منو
 کاربر Online
227 کاربر online
 : ادبی
برای پاسخ دادن به این ارسال باید از صفحه قبلی اقدام کنید.   کاربر offline لیلا مهرمحمدی 3 ستاره ها ارسال ها: 411   در :  سه شنبه 22 فروردین 1385 [07:09 ]
  گفت و گو
 

گفتم:
ـ «این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟...»

گفت:
ـ «صبری تا کران روزگاران بایدش.
تازیانه رعد و نیزه‌ی آذرخشان نیز هست،
گر نسیم و بوسه‌های نرم باران بایدش.»

گفتم:
ـ «آن قربانیان یار، آن گل‌های سرخ؟...»

گفت:
ـ «آری...»

ناگهانش گریه آرامش ربود؛
وز پی خاموشی توفانیش

گفت: ـ «اگر در سوکشان
ابر شب خواهد گریست،
هفت دریای جهان یک قطره باران بایدش.»

گفتمش:
ـ «خالی‌ست شهر از عاشقان؛ وینجا نماند
مرد راهی تا هوای کوی یاران بایدش.»

گفت:
‌ـ «چون روح بهاران آید از اقصای شهر،
مردها جوشد ز خاک،
آنسان که از باران گیاه؛
و آنچه می‌باید کنون
صبر مردان و دل امیدواران بایدش.»


"شفیعی کدکنی "

  امتیاز: 0.00