آیا علاقه مندی به دنیا بد است؟
میگویند مقصود از دنیای مذموم و مردود علاقه به دنیا و محبت به دنیاست ، دنیا بد نیست ، علاقه و محبت به دنیا بد است ، مال و ثروت و مقام و قدرت و زن و فرزند بد نیست ، علاقه به اینها و محبت به اینها بد است ، زیرا خود دنیا عبارت است از این مخلوقات الهی به نام زمین و ماه و خورشید و ستاره و جماد و نبات و حیوان ، عبارت است از زن و فرزند و مال و ثروت و امثال اینها ، اینها همه مخلوقات خدا هستند و خداوند در قرآن به همینها قسم میخورد ، اینها که نمی تواند بد باشد ، پس آن چیزی که مذموم و مردود است علاقه و محبت به این امور است نه خود این امور ، و همان علاقه را باید ترک کرد ، معنای اینکه دنیا را ترک کنید یعنی علاقه و محبت دنیا را ترک کنید .
این بیان ، بیان خوبی است اما با یک توضیحی که در ضمن اشکال و جوابی عرض میکنم .
اشکال این است که چه فرق میکند که بگوییم خود دنیا بد است و باید رها کرد و یا آنکه بگوییم علاقه به دنیا و محبت دنیا بد است ، زیرا همان طوری که خود موجودات و مواد این جهان مخلوق خدا هستند و از این جهت مقدس اند و بدون حکمت به وجود نیامدهاند همین طور علاقهها و میلها و غریزههایی هم که در وجود انسان نسبت به این موجودات هست آفریده خداست و بدون حکمت نیست .
خدا میل و علاقه به زندگی را در سرشت آدم گذاشته ، همان طوری که در سرشت هر جانداری گذاشته ، اگر این میل و علاقه نبود هیچ کس حاضر نبود به زندگی خود ادامه دهد و هیچ حیوانی به زندگی ادامه نمیداد و از خود دفاع نمیکرد ، خدا علاقه به زن و فرزند را در دل آدمی قرار داده برای آن که نسل باقی بماند ، خداوند میل به عزت و قدرت را در انسان قرار داده ، و همچنین میل به کسب علم و میل به زیبایی و هر میل دیگر که در انسان هست .
پس همچنانکه خود موجودات و مواد عالم را که مخلوقات خدایند نمیشود گفت بد است ، علاقهها و میلهایی که در انسان نسبت به این امور هست بد نیست ، و همان طوری که هیچ عضوی از اعضای انسانی حتی یک مو و یک رگ باریک تر از مو ، هیچ رشتهای و هیچ نسجی در بدن لغو و بی حکمت نیست و هیچ عضو زائد در بدن نیست ، رشتههای روحی و علاقهها و محبتهای روحی نیز همین طور است ، هیچکدام زائد نیست ، هیچ میل و علاقه زائد در روح نیست ، پس ترک دنیا به معنای ترک علاقه و محبت دنیا هم همان اشکالی را دارد که ترک خود دنیا دارد ، این اشکال .
علاقه دنیا و محبت دنیا مذموم نیست ممدوح است .
در قرآن کریم این علاقهها و محبتها به عنوان آیت و نشانه حکمت خداوند ذکر شده :
«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمة » ( روم / . 21)
از آیات الهی این است که برای شما از جنس خود شما جفت آفرید تا با آنها آرام بگیرید و شما را به یکدیگر مایل و علاقهمند ساخت .
بعلاوه خود انبیاء و اولیاء از این محبتها بهرهمند و سرشار بودند و این کمال آنها بود نه نقص آنها . پیغمبر اکرم فرزندان خود را دوست میداشت ، و هم آن حضرت در مورد زن و عطر و نماز میگفت :
« حبب الی من دنیاکم ثلاث : الطیب و النساء و قرش عینی فی الصلوش ».
در این دنیا سه چیز را دوست میدارم ، بوی خوش و زنان و روشنی چشم در نماز .
پس مقصود ترک این علاقهها نیست .
اگر واقعا آدمی پیدا شود که هیچ احساسات و عواطفی نسبت به هیچ چیز و هیچ کس نداشته باشد ، دوستانی نداشته باشد ، بچههایش در نظرش مثل بیگانه بلکه مثل چوب و سنگ باشند و فرض هم بکنیم فقط از آن جهت به آنها علاقه داشته باشد که مخلوقی از مخلوقات خدا هستند ، این کامل نیست ، ناقص است .
اگر ابراهیم که حاضر شد فرزند خود را قربانی کند احساساتش نسبت به اسماعیل مساوی بود با احساساتش با یک گوسفند ، پس حاضر شدنش برای فدا دادن ، کمالی محسوب نمیشود ، مساوی بوده با قربانی کردن گوسفندی ، و همچنین حضرت سید الشهداء امام حسین که فرزندان و برادران و نزدیکان خود را در راه خدا فدا کرد ، اگر علاقه خاصی به آنها نداشت این فداکاری اهمیت زیادی نداشت .
