منو
 کاربر Online
707 کاربر online
Lines: 1-12Lines: 1-12
-شب بود و هوا بارانی. ((امام صادق علیه السلام،)) تنها و بی‌خبر از همه کسان خویش، از تاریکی و خلوت شب استفاده کرد، از خانه بیرون آمد و به طرف ((محله بنی ساعده ))، محل اجتماع تهیدستان، رفت.
اتفاقا« ((معلی بن خنیس))» ، از یاران نزدیک امام، که مولی مخارج منزل حضر هم بود، متوجه بیرون آمدن ان حضرت از خانه شد.
+شب بود و هوا بارانی. ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام،)) تنها و بی‌خبر از همه کسان خویش، از تاریکی و خلوت شب استفاده کرد، از خانه بیرون آمد و به طرف ((محله بنی ساعده ))، محل اجتماع تهیدستان، رفت.
اتفاقا« ((معلی بن خنیس))» ، از یاران نزدیک امام، که مئول مخارج منزل م هم بود، متوجه بیرون آمدن ا از خانه شد.
-پیش خود گفت:«نباید امام را در این تاریکی تنها بگذارم.» با مقداری فاصله،به گونه ای که فقط شبح امام را می‌دید، آهسته به دنبال او راه افتاد. ناگهان دید انگار چیزی از دوش امام به زمین افتاد؛ آهسته صدای امام را شنید که گفت: « خدایا این را به ما برگردان.» +پیش خود گفت:«نباید امام را در این تاریکی تنها بگذارم.» با مقداری فاصله،به گونه ای که فقط شبح امام را می‌دید، آهسته به دنبال او راه افتاد. ناگهان دید انگار چیزی از دوش امام به زمین افتاد.
 معلی جلو رفت و سلام کرد. امام از صدای معلی او را شناخت و فرمود:« تو معلی هستی؟» معلی جواب داد:« بله، فدایت شوم.» و بعد دید یک کیسه بزرگ نان روی زمین افتاده. کیسه را از روی زمین برداشت. وزن کیسه آن قدر زیاد بود که به سختی می شد آن را به دوش کشید. به امام عرض کرد:« اجازه بدهید این را من به دوش بگیرم.»  معلی جلو رفت و سلام کرد. امام از صدای معلی او را شناخت و فرمود:« تو معلی هستی؟» معلی جواب داد:« بله، فدایت شوم.» و بعد دید یک کیسه بزرگ نان روی زمین افتاده. کیسه را از روی زمین برداشت. وزن کیسه آن قدر زیاد بود که به سختی می شد آن را به دوش کشید. به امام عرض کرد:« اجازه بدهید این را من به دوش بگیرم.»
 امام فرمود: «خیر لازم نیست. خودم به این کار از تو سزاوارتم» و کیسه را از دست معلی گرفت. دو نفری راه افتادند تا به محله بنی ساعده رسیدند.  امام فرمود: «خیر لازم نیست. خودم به این کار از تو سزاوارتم» و کیسه را از دست معلی گرفت. دو نفری راه افتادند تا به محله بنی ساعده رسیدند.
 همه فقرا و بی‌خانمان‌ها در خواب بودند. امام نان‌ها را یکی‌یکی و دو تا‌دو تا زیر لباس آنها گذاشت.بعد برخاست و از آنجا بیرون آمد.  همه فقرا و بی‌خانمان‌ها در خواب بودند. امام نان‌ها را یکی‌یکی و دو تا‌دو تا زیر لباس آنها گذاشت.بعد برخاست و از آنجا بیرون آمد.
 معلی با دیدن این صحنه به امام صادق علیه السلام عرض کرد: « فدایت شوم. اینها که تو در دل شب برایشان نان آوردی، ((شیعه)) هستند؟»  معلی با دیدن این صحنه به امام صادق علیه السلام عرض کرد: « فدایت شوم. اینها که تو در دل شب برایشان نان آوردی، ((شیعه)) هستند؟»
-حضرت فرمود:« نه اینها معتقد به ((امامت)) نیستند. اگر معتقد به امامت بودند برایشان هم می آوردم.» +حضرت فرمود:« نه اینها معتقد به ((امامت)) نیستند. اگر معتقد به امامت بودند برایشان یزای دیر هم می آوردم.»

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 شنبه 16 مهر 1384 [07:02 ]   3   شکوفه رنجبری      جاری 
 دوشنبه 15 فروردین 1384 [09:36 ]   2   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 یکشنبه 12 مهر 1383 [06:16 ]   1   عبدالله حقیقت      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..