حسن بن قاسم




حسن بن قاسم

«304 - 316 ق / 917 - 928 م»

در رمضان 304 ق / مارس 917 م، ابوالحسین احمد, فرزند ناصر کبیر از ولایت زیدیه کناره گیری کرد و این منصب را به داماد خود حسن بن قاسم سپرد. او نیز به عنوان داعی صغیر یا سید داعی معروف شد و زیدیه طبرستان امارت او را با حسن نیت قبول کردند.
اما ابوالقاسم جعفر پسر دیگر ناصر، اقدام برادرش ابوالحسین را در تفویض امارت به داماد خویش نپسندید و به او اعتراض کرد و بدین گونه تفرقه‏ای که سرانجام به انحطاط و انقراض امامت زیدیه در طبرستان منجر شد, با مرگ ناصر کبیر آغاز شد.

منازعات داعی صغیر با ابوالقاسم جعفر، چندی به متواری شدن او انجامید، اما بعدها با یاری لشکری که از گیل و دیلم فراهم آورده بود، بر او غلبه کرد و به تثبیت موقعیت خود پرداخت.

حکومت حسن بن قاسم در طبرستان

داعی صغیر در خارج شهر برای خود کوشک های رفیع ساخت و خاصان و سرکردگان سپاه را هم واداشت تا همان جا در ناحیه مصلی، برای خود خانه و عمارت بنا کنند.
احمد که همچنان سپهسالار داعی و صاحب جیشی بود, به اشارت او به تهدید اسپهبد شِروین پرداخت و به دنبال لشکرکشی‏اش، فرمانروای جبال قبول کرد، خراجی را که در عهد داعی اول به خزانه علویان می‏پرداخت از این پس به او بپردازد.

بدین ترتیب, حسن بن قاسم در طبرستان موفق به تأمین صلح و وحدت شد. حکومت او در طبرستان ظاهراً عدالت و رفاه بی سابقه‏ای را که طبق معمول خشونت، قساوت و استبداد چاشنی آن بود، برقرار کرد.
در عین حال اشتغال به امر حکومت، او را از رسیدگی به مظالم و صرف وقت در فقه و علم مانع شد.

چندی بعد, بین وی و پدر زنش اختلاف پدید آمد و ابوالحسین به گیلان نزد ابوالقاسم جعفر رفت و توطئه‏ای علیه حسن بن قاسم فراهم دیدند.
داعی صغیر که از جانب خراسان خود را ایمن نمی‏دید به اعتماد صلحی که با اسپهبد شروین داشت, به نزد او گریخت؛ اما بر خلاف انتظارش, شروین وی را در بند کرد و به ری نزد علی بن وهسودان فرستاد.
داعی صغیر تنها پس از مرگ وهسودان بود که توانست از زندان گریخته و با جمع آوری سپاهی در گیلان به کمک لیلی بن نعمان و دیلمان بار دیگر بر طبرستان دست یابد و امنیت و آرامش را به منطقه باز گرداند.

سرخاب بن وهسودان سرکرده سپاه دیلم

در پی مرگ لیلی بن نعمان که حسن بن قاسم او را برای تسخیر نیشابور فرستاده بود، بدگمانی مردمان درباره وی که آن را توطئه‏ای توسط خود قاسم می‏دانستند بالا گرفت.
به هر حال بعد از لیلی، برادر زاده‏اش سرخاب بن وهسودان سرکرده سپاه دیلم شد و در هجوم سیمجور دواتی به جرجان، با وجود مقاومت شدید نتوانست از سقوط جرجان جلوگیری نماید.
پسر عمویش، ماکان کاکی که از سوی جنگجویان دیلم به سرکردگی برگزیده شد به زحمت و با مذاکره توانست جرجان را دوباره به قلمرو داعی صغیر بازگرداند.

بیرون راندن عمال سامانی از ری توسط داعی

چندی بعد محمد بن صعلوک که از مدتی پیش ولایت ری را از جانب امیر نصر بن احمد سامانی داشت به دنبال بیماری‏اش نامه‏ای به داعی نوشت و از او خواست که همراه ماکان برای فتح ری اقدام کنند.
باری چون داعی همراه ماکان و سپاه خود عازم ری شد، محمد بن صعلوک از ری بیرون آمده بود که در بین راه دامغان وفات یافت.

داعی هم عمال سامانی را از ری بیرون راند و به این ترتیب بر قزوین، ابهر و زنجان استیلا یافت.
در این میان، امیر نصر، به اشارت خلیفه عباسی، سپاهی به فرماندهی اسفار بن شیرویه برای تهدید و تسخیر جرجان و طبرستان فرستاد و ظاهراً همین نکته، داعی و سرداراش ماکان را واداشت تا از حدود ری به جانب طبرستان عزیمت کنند.

خاصه آن که در همین ایام ابوالقاسم و ابوالحسین هم در گیلان بر ضد او متحد شده بودند و ماکان نیز پنهانی با آنان همداستان بود.
در برخوردی که نزدیک ساری با سپاه اسفار رخ داد، سپاه داعی شکست خورد و چنان که از روایات بر می‏آید، این شکست تا حدود زیادی عمدی بود، زیرا داعی صغیر لشکریان را از غارت، تجاوز و شرب خمر منع می‏کرد و این امور سپاهیان را خوش نمی‏آمد.

به دنبال همین شکست بود که داعی به جایی نامعلوم فرار کرد «316 ق / 928 م» و گویند که به دست مخالفان کشته شد.



تعداد بازدید ها: 10132