مقصود این نیست ، مقصود چیز دیگری است که قرآن کریم در سوره آل عمران میفرماید :
« زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضة و الخیل المسومة و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیوه الدنیا و الله عنده حسن الماب » ( آل عمران / . 14)
در این آیه چند چیز از اموری که مورد علاقه آدمی در دنیاست نام برده شده :
زن و فرزند ، پولهای انباشته طلا و نقره ، اسبهای عالی که مظهر جلال و حشمت اند ، چهار پایان و کشت و زرع ، و این آیه در مقام انتقاد و مذمت هم هست ، دنیای مذموم و مردود را ذکر میکند ، چه چیز را مذمت میکند ؟
خود این امور را ؟
خود زن و فرزند و ثروت و اسب و زراعت را ؟
نه . علاقه و میل به این امور را ؟
آن را هم نه ، پس چه چیز را ؟
دل خوش بودن و سرگرم بودن به این امور را ، راضی و قانع بودن به اینها و غفلت کردن از ماوراء اینها را . " « زین للناس حب الشهوات »" این علایق در نظر اینها جلوه کرده و آنها را ربوده و از خود بیخود کرده ، به اینها دلخوش و سرگرم اند و درباره غیر این امور فکر نمیکنند ، خیال میکنند زندگی جز این چیزی نیست ، دوست داشتنی غیر از اینها نیست ، حد فکر و سطح اینها این شده .
« ذلک مبلغهم من العلم » (نجم / . 30)
درباره مرد عابدی که به خاطر منافع مادی از اطاعت خدا سر پیچید
میفرماید:
« و اتل علیهم نبأ الذی اتیناه ایاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین » (اعراف / . 175)
داستان آن مرد که آیات خود را به او تعلیم دادیم و او آنها را از خود جدا ساخت و شیطان او را دنبال کرد و او از گمراهان شد
« و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هو ا (اعراف / . 176)
اگر ما میخواستیم او را بالا میبردیم با آن آیاتی که به او دادیم ، اما او خودش را به زمین و طبیعت چسباند و چنگالهای خود را محکم بند کرد و تابع هوا و هوس خود شد .
در سوره یونس میفرماید :
« ان الذین لا یرجون لقائنا و رضوا بالحیوه الدنیا و اطمانوا بها و الذین هم عن ایاتنا غافلون ، اولئک ماویهم النار بما کانوا یکسبون » ( یونس / 7)
آنها که امید و آرزوی ملاقات حق را ندارند و به زندگی دنیا راضی و قانع و سرگرماند و به آن آرام گرفتهاند آنها به واسطه اعمال مبتنی و بر آن طرز فکر اهل آتش میباشند .
از مجموع این آیات این طور فهمیده میشود که آن چیزی که مذموم و مردود است از نظر دین ، سرگرم شدن به این امور و غافل ماندن از خدا و آخرت است ، اخلاد و خود را به طبیعت بستن و چسبیدن است ، راضی و قانع شدن و آرام گرفتن و اکتفا کردن است .
پس اینکه میگویند " دنیای مذموم ، محبت و علاقه به دنیاست " درست است اما به این معنا ، به معنای دلخوش شدن و قانع شدن و اکتفا کردن و بازماندن از ماوراء این علایق .
توقف بر دنیا مذموم است ، پایین بودن سطح فکر مذموم است ، این جهت مذموم است که علی علیه السلام فرمود:
« و انما الدنیا منتهی بصر الاعمی » (نهج البلاغه ، خطبه . 131)
دنیا حد نهایی شعاع دید آدم کور است .
پس چه چیز بد است ؟
کوری ، نفوذ نکردن شعاع دید از حجاب طبیعت به بالاتر ، محدود بودن فکر به مادیات .
قرآن کریم میفرماید :
« فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوه الدنیا ، ذلک مبلغهم من العلم. ( نجم / 29)
رویت را برگردان از آن کس که از ذکر ما رو برگردانده است و جز همین زندگی دنیا غرض و هدفی ندارد ، اینها حد علم و سطح فکرشان همین است ، سطح فکرشان پایین است .
علاقه به امور دنیا ، علاقه به زن و فرزند و مال و ثروت و جاه و قدرت ، سنت و فطرت الهی است ، وسیله گردش و چرخش زندگانی این جهان است ، اگر این علایق گرفته شود از بشر ، اجتماع انسانی میخوابد ، دیگر نه برای زندگانی دنیا زمینهای باقی میماند و نه برای زندگی آخرت ، حرکت زندگی و کمال زندگی و حیات آدمی متوقف بر آن علایق است ، و اما سرگرم شدن به آن علایق و رضایت و قناعت و اکتفا کردن به آنها نه تنها موجب پیشرفت و ترقی نیست ، موجب مزاحمت است ، موجب رکود و توقف است ، بشری که جز این علایق چیزی را نمیشناسد و واقف شده است بر اینها ، حیوانی بیش نیست .
