منو
 کاربر Online
733 کاربر online
 : ادبی
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline سپاس 1 ستاره ها ارسال ها: 19   در :  دوشنبه 11 اردیبهشت 1385 [04:13 ]
  شعری از.....(شعرای جوان)
 

مرغک مینا
دوش دیدم که مشک در میخانه زدند دل سرشتند از آن خون که به پیمانه زدند

چون که دیدند مرا عاشق شمعم ای وای داغ عشقی به تنم چون پر پروانه زدند

سینه ام تنگ نمودندزدرد غم ورنج عاقبت بر لب من مهر،چه رندانه زدند

من ز مستی و ز مدهوشی خود حیرانم خواب بودم که لبم بر لب پیمانه زدند

جغد ویرانه نشینی که نبودم ز ازل بنگر نام مرا در دل ویرانه زدند

سالها حلقه بگوش در دلبر بودم دیدی آخر که به من تهمت بیگانه زدند

دل من سنگ سیاه دل البرزی بود تیر مهرت به دلم وه که چه جانانه زدند

عاقلان از حظ روی تو حذر می کردند قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پنجه مرغک مینایم از آن روز شکست که پیمان جفا به سینه افسانه زدند
text

  امتیاز: 0.00