پنج شنبه 09 فروردین 1403 |
ناشناس
|
خروج
تمام سایت
صفحات دانشنامه
دیگر سایتها
گالری های تصویر
تصاویر
فایلها
انجمن
جستجو در عنوان
عنوان دقیق
در متن
منو
خانه دانشنامه
دانشنامه
صفحه های تصادفی
آخرین تغییرات
رتبه بندی ها
زمین تمرین
انجمن
انجمن ها را فهرست کن
رتبه بندی ها
گالری تصویر
گالری ها
رتبه بندی ها
گالری فایل
گالری ها را فهرست کن
رتبه بندی ها
کاربر Online
722 کاربر online
: ادبی
دلیل حذف:
حذف کلی به همراه جوابها
حذف عنوان و محتوا
دلیل حذف:
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.
سمیه یاری
ارسال ها: 237
در
: پنج شنبه 31 شهریور 1384 [04:49 ]
یاد باد آن روزهای شعله ور
یاد باد آن روزهای شعلهور
عشق بود و سوزهای شعلهور
روزهای مهربان عاشقی
پر زدن، در آسمان عاشقی
روزهای سنگر و بوی خطر
رفتن از خود تا فراسوی خطر
یاد آن سَربَندهای سبز و سرخ
آن همه لبخندهای سبز و سرخ
یاد آن میدان مین و مردها
یاد شام آخرین و مردها
یاد آن مردانِ سنگر سوخته
در مدار شعله یکسر سوخته
یاد آن کارونخروشیها بخیر!
شعله، شعله، شعله نوشیها بخیر!
□
آه از آن اسطورهسازان یقین!
دست و پا گمکردگانِ راستین
آه از آن مردان خوب و سر به زیر!
سر نهاده بر خطِ فرمانِ پیر
آه از آن خیبر گشایان خبیر!
شعلهنوشانِ سرافراز و بصیر
آه از آن پروازهای سوخته!
عاشقان و رازهای سوخته
□
آهیاران شهیدم را ببین!
سروقّدان رشیدم را ببین!
مردمیصبح و صدا، در جانشان
باغ رنگینِ خدا، دامانشان
مردمی، آیینهدارِ عاشقی
چشمشان باغ و بهار عاشقی
مردمی، صبح از صداشان ریخته
عطر عشق از چشمهاشان ریخته
مردمیطوفان همه در مشتشان
کولهبار عاشقی بر پشتشان
مردمی، آیینه، دستآموزشان
روشن از صبح و صدا، هر روزشان
□
باز با زخمِ مکرّر میرسد
بوی آن گلهای پَرپَر میرسد
یاد باد آن سالهای عاشقی
آن همه حال و هوای عاشقی
سالهای مین و طوفان و خطر
سالهای خنجر و خون و سپر
سالهای بیقراری، سوختن
در هوای لاله، زاری، سوختن
آن همه شورِ تماشا، کو؟ کجاست؟
بوی گلهای شکوفا، کو؟ کجاست؟
حیف آن سَربَندها، بر باد رفت
آن همه لبخندها از یاد رفت
کوچه زیر گام مردان نیست نیست
شهر در آیینهی باران گریست
کس نمیگیرد سراغ عاشقی
ماندهام با درد و داغ عاشقی
ردّ پایی نیست روی ماسهها
نیست دیگر صحبت از قنّاسهها
شهر ماند و عافیتجویان همه
شهر ماند و بوی نام و نان همه
شهر ما در باد و در باران گم است
در مدار خویش، سرگردان گم است
ها! نه تنها خویش را گم کردهایم
چفیه را در بادها گم کردهایم
آه! از این بیخیالیهای شهر
خستهام چون نقش قالیهای شهر
□
نسلِ من در فرصت والفجرِ هشت
لاله و گل کاشت در صحرا و دشت
نسل من، دست از سر و جان شسته بود
نسل من در خون و خنجر رُسته بود
نسل من از عشق درکی تازه داشت
نسل منایمانِ بیاندازه داشت
نسل من خون و خطر را دیده بود
روزهای شعلهور را دیده بود
نسل من در باد و باران قد کشید
در شب سردِ زمستان، قد کشید
نسل من فتحالمبین را دیده بود
آن وداع آخرین را دیده بود
نسل من در آسمانها خانه داشت
در فراسوی زمانها خانه داشت
نسل من خورشید را در مشت داشت
زخم تیغ تشنه را بر پشت داشت
