رابطه امام سجاد علیه السلام با عبدالملک بن مروان




عبدالملک و ظلم و ستم در دوران خلافت

عبدالملک بن مروان در سال 65 هجری در چهل سالگی پس از حکومت کوتاه پدرش زمام حکومت اموی را در دمشق به دست گرفت و برای مدتی طولانی (حدود بیست و یک سال) تا سال 86 هجری خلافت کرد.

او اگر چه قبل از رسیدن به منصب حکومت، خود را با زهد و عبادت در نظر مردم جامعه موجّه جلوه می‌داد ولی به محض رسیدن به خلافت، با همه‌ی ارزش‌های اخلاقی و اسلام خداحافظی کرد و به قرآنی که تلاوت می‌کرد، گفت: « هذا آخر العهد بک. » ( این آخرین دیدار من و توست.)
پس از رسیدن به خلافت، به خداوند سوگند می‌خورد که شراب می‌نوشد و در خطبه‌ای تصریح کرد: « هر کس مرا به تقوا دعوت کند، گردن او را خواهم زد! من با شمشیر، دردهای این امت را مداوا می‌کنم.»

از بزرگترین گناهان این حاکم اموی این بود که شخص خونریز و پلیدی را به نام حجاج بن یوسف ثقفی بر جان و ناموس مردم مسلمان مسلط کرد؛ کسی که مقام عبدالملک را از پیامبر برتر می‌دانست، در دشمنی با خاندان پیامبر و امیرالمؤمنین علی علیهم السلام سرآمد روزگار بود و شنیدن کلمه‌ی کافر برای او خوشایندتر از شنیدن شیعه بود.

حجاج در تحکیم سلطه‌ی عبدالملک بن مروان نقش مهمی ایفا کرد و همه‌ِ آشوب‌ها و مخالفت‌ها را سرکوب کرد. او « ابن زبیر » را با همه‌ی قدرت و اقتداری که پیدا کرده بود، به دار آویخت، حدود بیست سال بر کوفه _ مرکز انقلاب‌های شیعی _ حکومت کرد و ده ها هزار شیعه‌ را به زندان افکند و بسیاری از آنها را به شهادت رساند.

کرامت و بزرگواری امام نسبت به مروانیان

عبدالملک بن مروان بزرگواری حضرت زین العابدین علیه السلام را نسبت به مروانیان، به خصوص پدرش، را در جریان انقلاب مدینه دیده بود. در اوضاع بحرانی‌ای که انقلابیون مدینه همه‌ی افراد بنی امیه را( بالغ بر هزار نفر ) از شهر اخراج کردند، امام علیه السلام پذیرفت همسر مروان بن حکم را که دختر عثمان بن عفان بود، در کنار خانواده‌ی خود جای بدهد و از او پذیرایی نماید.

برخورد امام با عبدالملک

این کرامت و بزرگواری امام تأثیر زیادی در نگرش مثبت عبدالملک ‌بن مروان نسبت به او داشت و امام نیز از همین موضوع، حداکثر استفاده را در پیشبرد برنامه‌های خود برد؛ ولی از آنجا که ریاست ناحق باعث نابودی همه‌ی ارزش‌ها و فراموشی همه‌ی نیکی‌ها می‌گردد، عبدالملک نیز پس از مدتی شیوه رفتار خود را با امام سجاد تغییر داد و تا جایی پیش رفت که دستور دستگیری و به غل و زنجیر کشیدن او را صادر کرد.
او می‌خواست امام را با غل و زنجیر به مرکز حکومت بیاورد، ولی امام با اعجاز الهی، خود را از زنجیرها آزاد کرد و با طی‌الارض نزد او ظاهر شد و سپس به مدینه بازگشت.

مراجعه شود به:



تعداد بازدید ها: 53638