ابی حبیب نباجی می گوید:
شبی
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم که گویا به نباج* آمده و در مسجدی که حجّاج، هر سال در آن وارد میشدند نشسته است. من به ایشان سلام کردم. پیامبر مشتی خرمای صیحانی را از طبقی که روبرویش بود به من داد.
آنها را شمردم هجده دانه بود.
وقتی بیدار شدم با خودم فکر کردم که هجده سال دیگر عمر خواهم کرد.
از این جریان بیست روز گذشت. روزی در زمینم زراعت می کردم که به من خبر دادند
حضرت رضا علیه السلام از
مدینه به نباج آمده و در مسجد حجاج اقامت کرده است. من به مسجد رفتم و دیدم امام، درست مانند پیامبر، در همان جایی که در خواب دیده بودم بر حصیری نشسته، و طبقی از خرمای صیحانی در مقابل اوست.
به امام سلام کردم. امام جواب سلام مرا داد، مرا نزد خود خواند و مشتی خرما به من عنایت کرد. خرماها را شمردم و دیدم هجده دانه است.
عرض کردم:«یابن رسول الله! بیشتر عنایت کنید!»
فرمود:«اگر رسول خدا بیشتر میداد، من هم میدادم.»
- نباج منطقهای است بر سر راه بصره.
منابع:
بحارالانوار، ج 49، ص 35، ح 15. از عیون الاخبار رضا، ج 2، ص 210.
مراجعه شود به:
معجزات حضرت رضا علیه السلام