خوف خدا


«حبه عرنی» و «نوف بکالی» شب را در صحن حیاط دارالاماره کوفه خوابیدند. بعد از نیمه شب دیدند امیرالمومنین علیعلیه‌السلام آهسته از داخل قصر به طرف صحن حیاط می آید، اما با حالتی غیرعادی، دست خود را به دیوار تکیه داده و خم شده و با کمک دیوار قدم به قدم پیش می آید و با خود آیات آخر سوره آل عمران را زمزمه می کند:
انّ فی خلق السموات و الارض واختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب.
همانا در آفرینش حیرت آور و شگفت انگیز آسمانها و زمین و در گردش منظم شب و روز نشانیهایی است برای صاحبدلان و خردمندان.
الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکّرون فی خلق السماوات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک و فقنا عذاب النّار.
آنان که خدا را در همه حال و همه وقت به یاد دارند و او را فراموش نمی کنند، چه نشسته و چه ایستاده و چه به پهلو خوابیده، و درباره خلقت آسمانها و زمین در اندیشه فرو می روند؛ پروردگارا این دستگاه با عظمت را به عبث نیافریده ای، تو منزهی از اینکه کاری به عبث بکنی، پس ما را از آتش کیفر خود نگهداری کن.
ربّنا انک من تدخل النّار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار.
پروردگارا! هرکس را که تو عذاب کنی و به آتش ببری بی آبرویش کرده ای، ستمگران یارانی ندارند.
ربّنا اننا سمعنا منادیاً ینادی للأیمان أن آمنوا بربکم فأمنا ربّنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفّر عنّا سیئاتنا و توفّنا مع الأبرار.
پروردگارا! ما ندای منادی ایمان را شنیدیم که به پروردگار خود ایمان بیاورید و ما ایمان آوردیم پس ما را ببخشای و از گناهان ما درگذر، و ما را در شمار نیکان نزد خود ببر.
ربّناو اتنا ما وعدتنا علی رسلک و لاتخزنا یوم القیامه انک لا تخلف المیعاد.
پروردگارا! آنچه بوسیله پیغمبران وعده داده ای نصیب ما کن، ما در روز رستاخیز بی آبرو مکن، البته تو هرگز وعده خلافی نمی کنی.
مکرر این آیات تلاوت می کرد.حبه و نوف هر دو در بستر خویش آرمیده بودند و این منظره را می دیدند. حبه مانند بهت زدگان می نگریست. اما نوف نتوانست جلوی اشک چشم خود را بگیرد و مرتب گریه می کرد تا اینکه علی به نزدیک خوابگاه حبه رسید و گفت: خوابی یا بیدار؟
«بیدارم یا امیرالمومنین، تو که از هیبت و خشیت خدا اینچنین هستی پس وای به حال ما بیچارگان!»
امیرالمومنین چشمها را پایین انداخت و گریست، آنگاه فرمود:
«ای حبه! همگی ما روزی در مقابل خداوند نگه داشته خواهیم شد و هیچ عملی از اعمال ما بر او پوشیده نیست. او به من و تو از رگ گردن نزدیک تر است، هیچ چیز نمی تواند بین ما و خدا حائل شود.» آنگاه به نوف خطاب کرد: «خوابی؟»
«نه یا امیرالمومنین، بیدارم. مدتی است که اشک می ریزم.»
« ای نوف! اگر امروز از خوف خدا زیاد بگریی، فردا چشمت روشن خواهد شد. ای نوف! هر قطره اشکی که از خوف خدا از دیده ای بیرون آید دریاهایی از آتش را فرو می نشاند.
ای نوف! هیچ کس مقام و منزلتش بالاتر از کسی نیست که از خوف خدا بگرید و به خاطر خدا دوست بدارد،ای نوف,آنکس که خدا را دوست بدارد و هرچه را دوست می داردبخاطرخدا دوست بدارد چیزی را بر دوستی خدا ترجیح نمی دهد و آن کس که هرچه را دشمن می دارد به خاطر خدا دشمن بدارد، از این دشمنی جز نیکی به او نخواهد رسید. هرگاه به این درجه رسیدید حقایق ایمان را به کمال دریافته اید» در آخر فرمود: از خدا بترسید، من به شما ابلاغ کردم.
حبه و نوف گفتند: به خدا قسم دائماً راه رفت و حالش همین بود تا صبح طلوع کرد.

مأخذ: بحارالانوار جلد 9 صفحه 589
کتاب: داستان راستان صفحه: 334-337


تعداد بازدید ها: 16058