کامل در حل معضلات اقتصادى و سیاسى - اجتماعى کشور به مجلس طبقات سهگانه روى آورد و خود را تسلیم آنها کرد و آنگاه بود که حرکتهاى مردمى و ترکیب گروههاى اجتماعى شکلگرفت و به روند انقلاب شتاب فزایندهاى داد.
و همین طور در انقلاب روسیه نیز اگرچه نیروهاى مخالف وجود داشتند، دستهبندیها و احزاب سیاسىمختلف که با آرمانها و اهداف خاص و متفاوت خود از اوائل قرن بیستم شکل گرفته بودند، نه تنها هیچگونهنقشى در سقوط نظام
رومانوفها نداشتند بلکه تصور هم نمىکردند که بدین سادگى نظام امپراتورى روسیهسقوط کند. البته دولت تزار روسیه علیرغم استیصال و فشار زیادى که تحمل مىکرد داوطلبانه و راسا خود را تسلیم ملت نکرد ولى در مقابل اولین حرکت و شورش مردمى که ناشى از انفجار و وجود بحران اقتصادى بود وبه صورت تظاهرات و اعتصابات کارخانجات و صنایع در شهر پتروگراد متبلور شد، تسلیم گردیده و همچونکوه یخى ذوب گردید.
در حالیکه انقلاب ایران در شرایطى پیروز شد که نظام شاهنشاهى خود را در اوج قدرت و استحکام وتثبیتشده مىدید و در مقابل مخالفتها و معارضهها تا آخرین حد توان خود مقاومت مىکرد و گروههاىاجتماعى براى به زانو درآوردن چنین نظامى مىبایستبر اساس برنامهریزى و بسیج تمام نیروها و قربانىکردن بسیارى از انسانها نظام قدرتمند حاکم را سرنگون سازد.
قدرت اجتماعى
قدرت اجتماعى متشکل از گروههاى اجتماعى فعالى است که بر پایه ارزشها و باورهاى مسلط و مشترک بههم نزدیک شدهاند و زمانى که قدرت سیاسى توانایى تامین ارزشها و خواستههاى آنها را نداشته باشد یانخواهد این ارزشها و خواستهها را تامین کند گروههاى اجتماعى مایوس شده به دنبال رهبر یا رهبرانى کهمىتوانند خواستهها و نظرات آنها را تعقیب و تامین نمایند حرکتخواهند کرد در ایجاد و تشکل قدرتاجتماعى سه رکن اساسى قابل تفکیک هستند: مردم، رهبرى و
ایدئولوژى.
مشارکت مردمى
در حالى که در فرانسه و روسیه میزان مشارکت مردم در براندازى رژیمهاى مستبده حاکم بسیار اندکبوده و حتى در فرانسه همانطور که گفته شد، نقشى نداشتهاند (7) و رژیم فرانسه به خاطر ضعفهاى خود الزاماتسلیم شده و در روسیه تعداد محدودى از کارگران کارخانجات پطرزبورگ و سربازان پادگان همان شهر سر بهشورش برداشته و موجبات سقوط خانواده رومانوفها را فراهم کردند. (8)
در انقلاب اسلامى ایران به استثناىاقلیت محدودى و بخش اعظم ارتش که وابسته به نظام بودند همه اقشار مردم از همه طبقات و گروههاىاجتماعى و در سراسر کشور اعم از شهرها و روستاها، کارگران، کارمندان، کشاورزان، اصناف و ... همه و همهچرخهاى اقتصادى و ادارى کشور را از کار انداخته و در مقابل رژیم تا دندان مسلح آن هم با دستخالىایستادند و آن را ساقط کردند.
مطالعات بعدى هم نشان داد که حتى بعد از پیروزى انقلاب که زنجیرهاى استبداد و دیکتاتورى گسستهشده و زمینه مناسب براى ایجاد آگاهى سیاسى و مشارکت تودههاى مردم فراهم شده بود به تدریج و به علتبىمیلى حاکمیتهاى بعد از انقلاب اعم از میانهروها و رادیکالها در دو انقلاب فرانسه و روسیه، این مشارکت روبه کاهش نهاده است. تاریخ و آمار مشارکت مردم در انتخابات بعد از انقلاب این نظریه را ثابت مىکند.
در مقابل تودههاى ملت ایران بعد از پیروزى انقلاب اسلامى در انتخاباتهاى مکرر و پى در پى شرکتکردهاند و حتى در شرایط بحرانى و بمباران شهرها هیچیک از انتخابات لازم براى تداوم فعالیتهاى سیاسىنظام جمهورى اسلامى متوقف نشده یا به تاخیر نیافتاد. در طول ده سال گذشته مردم کشور ما در بیش ازبیست انتخابات (هشت انتخاب ریاست جمهورى، پنج انتخاب مجلس شوراى اسلامى، سه انتخاب مجلسخبرگان، یک انتخابات نوع حکومت، و دو انتخابات رفراندوم قانون اساسى و دو انتخابات شوراهاى اسلامى)شرکت کردهاند. آمار مشارکت روزافزون مردم در این انتخابات چشمگیر و جالب توجه است. و از همه مهمترحضور همه ساله مردم در اجتماعات و تظاهرات میلیونى که به خاطر سالگرد انقلاب صورت مىگیرد نشانهحضور، بیدارى و حمایت مردم از انقلابشان مىباشد.
