صبغه الهی- حنیف فطرت


در قرآن سه لغت آمده است که این سه لغت با توجه به معنا و
مفهومی که قرآن درباره دین دارد ( « فطره الله التی فطر الناس علیها »)
در مورد یک معنا به کار برده شده‏اند ، یعنی مفهومهای مختلفی هستند که‏
مصداق واحد دارند . یکی همین لغت " فطره " است و دوم لغت " صبغة "
و سوم لغت " حنیف " ، یعنی در مورد دین ، هم " فطره الله " گفته شده است ، هم " صبغه الله " و هم " للدین حنیفا
" . حال راجع به " صبغه " و " حنیف " مقداری بحث می‏کنیم .
در قرآن آمده است : « صبغه الله و من احسن من الله صبغه »( بقره / . 138 ) . این‏
لغت نیز بر وزن " فعله " است . " صبغه " از همان ماده کلماتی مثل‏
" صبغ " و " صباغ " است . " صبغ " یعنی رنگ کردن ، " صباغ "
یعنی رنگرز و " صبغه " یعنی نوع رنگ زدن ، نوع رنگ کردن . ( رنگ‏
کردن به معنای رنگ زدن نه به معنای فریب دادن ) . " صبغه الله " یعنی‏
نوع رنگی که خدا در متن تکوین زده است ، یعنی رنگ خدایی . درباره دین‏
آمده است که دین رنگ خدایی است ، رنگی است که دست حق در متن تکوین و
در متن خلقت ، انسان را به آن رنگ ، متلون کرده است . مفسرین و از
جمله راغب گفته‏اند که این تعبیر در قرآن اشاره است به عمل غسل تعمید که‏
مسیحیان انجام می‏دادند (می‏گویند که چون در آب عمودیه شستشو می‏دادند آن را " تعمید "
می‏گویند . در بعضی کلمات آمده که این آب رنگ خاصی ( مثل زرد ) داشته‏
است .
) . مسیحیان به غسل تعمید معتقد بودند و هنوز
هم این کار را می‏کنند . وقتی می‏خواهند کسی را مسیحی کنند ، حتی بچه‏ای را
که در مسیحیت متولد شده است برای اینکه وارد دین مسیحیت کنند ، او را
غسل می‏دهند و به این وسیله رنگ مسیحیت به او می‏زنند و این شستشو کردن‏
را یک نوع رنگ مسیحیت زدن می‏دانند . قرآن می‏گوید رنگ ، آن رنگی است‏
که خدا در متن خلقت زده است .
در یک آیه می‏فرماید : « ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان‏
حنیفا مسلما »( آل عمران / . 67 )
قرآن می‏گوید بشر یک فطرت دارد که آن فطرت‏ دینی است و دین هم اسلام است و اسلام هم یک حقیقت است از آدم تا خاتم‏
( 1 ) . قرآن به " ادیان " قائل نیست به " دین " قائل است و لهذا
هیچوقت در قرآن و حدیث " دین " جمع بسته نشده است چون دین فطرت‏
است ، راه است ، حقیقتی در سرشت انسان است . انسانها چند گونه آفریده‏
نشده‏اند . و همه پیغمبران که آمده‏اند تمام دستورهاشان دستورهایی بر اساس‏
احیاء و بیدار کردن و پرورش دادن حس فطری است . آنچه آنها عرضه‏
می‏دارند تقاضای همین فطرت انسانی است . فطرت انسانی که چند جور تقاضا
ندارد و لهذا قرآن می‏فرماید آنچه که نوح پیغمبر علیه‌السلام داشته است دین‏
است و نامش اسلام و آنچه که ابراهیم علیه‌السلام داشته دین است و نامش اسلام‏
و آنچه موسی علیه‌السلام و عیسی علیه‌السلام و هر پیغمبر به حقی داشته است دین است‏
و نامش اسلام ، این نامهایی که بعدها پیدا می‏شود انحراف از آن دین اصلی‏
و از آن فطرت اصلی است ، و لهذا می‏فرماید : « ما کان ابراهیم یهودیا و
لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما » . ابراهیم نه یهودی بود نه نصرانی ،
حنیف بود و مسلم . نمی‏خواهد بگوید ابراهیم مثل یکی از مسلمین زمان‏
پیغمبر یعنی از امت پیغمبر آخرالزمان بود ، می‏فرماید یهودیت انحرافی‏
است از اسلام حقیقی ، نصرانیت هم انحرافی است از اسلام حقیقی و اسلام یک‏
چیز بیشتر نیست . در آن آیه شریفه که عرض کردم می‏فرماید این رنگ زدنها
چه اثری دارد ؟ ! این غسل تعمیدها چه اثری دارد ؟ ! مگر با غسل تعمید هم‏
می‏شود کسی را که چیزی نیست

