رابطه دین با فرهنگ


تعریف دین

در تعریف دین، به گونه اى که دین حق را شامل شود و بر تمام ادیان الهى که در زمان خود اصالت داشته اند و بعدها تحریف شده اند صادق باشد، باید گفت: «دین مجموعه اى است از باورهاى قلبى، و رفتارهاى عملى متناسب با آن باورها» که در بخش باورها، اعتقاد به یگانگى خدا و صفات جمال و جلال او، اعتقاد به نبوت و اعتقاد به معاد قرار دارد که از آن به «اصول دین» یا «اصول عقاید» تعبیر مى شود: و در بخش رفتارها نیز کلیّه رفتارهاى متناسب با باورها که بر حسب اوامر و نواهى الهى و به منظور پرستش و بندگى خداى متعال انجام مى گیرد قرار دارد که از این بخش به عنوان «فروع دین» یاد مى شود.لذا اسلام به عنوان یگانه دین حق، عبارت است از مجموعه اى از باورهاى قلبى که برآمده از امور فطرى و استدلال هاى عقلى و نقلى است و تکالیف دینى که از سوى خداى متعال بر پیامبر اسلامصلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و به منظور تأمین سعادت دنیوى و اخروى بشر نازل شده است.این تکالیف تمامى امورى را که به نحوى در سعادت دنیا و آخرت انسان نقش دارد در بر مى گیرد

img/daneshnameh_up/8/8b/Makeh15.jpg

تعریف فرهنگ


جامعه شناسان براى واژه «فرهنگ» حدود پانصد معنا ذکر کرده اند، در برخى تعاریف، فرهنگ در برگیرنده اعتقادات، ارزشها و اخلاق و رفتارهاى متأثر از این سه، و همچنین آداب و رسوم و عرف یک جامعه معین تعریف مى شود. در گونه اى دیگر از تعاریف، آداب و رسوم شالوده اصلى فرهنگ تلقى مى شود و صرفا ظواهر رفتارها، بدون در نظر گرفتن پایه هاى اعتقادى آن، به عنوان فرهنگ یک جامعه معرفى مى گردد.و بالاخره در پاره اى دیگر از تعاریف، فرهنگ به عنوان «عاملى که به زندگى انسان معنا و جهت مى دهد» شناخته مى شود.

رابطه دین و فرهنگ


  • دین اگر با گونه نخست از تعاریف فوق مقایسه شود، جزء فرهنگ تلقى مى شود: زیرا فرهنگ در این دیدگاه هم شامل باورهاى قلبى دینی و غیر دینى و هم شامل رفتارها و اخلاق و آداب و رسوم دینى و غیردینى است. از این رو، «دین» جزء «فرهنگ» و زیر مجموعه اى از آن تلقى مى شود.اما اگر دین را با گونه دوم از تعاریف مقایسه کنیم، از آنجا که در این نوع از تعاریف ظواهر رفتار و آداب و رسوم به عنوان فرهنگ شناخته مى شوند، رابطه دین با فرهنگ بسان دو مجموعه اى که فقط در بخشى از اعضا مشترک هستند قابل شناسایى است، و در این دیدگاه نه دین کاملا جزء فرهنگ است و نه فرهنگ زیر مجموعه اى از دین مى باشد.شاید بتوان گفت تعریف فرهنگ به عاملى که به زندگى انسان معنا و جهت مى دهد، منطقى ترین سخن در تعریف این واژه مى باشد.

  • معنادارى زندگى انسان برگرفته از نحوه نگرش انسان به جهان و انسان و یا به تعبیر دیگر تابع «جهان بینی و انسان شناسى» اوست. جهان بینى نیز به نوبه خود «نظام عقیدتى» و «نظام عقیدتى»، «نظام ارزشى» را شکل مى دهد.از طرفى چون افعال اختیاری انسان تابع اراده او هستند و اراده انسانها نیز در پرتو نوع نگرش و نظام ارزشى مورد قبول آنها شکل مى گیرد: رفتارهاى انسان نیز تابعى از نظام ارزشى مورد قبول او خواهند بود.خلاصه اینکه معنادارى زندگى انسان در گرو انجام اعمال و رفتارهایى است که در چارچوب نظام ارزشى ویژه یک جامعه، و در راستاى باورها و نظام عقیدتى آن جامعه انجام مى گیرد، و چون مطابق بینش اسلامى، تنها جهان بینی حق و به تبع آن تنها نظام عقیدتى و ارزشى صحیح دین اسلام است، ما مسلمانان عامل معنادارى و جهت دهنده زندگى انسان را «دین» مى دانیم.

  • از این رو، فرهنگ در گونه سوم از تعاریف فوق بر دین انطباق مى یابد. مگر آن که اجزاى تشکیل دهنده فرهنگ را کمتر از اجزاى تشکیل دهنده دین بدانیم، مثلا اجزاى فرهنگ را صِرفا نظام ارزشى و رفتارهاى موجود در جامعه دینى بدانیم که در این صورت فرهنگ زیر مجموعه و تابعى از دین خواهد بود.البته گاهى ارزشها در کشورى که داراى جامعه دینى است، فربه تر از صِرف ارزشهاى دینى تعریف مى شوند، در این صورت دو گونه ارزش خواهیم داشت: گونه اول ارزشهاى ثابت و غیر قابل تغییر که از باورهاى دینی سرچشمه مى گیرند، گونه دوم ارزشهاى ناشى از آداب و رسوم و قراردادهاى اجتماعى که قابل تغییر و عوض شدن هستند. امّا پرواضح است که تغییر در دسته دوم گزندى به ارزشهاى ثابت و غیرقابل تغییر نمى رساند: چرا که اساسا از دو خاستگاه متفاوت نشأت گرفته اند.

منابع

  • استاد مصباح یزدی ، محمد تقی ، پرسشها و پاسخها ، ج3 ، دین و مفاهیم نو








تعداد بازدید ها: 39537