طبقه ، منزلت و قدرت






تعریف طبقه

وبر در تعریف طبقه چندان از مارکس فاصله نگرفته بود . به نظر او ،_طبقه یک دسته از انسان ها را در بر می گیرد که
  • 1- در ترکیب بخت های زندگی شان یک عنصر علی مشترک داشته باشند ، عنصری که
  • 2- منحصراً با منافع اقتصادی در تصاحب کالاها و فرصت های کسب درآمد بازنموده می شود
  • 3- تحت شرایط تولید کالایی یا بازار کار متجلی می شود._
وبر از این جهت که می گفت پایگاه طبقاتی لزوماً به کنش اقتصادی طبقاتی یا سیاسی نمی انجامد ،بسیار به نظر مارکس نزدیک شده بود.

  • او چنین استدلال می کرد که کنش اشتراکی طبقاتی تنها زمانی پدیدار می شود که _وابستگی های میان علت ها و پیامدهای موقعیت طبقاتی ، وضوح پیداکنند_.

گروه منزلتی در نظریه قشربندی وبر

  • در نظریه قشربندی وبر یک مقوله ساختاری دیگر یعنی مفهوم _گروه منزلتی_را نیز در نظریه اش وارد کرده بود .طبقه بندی انسان ها در گروه های منزلتی ،بیشتر بر الگوهای مصرف آن ها مبتنی است .تا جایگاه شان در بازار یادر فراگرد تولید.وبر چنین می پنداشت که مارکس چنین مقولاتی را ندیده گرفته بود، زیرا که تنها به قلمرو تولید توجه داشت. بر خلاف طبقات که می توانند اشتراک اجتماعی داشته یا نداشته باشند ، گروه های منزلتی معمولاً اجتماعاتی هستند که با سبک های شایسته زندگی و احترام و فقر اجتماعی ای که دیگران برای شان قایل اند، به همدیگر وابستگی پیدا می کنند. فزون بر این، گروه منزلتی در مورد نشست و برخاست های اعضایش انتظار دارد که نسبت به آنهایی که منزلتی پایین تر دارند، از نظر اجتماعی فاصله گیرند.

  • در اینجا باز مفهوم جامعه شناختی مقوله اجتماعی وبر را می بینیم که مبتی است بر تعریفی که دیگران از روابط اجتماعی می کنند. یک گروه منزلی تنها زمانی می تواند وجود داشته باشد که دیگران برای اعضای آن گروه حیثیت یا فرو پایگی قایل شوند و بدین سان، آن ها را از بقیه کنشگران اجتماعی متمایز سازند و میان _آنان_و_ما_ فاصله اجتماعی لازم را برقرار نمایند.

طبقات و منزلت

از نظر تجربی، میان موضع طبقاتی و منزلتی افراد همبستگی های بسیار نزدیکی وجود دارند. بویژه در جامعه سرمایه داری، طبقه ای که از نظر اقتصادی رو به پیشرفت است، با گذشت زمان، منزلت والاتری را نیز خواستار خواهد شد؛ اما با این همه مردم دارا و ندار اصولاً می توانند به یک گروه منزلتی تعلق داشته باشند. در برخی زمان ها، یک عنصر ضعیف اقتصادی مانند خرده اشراف دیوانسالار کرانه خاوری الب در آلمان، به خاطر منزلت والای شان می توانند نفوذ و قدرت چشمگیری را اعمال کنند. همچنان که تحلیل های پس از وبر از سیاست آمریکایی نشان داده اند، به طور کلی می توان گفت که رفتار سیاسی در منزلت شان هستند از آنان دریغ شده است و از این بابت آزرده خاطرند.

تقسیم بندی جامعه به گروه و قشرها

  • به نظر وبر، هر جامعه ای به گروه ها و قشرهایی تقسیم می شود که هر یک از آنها سبک زندگی و جهان بینی ویژه اش را دارد، درست همچنان که جامعه به طبقات مشخص نیز تقسیم می شود. با آنکه گهگاه ممکن است اعضای گروه منزلتی و همچنین طبقاتی با یکدیگر کشمکش داشته باشند، اما در بیشتر موارد، اعضای این گروه ها الگوهای ثابت فرماندهی و فرمانبری را به خوبی پذیرا می شوند.

  • وبر با این قشربندی اجتماعی دو بعدی، مبنایی را به دست می دهد که بر پایه آن می توان صورت های متنوع ستیز اجتماعی را در جامعه نوین دریافت و پی برد که چرا به جز در موارد استثنایی، چنین جوامعی به دو اردوی مخالف _دارایان_ و _نداران_ جبهه بندی نمی شوند.

قدرت و طبقه

وبر در تحلیل قدرت در جامعه، باز یک مفهوم چند بعدی را پیش می کشد. گرچه او در بسیاری از نکات اساسی همداستان است، اما در ضمن، طرح تحلیلی مارکس را بسط می دهد و اصلاح می کند. به نظر مارکس، قدرت دست کم در «تحلیل نهایی»، ریشه در روابط اقتصادی دارد. آن هایی که وسایل تولید را در تملک دارند، به گونه ای، مستقیم یا غیر مستقیم در جامعه اعمال قدرت سیاسی می کنند. وبر گرچه این نظر را می پذیرد که بویژه در جهان سرمایه داری نوین، قدرت اقتصادی یک قدرت مسلط است، اما با مارکس از این جهت مخالفت می کند که _پیدایش قدرت اقتصادی ممکن است پیامدهای قدرت موجود در زمینه های دیگر باشد_. برای مثال، مردانی که سازمان های بوروکراتیک بزرگ را اداره می کنند، با آنکه مستخدمان حقوق بگیری یش نیستند، اما باز می توانند قدرت اقتصادی نیرومندی را اعمال کنند.

تعریف قدرت از نظر وبر

  • وبر قدرت را اینگونه تعریف می کند: فرصتی که یک انسان یا شماری از انسانها دارند تا _اراده شان را حتی با وجود مقاومت دیگران، بر کنش جمعی تحمیل کنند_. او نشان می دهد که مبنای اعمال چنین قدرتی می تواند بر حسب زمینه اجتماعی یا موقعیت تاریخی و ساختاری، صورت های بس متنوعی را به خود گیرد.

  • از این روی، به نظر وبر، این مسئله که سرچشمه قدرت در کجا قرار گرفته است، یک مسئله تجربی است و هیچ کس نمی تواند با تأکید جزم آمیز مارکس بر یک سرچشمه خاص قدرت، به این پرسش پاسخ گوید. از این گذشته، وبر چنین استدلال می کند که انسانها تنها برای ثروتمند شدن خواستار قدرت نمی شوند. _هر قدرتی از جمله قدرت اقتصادی را می توان به گونه ای قایم به ذات ارزیابی کرد_. ای بسا کسانی که به خاطر _فخر اجتماعی_ جویای قدرت اند.


تعداد بازدید ها: 33510