دینی است و دین هم اسلام است و اسلام هم یک حقیقت است از آدم تا خاتم‏
( 1 ) . قرآن به " ادیان " قائل نیست به " دین " قائل است و لهذا
هیچوقت در قرآن و حدیث " دین " جمع بسته نشده است چون دین فطرت‏
است ، راه است ، حقیقتی در سرشت انسان است . انسانها چند گونه آفریده‏
نشده‏اند . و همه پیغمبران که آمده‏اند تمام دستورهاشان دستورهایی بر اساس‏
احیاء و بیدار کردن و پرورش دادن حس فطری است . آنچه آنها عرضه‏
می‏دارند تقاضای همین فطرت انسانی است . فطرت انسانی که چند جور تقاضا
ندارد و لهذا قرآن می‏فرماید آنچه که نوح پیغمبر علیه‌السلام داشته است دین‏
است و نامش اسلام و آنچه که ابراهیم علیه‌السلام داشته دین است و نامش اسلام‏
و آنچه موسی علیه‌السلام و عیسی علیه‌السلام و هر پیغمبر به حقی داشته است دین است‏
و نامش اسلام ، این نامهایی که بعدها پیدا می‏شود انحراف از آن دین اصلی‏
و از آن فطرت اصلی است ، و لهذا می‏فرماید : « ما کان ابراهیم یهودیا و
لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما » . ابراهیم نه یهودی بود نه نصرانی ،
حنیف بود و مسلم . نمی‏خواهد بگوید ابراهیم مثل یکی از مسلمین زمان‏
پیغمبر یعنی از امت پیغمبر آخرالزمان بود ، می‏فرماید یهودیت انحرافی‏
است از اسلام حقیقی ، نصرانیت هم انحرافی است از اسلام حقیقی و اسلام یک‏
چیز بیشتر نیست . در آن آیه شریفه که عرض کردم می‏فرماید این رنگ زدنها
چه اثری دارد ؟ ! این غسل تعمیدها چه اثری دارد ؟ ! مگر با غسل تعمید هم‏
می‏شود کسی را که چیزی نیست

