منو
 کاربر Online
228 کاربر online
 : ادبی
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline سپاس 1 ستاره ها ارسال ها: 19   در :  یکشنبه 24 اردیبهشت 1385 [19:43 ]
  همراه عشق
 

همراه عشق
داستانی از فضایل و رذایل

روزی روزگاری ،قبل از خلقت انسان ، فضایل و رذایل با هم نشسته بودند ، حوصله شان سر رفته بود .

به فکر افتادند چه بازیی بکنند . با هم مشورت کردند ، هر کسی چیزی گفت ،به نتیجه ای نرسیدند ،خیلی

فکر کردند ، سر انجام از ذکاوت کمک خواستند ،ذکاوت پیشنهاد داد قایم باشک بازی کنند . همه قبول کردند

چون ذکاوت را خیلی قبول داشتند.اما برای چشم گذاشتن با هم مشکل پیدا کردند،هیچ کس قبول نکرد چشم

بگذارد .با هم صحبت کردند ،سر انجام دیوانگی پذیرفت که چشم بگذارد.

دیوانگی چشم گذاشت ، هر کسی جایی قایم شد :

لطافت پشت ماه

خیانت زیر زباله

اصالت پشت ابرها

هوس مرکز کره زمین

دروغ گفت :میروم زیر سنگ ولی رفت زیر دریا

عشق ماند.زیرا هر کجا رفت دیده شد .تا اینکه در شمارش 99 پرید زیر گلبرگهای گل سرخ.

دیوانگی صد را گفت وچشمهایش را باز کرد.همه جارا گشت وهمه را پیدا کرد . اما عشق را پیدا نکرد .

حسادت او را لو دادو به او گفت پشت گلبرگهای گل سرخ است .

دیوانگی چوبی را برداشت وبا آن به گل سرخ زد ، عشق افتاد ، چشمش کور شد ، دیوانگی پشیمان شد و

خواست جبران کند وبه او گفت :از این به بعد هر جا که بروی تا آخر عمرمن هم با تو می آیم واز آن به بعد

عشق با دیوانگی همراه شد.

  امتیاز: 0.00     
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline حمیده کاشیان 3 ستاره ها ارسال ها: 195   در :  دوشنبه 25 اردیبهشت 1385 [08:17 ]
  تو ای دوست
 

گلی را که دیروز

به دیدار من ، هدیه آوردی ، ای دوست

دور از رخ نازنین

امروز پژمرد

همه لطف و زیباییش را

که حسرت به روی تو می خورد

و هوش از سر ما به تاراج می برد

گرمای شب برد

صفای تو اما

گلی پایدار است

بهشتی همیشه بهار است

گل مهر تو ، در دل و جان

گلی بی خزان است

  امتیاز: 0.00    نمایش یاسخ های این پست  
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline سپاس 1 ستاره ها ارسال ها: 19   در :  سه شنبه 26 اردیبهشت 1385 [08:51 ]
  دادگاه عشق
 

دادگاه عشق
نیمه شب کوبید به در گفتا که عاشق خانه است
زیر لب گفتم خدایا هر کس است دیوانه است
مادرم آن گوهر یکتای مهر و دوستی
رفت و در را باز کرد و گفتا که آری در خانه است
گفتمش تو کیستی ، از من چه می خواهی بگو؟
گفت نام تو برای من بسی بیگانه است
گفتم آخر بیگناهم من ، نگاهم کردو گفت:
متهم هستی و جرمت دیدن جانانه است
قاضیم در دادگاه عشق و بعد سالها
نوبت پرونده ات ای در جهان افسانه است
مادرم از دادگاه استمداد خواست
کاین پسر پاک است تقصیر از دل دیوانه است
دادگاه عشق اعدام مرا تصویب کرد
گفت قاضی جای کشتن دیوانه است
مادرم گفت ایها القاضی
این اسیر زلف همچون شانه است
گفتم اندر دادگاه عشق کنم از خود دفاع
بیگناهم من چون که تقصیر بردل دیوانهاست
لیک از من شاهدو برهان و مدرک خواستند
پاسخش دادم که شاهد ساغرو پیمانه است
گفت : پیمانه که در هر لحظه در آغوش یکیست
پشت به قانون ، ناشناس و بی خرد بیگانه است
گفتمش قاضی سوختم از فراق زندگی
گر دلی دیوانه شد عقل و خرد فرزانه است
طبق اصل 5 بند عشق و عاشقی
کیفرت حبس ابد در گوشه میخانه است
گفتمش گر یار را بوسم چه باشد کیفرم
گفت : جرمت سوختن چون کافر و فرزانه است
از تعجب خشک شد قاضی به جای خویشتن
با خودش گفت : کاین پسر صد مرتبه دیوانه است
گفت : خانمها ، آقایان رییس دادگاه ، دادستان محترم
هر کس در این کاشانه است
چون قضاوت بهر دیوانه ندارد ارزشی
از دفاع متهم معلوم شد دیوانه است

  امتیاز: 0.00     
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline سپاس 1 ستاره ها ارسال ها: 19   در :  سه شنبه 26 اردیبهشت 1385 [08:51 ]
  ایثار
 

ایثار

به هر جا ناتوان دیدی توان باش
به سود مردم خاموش زبان باش
به زیر پای بی دستان زمین شو
به چشم زور مندان آسمان باش
ستم کش را اگر دیدی بر آشوب
ستمگر را چو مشتی بر دهان باش
چو افتد بر جبینت خط پیری
مکن افسردگی در دل جوان باش
یتیمی را به مهری شادمان کن
گل بی باغبان را سایبان باش
به عمری در هوای خویش بودی
زمانی هم برای دیگران باش

  امتیاز: 0.00