منو
 کاربر Online
950 کاربر online
 : عمومی
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   ناشناس   در :  یکشنبه 23 اردیبهشت 1386 [06:56 ]
  مادرها ! پدرها !
 

رنگ زندگی


آیا جز این است که انسان ها بر اساس برابری و عدالت آفریده شده اند ؟ آیا جز این است که هیچ کس در تسلط دیگری نیست ؟ پس چرا پدر و مادر ها تصور می کنند مالک فرزندشان اند ؟ چرا فرزندان سعی نمی کنند خود را از بند این تسلط نجات دهند ؟ و چرا جرأت این کار را ندارند ؟
قصد دارم ابعاد این مسأله ، آثار آن و راه های جلوگیری از آن را روشن کنم .
مادر و پدر نمونه های انکارنشدنی عشق و محبت اند و کسی که منکر این عشق باشد ، چشمانش را بر واقعیت بسته است . اما در کنار این احساس عظیم ، مسئولیت عظیمی هم بر عهده آنهااست . مسئولیتی که در این چند نوشته مفصلاً به آن خواهم پرداخت . اما اثر گذاری این احساس محبت و مسئولیت بر هم از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است . اما متأسفانه اکثر پدر و مادر ها ، از این امر بسیار مهم غافل می شوند. غفلتی بسیار گران (!) و مضر ، هم برای فرزندشان، هم خود آن ها .
برای بررسی اثر متقابل عشق و مسئولیت بر هم ، ابتدا باید هر کدام را شناخت .
عشق یک پدر یا مادر به فرزندش ، عشقی یک طرفه و بسیار خالص است . تا آنجا که بارها و بارها پدر یا مادر ، صرفاً به خاطر عشق خود، آگاه و ناخودآگاه به فرزند خود ، بیش از خود اهمیت می دهند.
اما مسئولیت ؛
مسئولیتهای پدر و مادر شامل تأمین شرایط مناسب برای رشد و تحصیل ، تأمین امنیت ، تأمین رفاه ، تأمین خوراک فرزند و ... ، همگی در حد توان خانواده است . اما مسئولیتهای نوع دیگری نیز وجود دارد . مسئولیتهایی که بسیار مهم اند .
آموزش آزاد زیستن به فرزند ، آموزش تفکر ، آموزش استقلال و توانایی های زندگی ، هموار کردن شرایط مناسب برای تجربه هر چه بیشتر او در زندگی و یکی از مهمترین این مسئولیت ها ، یعنی `خود به مانعی برای تجربه تبدیل نشدن` است .
متأسفانه تعداد بسیار زیادی از پدر و مادرها به افرادی تبدیل شده اند که حوصله ندارند فکر کنند ! هنگامی که یک نفر از تفکر دور شد ، دیگر اهمیت نمی دهد جایگاه انسان در هستی کجااست . دیگر برایش فرقی ندارد عدالت رعایت می شود یا نه. دیگر برایش تفاوت ندارد مسئولیت هایش را درست شناخته است یا نه. آن چه به عنوان مهمترین و گاهی ( تنها ) مفهوم اساسی زندگی مهم می گردد ، `رفاه` است . ذهنیت و به تبع آن رفتار این شخص در جهت رسیدن به `رفاه` اول خود او ، سپس عزیزانش سوق داده می شود .اما ارتباط `تفکر` ، `مسئولیت` و `عشق` یک پدر یا مادر کجااست و چقدر مهم است ؟
یک پدر یا مادر را تصور کنیم ؛ از آن دسته افراد که تفکر را سال ها است کنار گذاشته اند ! (منظور تفکر عمیق در مسائل مختلف است) او سال ها است به `فکر نکردن` عادت کرده است . زندگی او بر پایه دو اصل شکل گرفته است :
`رسیدن به رفاه`
`ارزش های ناخودآگاه پذیرفته شده`
که هر دو ، حاصل خلاً فکری است ؛ به این صورت :
کسی که کم فکر کند ، بیشتر به سطح زندگی نزدیک می شود و هر چه بیشتر از عمق غافل می شود . رسیدن به رفاه از سطحی ترین ( منظور از سطحی ، قابل لمس و واضح است ) نیازهای انسان می گردد. در نتیجه ، رفاه تبدیل می شود به مهم ترین هدف و خواسته این شخص . اول برای خود ، بعد از آن، برای عزیزانش ( البته در مورد فرزند ، به خاطر عشق خالصی که جریان دارد ، شاید اهمیت این عزیز ، یعنی فرزند از خود شخص برای او بیشتر باشد. ) لازم به ذکر است ؛ مطلب فوق دلیل بر کم اهمیت بودن تأمین رفاه نیست. اما دلیل گویای این است که رفاه ، تبدیل می شود به تنها مسأله و این گونه محور شدن ، طوری که سایر مسائل فراموش شوند ، مسلماً مضر و خطرناک است.
