تصوف در دوره سلجوقی
هماهنگی با علمای مدارس
تصوف هم که اساس آن الزام
تسامح را اقتضا میکرد، تحت تأثیر احوال مذهبی عصر از لوازم تسامح دور شد و با ایجاد سلسلهها و تعدد آداب خانقاهها، به تدریج دچار روحیه تفرقه جویی و فرقه گرایی گردید.
خاصه آن که چون صوفیه از جانب علمای مدارس غالباً به تمایلات الحادی متهم بود، برای رفع این اتهام ،مشایخ غالباً به ترویج، یا دست کم به هماهنگی با روحیه تعصب رایج در بین اهل عصر ناگزیر میشد.
از جمله برای رفع اتهام گرایشهای الحادی در مخالفت با فلسفه و اهل حکمت، ناچار به افراط شدند. کسانی از آنها، که در رفع این اتهامات از خود و از ساختار تصوف موفق نشدند، مثل
عین القضاة همدانی معروض حبس و قتل گردید یا مثل
شیخ عبدالسلام گیلانی دچار عقوبت و اهانت متعصبان گشتند.
شیخ اشراق، شهاب الدین یحیی بن حبش سهروردی، که آثار او رنگ تصوف داشت نیز تا حدی به خاطر همین گونه اتهامات به فتوای فقهای شام کشته شد.
ابوالفرج بن الجوزی مؤلف کتاب
بلقیس ابلیس را به گرایشهای الحادی منسوب کردند.
بیشک تا حدی همین جو اتهام و تحطئه موجب شد تا
شهاب الدین عمر سهروردی - شیخ الشیوخ بغداد - خود را به تألیف رساله رشف النصایح الایمانیه، در نقد و ردّ فلسفه و اهل حکمت یونان موظف دید.
پراکندگی فرقه های تصوف
به هر حال، هر چند برخی سلاطین و امیران عصر و حتی اقلیت قابل ملاحظهای از طبقات عوام در این ایام به تصوف علاقه نشان دادند،
اکثریت عامه و بیشترین بزرگان و حکام عصر، نسبت به تصوف نظر مساعد نداشتند. تعدد سلسلههای قوم هم که به تدریج مشایخ را معارض یکدیگر ساخت، افکار عامه را بر ضد آنها برانگیخت.
روحیه فرقه گرایی، سلسلههای معروف رایج در عصر همچون:
قادریه،
سهروردیه،
کبرویه،
چشتیه
و امثال آنها را غالباً رقیب و تا حدی معارض و مزاحم یکدیگر میساخت و رفته رفته صوفیه عصر را به حالتی درآورد که بعدها سعدی بر سبیل طنز و انکار در باب آنها گفت
«پیش از این طایفهای بودند به ظاهر پریشان و در معنی جمع و اکنون قومی هستند به ظاهر جمع و در معنی پریشان».
به علاوه روحیه تعصب گرایی عامیانه، بعضی از مشایخ این طایفه را به شدت از تسامح دور کرد و کسانی چون
خواجه عبدالله انصاری،
شیخ ابواسحق کازرونی، و
شیخ احمد جام،
در امر به معروف و نهی از منکر، حتی از فقیهان متشرعه هم پیش افتادند.