پس زاهد و تارک دنیا کیست ؟
آن کسی است که دنیا را به حسب روح و مقامات روحی خود طی کرده و به آخرت رسیده است .
گذشته از اینکه موجب رکود و توقف و سکون است ، موجب خرابی خود همین زندگی است .
آیا گمان میکنید حرص هم میتواند دنیا را اداره کند ؟
آیا طمع قادر است دنیا را به خوبی بچرخاند ؟
آیا خشم و شهوت قادر است به جهان نظم بدهد ؟
آیا شکم پرستی و زن پرستی و پول پرستی و جاه پرستی که همه اینها تعبیراتی است از دلخوش بودن و قانع بودن به زندگی دنیا و تمرکز تمایلات و میلها در این چیزها ، آیا اینها قادرند به بشر سعادت بدهند ؟ بشر وقتی زندگی دنیا را خوب اداره میکند و مدینهاش مدینه فاضله میشود که غلام و عبد دنیا نباشد ، اگر اسیر علایق دنیا نبود ناچار آن موجودات را مسخر خود و تابع خود قرار میدهد ، و اگر بنده شد و طوق عبودیت به گردن انداخت تا او زنده است تابع امواج دریای خروشان طبیعت است .
همه پستیهای اخلاقی از دروغ و ریا و تملق و ظلم ، ناشی از دنیا پرستی است و همه فضایل عالیه انسانی معلول بی اعتنایی و زهد و عدم قناعت به زندگانی دنیاست .
آدم دنیا پرست و مادی نمیتواند شجاع باشد و گذشت داشته باشد ، نمی تواند عفت داشته باشد ، نمیتواند حریت و آزادگی داشته باشد .
زاهد به معنای صحیح کلمه نه به معنای یک شخص ضعیف منفی که در درون درجه دنیا پرستان زندگی میکند و احیانا ریزه خور خوان آنها و طفیلی آنهاست ، بلکه به معنای مردی فوق درجه دنیا پرستان است . کسی که حد علم و سطح فکرش بالاتر از اینهاست ، از فراق دنیا نمیترسد ، از کم و بیش شدن دنیا باک ندارد ، شجاع و با جرئت میشود ، حریت و آزادگی پیدا میکند ، عفت و تقوا پیدا میکند ، گذشت و فداکاری پیدا میکند .
فداکاران جهان خاصیت اول روحی شان این بود که زاهد به معنای صحیح کلمه بودند .
حقیقت زهد از زبان علی
خود شخص مقدس امیرالمؤمنین علی علیه السلام که مجموعهای از فضایل بشری بود ، عدالت و تقوا و شجاعت و حریت و سخا و کرم و وفا و مروت ، همه را جمع کرده بود چون در اعلی درجه بی اعتنا به دنیا بود ، یعنی خودش را و شرافت و کرامت نفس خود را از دنیا و ما فیها بالاتر میدانست .
در وصیت به امام حسن میفرماید :
" « و اکرم نفسک عن کل دنیة و ان ساقتک الی الرغائب فانک لن تعتاض بما تبدل من نفسک عوضا ، و لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا ، و ما خیر خیر لا ینال الا بشر » ( نهج البلاغه ، نامه . 31)
خودت را از کارهای پست محترم تر و بالاتر بشمار ، احساس شرافت و بزرگواری را در خودت همیشه زنده نگه دارد ، مطامع ممکن است به تو چشمک بزنند ولی تو اعتنا نکن که اگر خودت را فروختی و شخصیت اخلاقی و روحی خود را از دست دادی چیزی جای او را پر نخواهد کرد ، تمام دنیا یک طرف و شرافت روحی و کرامت عقلی و معنوی یک طرف ، او با این برابر نمیشود ، خود را بنده غیر نساز که خداوند تو را آزاد آفریده ، آن منفعتی که از راه زشت کاری به دست بیاید فایده ندارد .
ایضا علی علیه السلام میفرماید :
__
« الدنیا دار ممر لا دار مقر ، و الناس فیها رجلان : رجل باع فیها نفسه فاوبقها ، و رجل ابتاع نفسه
فاعتقها » __ (نهج البلاغه ، حکمت . 133)
دنیا به هر حال گذشتنگاه است و کسی جاویدان در او باقی نمیماند ، لیک مردم در این بازار دنیا که میآیند و عبور میکنند دو دستهاند : یک دسته در این بازار خود را میفروشند و اسیر و محبوس میکنند ویک دسته دیگر خود را میخرند و آزاد میسازند ، یک دسته از این دنیا میروند در حالی که هزار قید بندگی در گردن دارند و یک دسته میروند در حالی که بنده هیچ کس جز خداوند نیستند ، نه بنده زرند ونه بنده سیم و نه بنده شهوت اند و نه بنده غضب ، نه بنده جاه اند و نه بنده مال ، آزاد و آزادهاند . حقیقت زهد همین است .
منبع : حکمتها و اندرزها
نویسنده : شهید استاد مرتضی مطهری
صفحه : 91