آنچنانی کرد ؟ ! رنگ زدن آن رنگ زدنی است که دست خلقت در متن‏
آفرینش زده است . می‏خواهد بفرماید آنچه پیغمبر ما می‏گوید همان اسلام‏
واقعی و همان فطرت واقعی است ، فطرت واقعی یعنی رنگی که خدا در متن‏
خلقت به روح و روان بشر زده است .
راغب می‏گوید : صبغه الله اشاره الی ما اوجده الله تعالی فی الناس من‏
العقل المتمیز به عن البهائم کالفطره . ( البته او فطرت را منحصر به عقل‏
دانسته است ) و کانت النصاری اذا ولد لهم ولد غمسوه فی الیوم السابع فی‏
ماء عمودیه مسیحیها بچه‏ای را که متولد می‏شد در روز هفتم در آب عمودیه‏
غسل تعمید می‏دادند یزعمون ان ذلک صبغه فکر می‏کردند که این رنگ مسیحیت‏
به او زدن است . فقال تعالی له ذلک : و من احسن من الله صبغه هیچکس از
خدا بهتر نمی‏تواند رنگ بزند ، یعنی رنگ ، رنگی است که خدا زده است .
در حدیث است : « الدین الحنیف و الفطره و صبغه الله و التعریف فی‏
المیثاق » ( بحارالانوار ، چاپ جدید ، ج 3 ، باب / 11 ص 276 ، نقل از معانی‏
الاخبار .
) دین حنیف یا دین فطری و یا صبغه الله همان است که خدا
در میثاق یعنی در پیمانی که خدا با روح بشر بسته است بشر را با آن آشنا
کرده است ، که اشاره است به آن مطلبی که از آن تعبیر به " عالم ذر "
می‏کنند که قهرا مسأله عالم ذر باید در اینجا مطرح شود که مفهوم و معنایش‏
چیست ؟ آیا واقعا انسانها قبلا در همین عالم ماده و طبیعت به صورت‏
حیوانات کوچکی بودند و بعد به چنین صورتی درآمدند ؟ یا یک معنای‏
دقیقتری دارد که حتما معنای دقیقتری دارد .

معنای " حنیف "



زراره از امام باقر علیه‌السلام می‏پرسد : کلمه " حنفاء لله " یعنی چه ؟ ما
الحنیفیه ؟ امام می‏فرمودند : حنیفیت یعنی فطرت . باز ارجاع کرده‏اند به‏
یک امر تکوینی و طبیعی .
شیخ صدوق در کتاب نفیس توحید می‏گوید که زراره از امام باقر راجع به‏
" « حنفاء لله غیر مشرکین به »" ( حج / . 31
) و بعد ، از " حنیفیت " سؤال‏
کرد ، امام فرمود : « هی الفطره التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله‏
، قال فطرهم الله علی المعرفه » خدا مردم را بر معرفت خودش مفطور کرده‏
است . بعد امام به داستان ذر اشاره کرد و فرمود : پیغمبر هم فرمود :
« کل مولود یولد علی الفطره یعنی علی المعرفه بان الله عز و جل خالقه »
یعنی در فطرت هر کسی این معرفت هست که خداوند ، آفریننده اوست . باز
در حدیث دیگر امام باقر علیه‌السلام فرمود : « عروه الله الوثقی التوحید ، و
الصبغه الاسلام » .
ابن اثیر در ماده " حنف " همین معانی‏ای را که در احادیث ما آمده‏
است گفته است که معنای " حنفاء " این است که خداوند ، انسانها را از
معاصی پاک آفریده است: « خلقت عبادی حنفاء ای طاهری الاعضاء من المعاصی‏
و قیل اراد انه خلقهم حنفاء مؤمنین لما اخذ علیهم المیثاق « ا لست بربکم‏
قالوا بلی »، فلا یوجد احد الا وهو مقربان له ربا وان اشرک به و اختلفوا
فیه والحنفاء جمع حنیف وهو المائل الی الاسلام الثابت علیه و الحنیف عند
العرب من کان علی دین ابراهیم ( علیه السلام ) » و اصل الحنف المیل .
خلاصه حرف او این می‏شود که حنیفیت یعنی میل و گرایش به حقیقت .
پس اگر ما بخواهیم لغت حنیف را معنی کنیم معنایش چنین می‏شود : حق‏
گرا ، حقیقت گرا ، و یا خداگرا ، توحیدگرا . در فطرت انسان حنیفیت‏
هست یعنی در فطرت او حق گرایی و حقیقت گرایی هست . تا اینجا بحث‏
درباره لغت فطرت بود برای اینکه ریشه‏هایش را در آیات و احادیث به‏
دست بیاوریم و اجمالا بدانیم که فطرت در احادیث و در آیات قرآنی یک‏
ریشه‏ای دارد و یکی از اصول است . لذا لازم بود این مقدار عرض کنم .




منبع : کتاب فطرت
نویسنده : شهید مرتضی مطهری
صفحه : 24


تعداد بازدید ها: 22837