نسل من سوز دعا را میشناخت
جبهه در جبهه، خدا را میشناخت
نسل من از خویش، طرحی تازه داشت
الفتی دیرینه با سجّاده داشت
نسل من در جبهه بیم جان نداشت
نسل من آرایشی اینسان نداشت
نسل من بود و صفای عاشقی
بود گُم در کوچههای عاشقی
نسل من بود و بهاری در بغل
لالههای بیشماری در بغل
در شب خاموشِ سنگر مینشست
با دل آیینهواری در بغل
نسل من بود و جنونی روبراه
داشت گویی شعلهزاری در بغل
□
آه! اما نسل بعد از من چه کرد؟
ماند در آیینه با چشمانِ زرد
ماند با خاکسترِ پندار خویش
ماند گُم در لعنتِ آوار خویش
نسل بعد از من! صدایِ تو گم است
چشمهایت پیش پایِ تو گم است
جز همین مشت غباری در بغل
نسل بعد از من! چه داری در بغل
میروی از کوچههای شهر من
تنبک و اُرگ و سهتاری در بغل
لاله را بگذاشتی و میروی
با همین برگِ چناری در بغل
صد هزاران گل شکفت و باز هم
میروی بی برگ و باری در بغل
میروی و نعشِ خود را میبری
میرویها! با مزاری در بغل
□
در شب خاموش میدان دیدنی ست
نازِ لبخند شهیدان دیدنی ست
ای گُمِ گُم! در شهیدستان من
«های نخراشی به غفلت جانِ من»
عهد و پیمان با شهیدان تازه کن
با شهیدان عهد و پیمان تازه کن
ها! که میگوید نهفتن بهتر است؟
زان همه اعجاز گفتن بهتر است
آه آن گلهای پَرپَر را ببین
در زلال خون شناور را ببین
پا به پای شوق در صحرای سرخ
گریه کن بر غربت گلهای سرخ
ها! بگو از روزهای خون! بگو!
ها! بگو از «فکّه»! از «مجنون» بگو!
ها! بگو از سوز و سازِ عاشقان
زان همه راز و نیاز عاشقان
زان همه اللهُ اکبرهای سرخ
چشمهای سبز و سنگرهای سرخ
□
یاد باد آن روزهای نازنین!
نعش یاران بود و آغوش زمین
« روز وصل دوستداران، یاد باد! »
یادباد! آن روزگاران یاد باد!
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد! )
جاده پر بود از حضور عاشقان
شیههی اسب سواران یاد باد
پیر بود و دستهای گرم او
شور شبهای جماران یاد باد!
روزهای روبراهی داشتیم
بیرق خورشید میافراشتیم
آه از آن حال و هوای گمشده!
آه از آن آیینههای گمشده!
آن همه شیدایی یاران کجاست؟
حیف شد آن عشقِ بیپایان کجاست؟
هقهقِ یکریز آن جانهای پاک
در شب خاموشِ نخلستان کجاست؟
ناگهان پیمانهها بر خاک ریخت
بانگ نوش و نعرهی مستان کجاست؟
□
ای شلمچه! شور میدانت چه شد؟
بوی چشمان شهیدانت چه شد؟
بوی آن گلهای سرخِ بینشان
بوی آن گلهای باغ آسمان
کو؟ بگو اللهاکبرهای تو
آن همه آوازِ سنگرهای تو
«سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد و اشتیاق»
در فراسوی پر از گرد و غبار
میرسد دلتنگ، اسبِ بیسوار
آه! ای آیینهداران غیور!
چشمتان روشنتر از صبح و بلور!
آه ای خوبان! صداتان گم شده ست
در بیابان ردِّ پاتان گم شده ست
شهر ما آیینهزاری سرخ بود
هر طرف ردِّ سواری سرخ بود
ها! چه شد آن بیقراریهای شهر
شعرِ خونینِ قناریهای شهر
یاد باد آن چفیهها، سَربَندها!
عاشقانِ آن همه سوگندها
کاش با آیینه خلوت داشتیم
ذرّهای در عشق همّت داشتیم
شعبان کرم دخت
امتیاز:
0.00
وزارت آموزش و پرورش > سازمان پژوهش و برنامهريزی آموزشی
شبکه ملی مدارس ایران رشد
شما باید یک عنوان و متن وارد کنید!