همه انسانها در اعماق وجودیشان به وجود نیرویی معتقدند که وقتی به بن بست رسیدند و دیگر تمام اسباب و علل از کار افتاده، نتوانستند به طور طبیعی انسان را از آن بن بست نجات دهند، به کمک آنها شتافته و آنها را نجات میدهد، که از آن نیرو به نام خدا یاد میگردد، که چنین حسی به طور
فطری در همه انسانها بوده است و مشترک بین تمام انسانهایی است که از اول خلقت پا به کره خاکی گذاشته و تا روز قیامت در این عالم نفس خواهند کشید. که ساده ترنن دلیل بر این مطلب، وجود خدایان متعدد در
ادیان مختلف ابتدائی است که آنها را واسطهای برای رسیدن به او و کسب رضای او میدانند.
اما با وجود اینکه انگیزه خداجوئی در انسان همان فطرت خداجویی بشر میباشد عدهای از مادیون، آنهایی که بدلیل
انحرافات فکری به ظاهر اعتقادی بر وجود خداوند نداشته بلکه معتقدند که جهان به طور تصادفی به وجود آمده دلایلی که توجیه عقلی ندارد را به عنوان انگیزه خداجوئی انسان مطرح کردهاند که به بیان هر یک از آنها پرداخته و نقاط ضعف دلیلهایشان را به طور خلاصه روشن خواهیم ساخت.
انگیزههای خداجوئی از طرف منکران
ترس
معتقدند که چون انسان خود را در مقابل حوادث طبیعی مانند سیل، زلزله، رعد و برق ناتوان دیده و از این ناتوانی خود آرامش نداشته برای آرامش بخشیدن به خود، ناچار به نیرویی قدرتمندی معتقد گشته که بتواند او را از صدمههای این حوادث نجات دهد، که این نیروی قدرتمند همان خداست.
نقد نظریه فوق
البته این درست است که اعتقاد به خداوند به انسان آرامش داده و از اضطراب نجات میدهد چنانکه در
قرآن نیز به این اصل اشاره گردیده که
آگاه باشید که دلها با یاد خدا آرامش مییابد ولی یادمان باشد که این، نتیجه اعتقاد به خداست یعنی آرامش خاطر به خاطر اعتقاد به خدا نتیجه تحقق ایمان است نه اینکه سبب ایمان، یعنی انسان باید به خدایی اعتقاد داشته باشد تا به چنینی نتیجهای برسد پس سبب ایمان و اعتقاد، ترس نیست بلکه سبب ایمان به خدا با درک فطری حاصل میگردد چرا که انسان بالفطره وجود خدا را درک میکند نه به خاطر ترس و آرامش خاطر.
جهل
دومین عامل انگیزه خدا جوائی را
جهل و نادانی انسانها را میدانند. چرا که انسانهای ابتدائی نسبت به علتهای حوادث بیاطلاع بودند و چون علتهای حوادث را نمیشناختند، میگفتند این کار خداست مثلا چون نمیدانستند عامل بیماری میکروب است وقتی کسی مریض میشد، میگفتند خدا به وی غضب کرده و وقتی همان شخص، سلامتی خود را باز مییافت میگفتند که خدا شفایش داد.
نقد نظریه فوق
جواب این است که اگر دلیل روی آوردن انسان به خدا، نادانی انسانهای اولیه است باید با پیدایش علم و روی آوردن انسان به دانش و روشن شدن بسیاری از مجهولاتش، دیگر خداشناسی تعطیل میشد و کسی سراغ هیچ خدایی نمیرفت. در حالیکه امروزه با وجود اینکه علم در اوج پیشرفت خود قرار دارد و اکثریت سوالات انسانی را پاسخگوست، با این و.جود هیچ اندیشهای به اندازه اندیشه اعتقاد به خدا، ذهن انسان را خود مشغول نکرده است. در واقع این جهل نیست که انسان را به سوی خداشناسی حرکت میدهد بلکه این حس کنجکاوی بشر است که علاوه بر فطرت خداجویش، او را به سوی اعتقاد به خدا میکشاند چون بشر به تجربه دانسته که هیچ چیزی بدون دلیل و خود به خود به وجود نمیآید بلکه علتی دارد و در پی یافتن علت یک حرکتی به دنبال علتهای دیگر به علت العلل آن میرسد که همان وجود حضرت حق است.
