منو
 صفحه های تصادفی
مهارت ارتباطی/ روابط عمومی
رادیوگرافی استخوان
لفظ مرکب
پاداش محبت به حسنین علیهماالسلام
Chlorine
مشعل های خورشیدی
در خانهء پیامبر در کودکی
تامسونیت
کلوآنتیت
کود
 کاربر Online
255 کاربر online
 : ادبی
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline فلاحیان 3 ستاره ها ارسال ها: 93   در :  یکشنبه 14 خرداد 1385 [14:17 ]
  یادی از آفتاب
 

در سوگ آینه


امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه می‌برند امام قبیله را
ای کاش میگرفت به جای تو دست مرگ
جان تمام قوم ، تمام قبیله را
برگرد ، ای بهار شکفتن! که سال‌هاست
سنجیده‌ایم با تو مقام قبیله را
بعد از تو ، بعد رفتن تو- گرچه نا به‌جاست-
باور نمی‌کنیم دوام قبیله را
تا انتهای جاده نماندی که بسپری
فردا به دست دوست ، زمام قبیله را
زخمیم ، خنجر یمنی را بیاورید
زنجیرهای سینه‌زنی را بیاورید
ای خفته در نگاه تو صد کشور آینه
شد مدتی نگاه نکردی در آینه
رفتی و روزگار سیه شد بر آینه
رفتی و کرد خاک جهان بر سر آینه
رفتی و شد ز شعله برانگیزی جنون
در خشکسال چشم تو خاکستر آینه
چون رنگ تا پریدی از این خاک خورده باغ
خون می خورد به حسرت بال و پر آینه
دردا ، فتاده کار دل ما به دست چرخ
یعنی که داده‌اند به آهنگر آینه
در سنگ‌خیز حادثه تنها نشاندیش
ای سرنوشت! رحم نکردی بر آینه
امشب در آستان ندامت عجیب نیست،
ای مرگ! اگر ز شرم بمیری هرآینه
ای سنگدل! دگر به دلم نیشتر مزن
بسیار زخم‌ها زده‌ای ، بیشتر مزن.
محمد کاظم کاظمی

  امتیاز: 0.00     
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline معصومه قاسمی 3 ستاره ها ارسال ها: 372   در :  شنبه 13 خرداد 1385 [06:11 ]
  روح الله، روح خدا
 

شب بود و ظلمت آن قدر بر فضا چیره شده بود که حتى اجازه‏ى فردا شدن نداشت. ظلم و سیاهى بیداد مى‏کرد. فساد از در و دیوار فرومى‏ریخت. هر روز رنگ و لعابى رایج مى‏شد و دریغ از ...

تصویر

انسانیت زیر سؤال رفته بود و هیچ کس نشانى از مرد و مردانگى را به یاد نداشت و همه حتى افسانه‏ى مرد شدن را از ذهن‏ها برده و همین بود که غیرت مردانه‏ات را برافروخت.


دست‏بر فضا کشیدى و آن تاریکى را زدودى. آرى این تو بودى که بار دیگر مردانگى را به تمام معنا، تمام قد، جلو چشمان حیرت زده‏شان به نظاره گذاردى.


آرى، این تویى روح خدا، تو که چون سرو استوار در برابر همه‏ى نابرابرى‏ها ماندى. چون شمع سوختى تا نور را به دیگران هدیه کنى.


از همان اوان کودکى مردانگى در تو جوانه زد و با عشق ولایت اراده‏ى آهنینى در تو ساخت که فولاد تن تاختى و ابر قدرت‏ها را خاموش کردى.


نمى‏دانم آزادى را چه کسى و چگونه برایت معنا کرد، اما هر که بود ناز شستش که تو را پروراند; چرا که یک ملت را، یک کشور را، به تمام و کمال با شعار استقلال و آزادى از هر قید و بندى آزاد کردى.


استقلال را با رسوا کردن هر بیگانه‏اى به تفسیر کشیدى.


مصمم، یک صدا، جمهورى اسلامى را خواستار شدى و چه خوش گفتى، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر.


و شایسته گفتى «مرد از دامن زن به معراج مى‏رود» که در روز ولادتت‏سالروز زن را به تقدس نام مادر زنده‏ى تاریخ کردى. بگذار بگویم که تو شایسته‏ى معراج انسانیت‏بودى. تا مرزهاى عصمت فاطمى پیش رفتى و «لکم فی رسول الله اسوة حسنة‏» ، را با تمام حضور معنا کردى.


اما اگر تو نبودى حجم فریاد ملت در گلو مى‏ماند و خفه مى‏شد. آن همه شور و هیجان دین خاموش مى‏شد و کجا فریاد کاشانى‏ها و مدرس‏ها و صفوى‏ها به گوش تاریخ مى‏رسید، کدام هجرت کبرى و صغرى در تاریخ ثبت مى‏شد و کدام دلهره و اضطراب در دل خاموش و سرد کفر، کاخ‏هایشان را فرو مى‏ریخت.


اگر نبودى، ما از ظلم خفه مى‏شدیم. اگر نبودى اصلا ما نبودیم، زبان ملى‏مان هم عوض مى‏شد. دیگر ایرانى باقى نمى‏ماند که ما را ایرانى خطاب کنند. دیگر همه چیزمان غربى مى‏شد.


رهبرمان هم در کلاس تو بوده که حال رهبر آزادگان نام گرفته.


ابراهیم وار علیه السلام بت جهل را شکستى و شاه، آن بت‏بزرگ را به آن جا که لایقش بود فرستادى.


و روزهایى که حیات را از تو وام گرفته، شهادت مى‏دهد ساده زیستى و براى ترویج آیین محمد صلى الله علیه و آله ماندى تا به مهمانى حق دعوت شدى.


تو آمده بودى تا خورشید شرق را به طلوع خود نشانه دهى اراده مان را به اراده‏ى خود گره زدى و به ما آموختى که بر پاهاى خود بایستیم.

  امتیاز: 0.00