تاریخچه ی:
مناظره علی بن میثم با سنی و ملحد
((سید مرتضی|سید مرتضی رحمه الله علیه)) می فرماید: گروهی از ((اهل سنت|اهل تسنّن)) از ابوالحسن ((علی بن میثم)) پرسیدند: چرا ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمؤمنین علیه السلام)) پشت سر - ((ابوبکر|ابوبکر)) و ((عمر بن خطاب|عمر)) - نماز می خواند؟
علی بن میثم گفت: آنها را مثل ستونهای مسجد حساب می کرد.
از او پرسیدند: پس چرا جلوی ((عثمان بن عفان|عثمان)) به ((ولید بن عقبه)) حد زد؟
گفت: چون حد زدن حق امیرالمؤمنین است هر وقت بتواند، آنرا اجرا می کند.
پرسیدند: چرا پاسخ مشورت های ابوبکر و عمر را میداد؟
گفت: تا احکام خداوند جاری شود، همانطور که ((حضرت یوسف علیه السلام|یوسف علیه السلام)) مورد مشورت پادشاه مصر قرار گرفت زیرا زمین و حکمفرمایی در آن حق امیرالمؤمنین بود و هر گاه ظالمین جلوی او را بگیرند، او احکام خدا را به دست دیگران جاری می کند، تا آنجا که ممکن باشد.
پرسیدند: پس چرا با آنها می جنگید؟
علی بن میثم گفت: همانگونه که ((حضرت هارون علیه السلام|هارون بن عمران)) با ((سامری)) و تابعین او می جنگید در حالیکه آنها گوساله پرست شده بودند.
پرسیدند: آیا ضعیف بود؟
گفت: او را ضعیف شمرده بودند همانطور که هرون گفت: ای پسر مادر من! این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند. و مانند ((حضرت نوح علیه السلام|نوح)) که گفت: خدایا من مغلوب شده ام، مرا کمک کن و انتقام مرا بگیر.
پرسیدند: چرا امیرالمؤمنین علیه السلام، دخترش را به عمر بن خطاب تزویج کرد؟
علی بن میثم گفت: چون او اظهار اسلام می کرد و به ظاهر مسلمان بود و حضرت قصد داشت با این کار یا او را اصلاح کند یا از شرّش در امان باشد، همانطور که حضرت ((حضرت لوط علیه السلام|لوط))، دختران خود را به قومش عرضه کرد، در حالیکه آنها کافر بودند تا مگر آنها را از راه ضلالت برگرداند.
*روزی علی بن میثم ((حسن بن سهل)) را دید که شخص کافری در کنارش نشسته و مردم اطرافشان حلقه زده اند.
علی بن میثم گفت:« ای حسن بن سهل! بیرون خانه ات چیز عجیبی دیدم: کشتیای بود که مردم را از این طرف به آن طرف می برد، ولی ناخدا نداشت و هیچ طنابی هم آنرا نمی کشید.»
شخص کافر عصبانی شد و به حسن بن سهل گفت:« رفیقت دیوانه است! یک چوب بی جان که نه قدرتی دارد، نه حیاتی و نه عقلی، چگونه مردم را به این طرف و آن طرف می برد؟!»
علی بن میثم گفت:« این عجیب است یا اینکه این آبها در روی زمین جاری است و این گیاهان از زمین میروید و این باران از آسمان فرو میریزد و تو گمان می بری که نه صاحبی دارد و نه خدایی؟!!»
شخص کافر این کلام، به فکر فرو رفت و از جواب عاجز ماند.
!منابع:
*بحارالانوار، ج 10، ص 373، ح 5.
*بحارالانوار، ج 10، ص 374، ح 6.
!مراجعه شود به:
*((مناظره علی بن میثم با ابوهذیل و با ضرار))