روابط اقتصادی و اجتماعی
برخی نیز معتقدند که پادشاهان برای اینکه بر مردم غلبه یابند و در مقابل هر رفتاری را با آنها انجام میدهند نه تنها با مقابله مردم روبرو نشوند بلکه همواره مورد توجه انها قرار بگیرند دین را بوجود آورده و خود را مامور خدا دانستهاند تا مردم با داشتن چنین اعتقادی، بر علیه آنها اقدامی نکنند.
نقد نظریه فوق
اما این دلیل نیز به این دلایل غلط است که اولا دین در زمانی که هنوز جوامع انسانی به این صورت تشکیل نشده بود وجود داشتن یعنی کسی که در غاری زندگی میکرد او نیز معتقد به خدایی بوده است.
دوم اینکه اعتقاد به خدا همیشه عامل مبارزه با ظلم و چپاولگری بوده، نه تنها
دین اسلام بلکه همه ادیان، معتقدان خود را دستور به
مبارزه با ظلم و چپاول کرده است. سوم اینکه همواره پیامبران که دعوت کننده به سوی خدا هستند نیز ظلم و ستم را بد شمردهاند و تا حد توان در جهت مقابله با ظلم و استثمار برآمدهاند.
عامل روانی
فروید میگوید: انسانهای نخستین
بلوغ عقلانی نداشتهاند و انسانهای امروز نیز چون در کودکی به پدر تکیه کردهاند، در
دوران بلوغ، پدری بزرگ و نیرومند را که همان خداست، انتخاب میکنند و معتقد میشوند.
نقد نظریه فوق
اگر قرار باشد عقل و منطق و استدلال را به دور اندازیم و هر عقیده پاکی را یک
عقده روانی بدانیم و بر پایه آن عقده، این عقیده را ارزیابی کنیم در آن صورت این روش دامنگیر این نظریه نیز خواهد شد چون خود نظریه نیز برخاسته از یک عقده درونی است، چرا که برخاسته از حالت روانی کسی است که این نظریه را داده، پس قابل قبول نخواهد شد.
و دوم اینکه در میان خداشناسان افراد بسیاری وجود دارند که دارای روحیه قوی میباشند و در میان
منکران خدا، افراد ضعیف زیادی هستند که تاریخ نیز این را ثابت کرده است که آن مقدار افراد با شهامت که در بین دینداران بوده است هرگز در میان بر دنیای به همان اندازه نبوده.
و آخر اینکه نظریات روان شناسی در مورد انگیزه اعتقادی وقتی ارزش دارد که دلیلی که بتواند آن را ثابت کند همراه نداشته باشد مثلا روانشناسی در منشا اعتقاد 4=2*2 نمیتواند اظهار نظر کند زیرا عقل و درک انسانی خود منشا آن میباشد.
سنتی بودن
عده ای نیز میگویند منشا اعتقاد به خدا، سنتی دیرینه است که از پیشینیان (پدران) به نسلهای آینده (فرزندان) به ارث رسیده است.
نقد نظریه فوق
اعتقاد پیشینیان به مطلبی، دلیل سستی و بطلان آن نمیتواند باشد به عبارت سادهتر اگر پیشینیان معتقد بودند که مثلث سه فعلی است؛ ما نمیتوانیم این نظریه را قبول نکنیم، در صورتی که دلیل و برهان ما را به قبول این نظریه وادار میکند. پس صرف اعتقاد پیشینیان نمیتواند بدون دلیل، معیار اندیشه و اعتقاد ما قرار گیرد بلکه باید توام با تفکر نیز باشد که قرآن نیز به این حقیقت اشاره دارد و آن اینکه : "... گفتند نه، بلکه از اعتقاد پدران خود پیروی میکنیم، آیا از اعتقاد پدرانشان پیروی میکنند حتی اگر پدرانشان چیزی را به
عقل نفهمیده و به حقیقت راه نیافتهاند؟"
نتیجه
پس با توجه به مطالب گفته شده، تمام دلیلهای منکران خداشناسی که انگیزه خداجوئی قلمداد کرده اند، سست و بیاساس بوده و تنها انگیزه خداجوئی انسان فطرت وی میباشد. منتها انسان بر اساس این انگیزه فطری خود به دلیل عدم شناخت کافی راه خطا را میرود که وجود دین و
انبیا الهی نیز به خاطر نگه داشتن انسان از رفتن راه خطا در شناخت خدا و روحیه خداجوئی فطری است.
برای مطالعه بیشتر مراجعه شود به
منبع
جمعی از نویسندگان، معارف 1 و 2، انتشارات سمت، چاپ چهاردهم __ پاییز 1376.