نیاز فلسفه به علم





مسائل فلسفه را می توان به دودسته تقسیم کرد:
1)دسته ای که ازعلوم مستقل نیستند؛ به این معنا که تغییر و تحول نظریه های علمی درآنها مؤثر است.
2) اما دسته دیگر، مسائلی هستند که از علوم مستقل می باشند.
آن دسته مسائل فلسفی که از علم تأثیرمی پذیرند، دست کم در سه زمینه به علوم نیاز دارند:


1-نیاز به علم برای تهیه زمینه ها و مسئله های جدید فلسفی


هر علمی از تعدادی مسائل کلی و اساسی آغاز شده و با پیدایش زمینه ها و نظریات جدید، گسترش می یابد؛ زمینه هایی که گاهی به کمک علوم دیگر پدید می آید.
فلسفه نیز از این قاعده مستثنی نیست. چنانچه مسائل اولیه آن در آغاز تاریخ فلسفه بسیار محدود بود و از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی کرد؛ اما با پیشرفت رشته ها و نمایان شدن افقهای جدید، گسترش یافت؛ تا جایی که اکنون تعداد این مسائل از هزار نیز فراتر رفته است.

برای مثال، مسائلی مانند وحی و اعجاز از طرف ادیان و مسائلی دیگری مانند عالم مثال از طرف عرفا زمینه را برای تحقیقات فلسفی جدیدی فراهم نمود و یا نظریه تبدیل ماده به انرژی که در قرن بیستم ارائه گردید، مسائلی جدید پیش پای فلاسفه گذاشت. مانند این که:
آیا ممکن است که چیزی در عالم ماده تحقیق یابد که فاقد صفات اساسی ماده باشد و مثلا حجم نداشته باشد؟ آیا ممکن است یک شیئ حجم دار (ماده) به شیئی بی حجم تبدیل گردد؟ و غیره... .

بنابراین، یکی از خدماتی که علم برای این دسته از مسائل فلسفی انجام می دهد و موجب وسعت دید و گسترش مسائل و رشد آنها می شود، این است که موضوعات جدیدی را برای تحلیلها و تحقیقهای فلسفی فراهم می آورد.
اساسا، تا جایی که علم پیشرفت می کند، فلسفه نیز هر روزه با پرسشهای جدیدی مواجه خواهد شد.

2- نیاز به علم برای تهیه مقدمه بعضی از براهین فلسفی


گاهی برای اثبات پاره ای ازمسائل فلسفی، می توان ا زمقدمات علوم تجربی استفاده کرد. مثلا بعضی از فلاسفه با استفاده از این کشف دانش زیست شناسی که سلولهای بدن همه جانداران از جمله انسان در طول مدت زندگی تغییری می یابند، ثابت می کنند که روح وجود دارد، زیرا شخص، همان شخص است و حافظه و احساس تغییری نکرده، در حالی که همه بدنش تغییر یافته است.

3- نیازبه علوم در صحت و درستی نظریه فلسفی


بعضی نظریه های فلسفی برای اثبات صحت خود، به علوم تجربی نیاز پیدا می کنند. به عنوان مثال:

بسیاری از مکاتب فلسفی گذشته، فلسفه خود را بر اساس این نظر که زمین ساکن است و همه سیارات و ستارگان دیگر به دور آن می چرخند، بنا نهاده بودند و برای صدها سال، همگان بر این عقیده بودند.
اما هنگامی که دانشمندانی چون گالیله و کوپرنیک با آزمایش های علمی، این عقیده را نادرست اعلام کردند، بساری از مطالب فلسفی که بر این عقیده استوار بودند، از میان رفتند.

از آن سو،یکی از نظریه های فلسفی یونان باستان، نظریه اتمی بود. این نظریه بیان می کرد که آن چه شیئ را تشکیل داده است، چیزی نیست که مشهود باشد؛ بلکه ذرات بسیار ریزی هستند که جسم از آنها ساخته شده و با چشم دیده نمی شوند و به همین خاطر، آن ها را اتم، یعنی جزء تجزیه ناپذیر می نامیدند.
با پیشرفت علم جدید و شکافته شدن مولکول و کشف اتم ها و الکترونها، صحت کلی این نظریه فلسفی به اثبات رسید.

اما همان طور که گفته شد،دسته ای از مسائل فلسفی وجود دارند که مستقل از علومند و تغییر و تحولاتی که در نظریه های علمی رخ می دهد، هیچ تأثیری بر آن ها ندارد.
در این زمینه می توان به مسائلی مانند:
اصالت وجود، اثبات خدا و صفات او ، جبر و اختیار ، هدف داشتن جهان، چیستی سعادت و زندگی پس از مرگ اشاره کرد.

دلیل مستقل بودن این مسائل، به ویژگی فلسفه و علم برمی گردد. این مسائل، دو ویژگی اساسی دارند:
1) این مسائل، مسائلی عقلی و خارج از حیطه علوم می باشند.
2) روش حل این مسائل، تنها با تفکر عقلانی محض امکان پذیر است.

منابع


  • آموزش فلسفه، جلد 1، صفحه 111
  • درآمدی به فلسفه اسلامی صفحه 35


تعداد بازدید ها: 15053