و ؛
ذهن کسی که کم و سطحی فکر می کند ، دچار خلاً ارزشی می شود. هر انسان برای ادامه زندگیش ، احتیاج به `خوب` و `بد` هایی در غالب ارزش و ضدارزش دارد . همه این خوب و بد ها را دارند چون در غیر این صورت زندگی ممکن نمی شود. مسلماً در چنین وضعیتی ، راهی آسان تر از برگزیدن ارزشهای `بسته بندی شده` ، `آماده مصرف` ، `دم دستی`(!!!) و `به ارث رسیده` قبلی ها نیست . ذهن نا خود آگاه پر می شود از ارزش هایی سنتی ، که غلط یا درست ، بدون هیچ گونه گزینشی از سوی ذهن ، پذیرفته شده اند و مانند خون در بدن ، سراسر زندگی و حتی روحیات او را تحت تأثیر و در نهایت ، `سلطه` خود قرار می دهد.
این انسان ، در رابطه با فرزند خود و مسئولیتی که بر دوش دارد ، این گونه عمل می کند :
از آنجا که `رفاه` تبدیل می شود به مهم ترین خواسته و هدف او ( خیلی از پدر و مادر ها به این وضعیت دچارند اما تصور می کنند نیستند ! ) و فرزند ، از عزیزترین ها است ، سعی می کند به فرزندش نشان دهد راه درست زندگی چیست. در حالی که راه درست را چیزی جز آن که خود تجربه کرده نمی داند. کسی که کم فکر می کند ، خود با دست خود دنیای خود را محدود می کند . این گونه است که او خیال می کند تجاربش را در اختیار فرزندش قرار می دهد در حالی که در واقعیت ، این گونه از زندگی را بر فرزند تحمیل می کند . او در گذر زمان مسئولیت های بزرگ انسانی اش را فراموش می کند و از همه مسئولیت های اساسی ، فقط `تأمین رفاه` را پر اهمیت می داند. حالا عشق ، باعث می شود او بیش از پیش مصر شود تجاربش را در اختیار فرزندش قرار دهد. اما این اتفاق در خیال او می افتد و واقعیت آن است که این تلاش دقیقاً در جهت تحمیل نظر عمل می کند . هر چه پدر یا مادر این گونه ، بی فکر و بی مسئولیت ، تلاش کند ، بیشتر فرزند خود را زیر فشار تحمیل خواسته خود قرار می دهد .
پس به طور خلاصه می توان این طور گفت : پدر یا مادری که کم فکر می کند ، از عمق دور می شود و رفاه برای او تبدیل می شود به تنها باقی مانده از مسئولیت های اساسی او در قبال فرزند عزیزش و از آنجا که عاشقانه فرزندش را دوست دارد ، سعی می کند هر چه بیشتر دنیا و نگاه خود را ، به او تحمیل کند ! چون فکر می کند یک راه برای خوشبختی فرزندش وجود دارد و آن همان است که خود او پیموده !
فرزند ، انسانی است ، در ابتدا سرشار از هیجان برای کشف حقایق و پر از فکرهای نو . او سرشار از زندگی است . هنگامی که پدر یا مادری این چنین ، روی فرزند خود ناخودآگاه فشار می گذارد ، منطق و استدلال فرزند ، با خواسته مادر ، یا پدرش از درون درگیر می شود . به محض این که این مادر یا پدر ، بفهمد فرزند انتخاب دیگری در ذهن دارد ، سعی می کند به روش هایی که می شناسد ، نظر خود را بر نظر فرزندش چیره کند طوری که فرزند از درون نظر او را بپذیرد . اما از آنجا که او سال هاست عمیق فکر نکرده و بی نهایت فرزندش را دوست دارد ، بیشتر فشار می آورد و با این که در خیال خود تصور می کند دارد به فرزندش در یافتن راه خوشبختی یاری می رساند ، با تهدید و تحمیل و زورگویی موذیانه ، با وسیله قرار دادن محبت ، بیشتر و بیشتر فرزند خود را به محروم شدن از شادی زندگی نزدیک می کند .