رهبرى
نقش و شخصیت رهبر به ویژه زمانى روشنتر و برجستهتر مىشود که توسلات ایدوئولوژیکى گروههاىانقلابى پراکنده و غیر منسجم باشد یا سازماندهى آن ضعیف باشد در این صورت نقش و اهمیت رهبرى درپروسه انقلابى و در طول زمان توسعه مىیابد. از طرف دیگر نقش رهبران انقلاب را در سه بعد مهم مىتوانمشاهده کرد که عبارت است از رهبر بعنوان ایدهئولوگ انقلاب، رهبر بعنوان فرمانده و نهایتا رهبر بعنوانمعمار نظام بعد از پیروزى انقلاب.
در بررسى و مقایسه اجمالى میان نقش رهبران در سه انقلاب مورد بحث مشاهده خواهیم کرد که در اینرکن از انقلاب نیز مانند رکن مردم انقلاب اسلامى داراى قدرت، امتیازات و ویژگیهایى فوقالعاده و استثنایىبوده است که دو انقلاب فرانسه و روسیه از آن بىبهره بودهاند.
1- در انقلابهاى فرانسه و روسیه رهبران انقلاب از طبقات متوسط و بالاى جامعه بودهاند در حالیکه درانقلاب اسلامى ایران رهبران انقلاب وابسته و متعلق به طبقات محروم و فقیر جامعه بودهاند.
2- در انقلابهاى فرانسه و روسیه به ویژه در انقلاب روسیه رهبران مدافع و نماینده طبقهاى بودند که خودمتعلق به آن طبقه نبودند در حالیکه در انقلاب اسلامى رهبران انقلاب دقیقا مدافع طبقهاى بودند که از آنطبقه برخاسته بودند.
3- در انقلابهاى فرانسه و روسیه طبقه روشنفکر و تحصیل کرده رهبرى انقلاب را بر عهده داشته و اشرافو روحانیون نقش ضد انقلاب را داشتند در حالیکه در انقلاب اسلامى رهبرى ضد انقلاب را روشنفکران وابستهبه چپ و راستبر عهده داشتند.
4- در انقلاب فرانسه و روسیه ما به چهره شاخصى که همه ویژگیهاى سه گانه رهبرى را در خود جمعداشته و از نظر ارائه ایدئولوژى، فرماندهى انقلاب و سازندگى بعد از انقلاب داراى استعداد، نبوغ و قدرتىهمچون رهبرى در انقلاب اسلامى باشد برخورد نمىکنیم. در انقلاب فرانسه چهرههایى مانند لافایت،روبسپیر، دوک د. اورلئان مطرح هستند که هیچکدام رهبرى انقلاب را در تمام دوران شکلگیرى و پیروزى آنبطور جامع در دست نداشتند.
در انقلاب روسیه چهره لنین از چهرههاى شاخص و برجسته تاریخ این انقلاب مىباشد وى در واقع داراىامتیازات و استعدادها و نبوغ مشخصى بود که در جهتبه مرحله عمل درآوردن آنچه را که به انقلاب اکتبر1917 معروف است نقش اصلى و محورى داشت. در حالیکه در سقوط رژیم رومانوفها در فوریه همان سالمطلقا نقشى نداشت چهرههایى مانند زینوویف، کامنف، استالین، تروتسکى و کرنسکى هم از شهرت ویژهاىبرخوردار هستند ولى آنها هم دخالتى در سقوط رژیم نداشتند. در حقیقتسقوط رژیم تزارى در اثر یکحرکتخودجوش و بدون رهبرى صورت گرفت.
بطور خلاصه مطالعات ما نشان مىدهد نه در انقلاب فرانسه و نه در انقلاب روسیه به چهرهاى با ویژگیهاىایدئولوگ و فرمانده انقلاب برخورد نمىکنیم آنهایى را که نام بردیم هیچکدام نه ایدئولوگ انقلاب بودند و نهفرمانده آن بلکه سازندگان و معماران دولتهاى بعد از انقلاب بودند. آنها اشخاصى بودند که بر اسب سرکشتحولات بعد از سقوط نظام سوار شده و در سیر تحولات بعدى اثر گذاردند. در حالیکه در انقلاب اسلامى رهبرانقلاب حضرت امام خمینى(ره) بویژه با برخوردارى از جایگاه مرجعیت دینى و با نبوغ، قدرت و ویژگیهاىخاصى که داشتند که در نوع خود بىنظیر بود نقش ایدئولوگ، فرمانده و معمارى انقلاب را به نحو احسن و درطول ربع قرن از حیات پربرکتخود بر عهده گرفته و ایفاء کردند.
ایدئولوژى
با توجه به اینکه تنها عامل مشروعیت و انسجام در جامعه و نظام قبلى در هر سه کشور نهادهاى پادشاهىبوده که در موقعیت انقلابى بىاعتبار شده بودند