این جا است که اگر فرزند ذره ای بلغزد ( که اکثراً می لغزد ) جاضر می شود خواسته ای را که بدان معتقد نیست بپذیرد و احساس می کند :`دارم به وظیفه ام عمل می کنم.` یا `اگر روی حرف خودم می ماندم ، دل پدرم ( یا مادرم ) را می شکاندم و آن وقت خطا از من بود که حرف او را زمین انداختم.` پدر یا مادر که این پیروزی را می یابد و می بیند کارهایش نتیجه بخش بوده و احساس می کند فرزندش را به خوشبختی یک قدم نزدیک کرده است ، خوشحال می شود و فرزندش را تشویق می کند . فرزند هم که منفعت بیشتری در این روش می یابد ، تشویق هم می شود که بار دیگر هم نظر پدر یا مادرش را بر نظر خود ترجیح دهد . هر چند بی علت منطقی ، صرف آن که نظر پدر یا مادر است این کار را بکند . اگر این روند ادامه یابد ، فرزند عادت به این جریان ذهنی می کند و اگر جلویش را نگیرد ، زندگیش به وضعیتی دچار می شود که من اسمش را می گذارم :`فاجعه` .این روند بسیار بی سر و صدا ، رنگ زندگی فرزند را از بین می برد . تصویر بیرونی ، آن است که همه اعضای خانواده با خوبی و خوشی کنار هم زندگی می کنند و هر کس مسئولیت خود را به خوبی انجام می دهد و کسی هم از کسی ناراحتی ندارد . اما واقعیت آن است که پدر یا مادر ، این گونه با دنیای خود و تفکری که سال هاست از کار افتاده ، روح و شوق و رنگ زندگی فرزند خود را ناخودآگاه و با غفلتی بزرگ و اساسی ، به قیمت زندگی فرزندشان ، می کشند . البته اگر فرزند بخواهد و دست به کار شود می تواند زندگی خود را نجات دهد اما متأسفانه او آگاه بر این فاجعه نیست که بخواهد خود را نجات دهد. قصد دارم در نوشته های بعدی هم مسئولیت های پدر و مادر ، هم توانایی فرزند در نجات دادن خود از این وضعیت را مفصلاً بررسی و بیان کنم.
برای همه ما واضح است پدر و مادری که حتی به خاطر عشق خود با این شیوه بخواهد فرزندش را خوشبخت کند ، کاری جز کشتن روح زندگی و پاک کردن رنگ زندگی فرزندش انجام نمی دهد .
اگر این گونه می خواهید و حتی اگر این گونه نمی خواهید اما به خود زحمت تغییر هم نمی دهید ، بدانید روزگاری در برابر کرده خود در مقابل بزرگترین پاسدار `روح و نشاط زندگی` پاسخگو خواهید بود . فرزندان ، انسان هستند و آزاد در انتخاب راه و تصمیمات زندگی . فرزندان هرگز به شما تعلق ندارند .
پدر ها ، مادر ها !
حاضرید به خاطر نگرانی و ترس خود ، امکان چشیدن زندگی و لمس لحظات ناب آن را از فرزند خود به ناحق بگیرید ؟ حاضرید زندگی سرشار از نشاط و شادی فرزند خود را به نوع غلط زندگی خود از او غصب کنید ؟ حاضرید نهال زندگی فرزند خود را ، این گونه با چشم پوشی بر منطق و استدلال ، به راحتی خشک کنید ؟ حاضرید به خاطر نگرانی و خیر خواهی خود ، اختیار فرزندنان در انتخاب نوع زندگی و تصمیمات زندگی را از او بگیرید ؟ حاضرید این کار را بکنید در حالی که خداوند خود آن را انجام نداده و به هیچ بشری اجازه این کار را نداده ؟ حاضرید با فرزند خود همان کاری را بکنید که شما هرگز نمی خواستید پدر یا مادر شما ، با شما بکنند ؟ آیا حاضرید کاری با فرزندتان بکنید که حتی حیوان با فرزندش نمی کند ؟
حاضرید روح فرزند خود را به خاطر نگرانی و خیرخواهیتان ، با دست خود خاک کنید ؟
حاضرید از فرزند انسان خود ، یک ماشین اطاعت بسازید ؟









توجه :
`ممکن است ، پدر یا مادری این نوشته را بخواند و در اولین نگاه تصور کند جزء این دسته از پدر و مادر ها نیست اما اگر کمی بیشتر در رفتار و تفکرش جستجو و دقت کند می بیند که خیلی جاها او نیز همین گونه عمل می کند. به همین خاطر خواهشمندم حتی اگر اطمینان دارید از این دسته نیستید ، باز در خود جستجو کنید .`

  امتیاز: 0.00