منو
 کاربر Online
747 کاربر online
تاریخچه ی: چگونگی دست یابی به کتاب صحیفه سجادیه

در حال مقایسه نگارشها

نگارش واقعی نگارش:1
متوکل بن هارون در مقدمه کتاب صحیفه سجادیه، پس از ذکر سلسله سند می‌گوید:
من با یحیی بن زید بن علی علیه السلام پس از کشته شدن پدرش در حالی که به سوی خراسان رهسپار بود، برخورد کردم.
یحیی پرسید:« از کجا می آیی؟»
گفتم:« از حج مراجعت می کنم.»

او درباره اقوام و پسرعموهای خود در مدینه از من سؤال کرد؛ به‌خصوص احوال امام جعفر صادق علیه السلام را پرسید. من خبر حزن و اندوهشان را در قتل امام زین العابدین علیه السلام به او دادم.
یحیی به من گفت:« عموی من، امام باقر علیه السلام پدرم را به ترک قیام امر می‌فرمود و به او می‌گفت اگر علیه بنی امیه قیام کند و از مدینه بیرون رود، عاقبت کارش به کجا خواهد رسید. آیا تو با پسر عموی من، امام صادق علیه السلام ملاقات کرده‌ای؟»
گفتم:« آری.»
گفت:« درباره‌ی من چیزی نگفت؟»
گفتم:« چرا.»
گفت:« چه؟»
گفتم:« من دوست ندارم چیزهایی را که می گفت، بگویم و به این وسیله ناراحتت کنم.»
یحیی گفت:« مرا از مرگ می ترسانی؟! آنچه را که از او شنیده ای بگو.»
گفتم:« او می فرمود تو نیز مثل پدرت به دار آویخته می‌شوی!»

رنگ چهره یحیی تغییر کرد و گفت:« آنچه را خداوند بخواهد، از میان می‌برد، و آنچه را که بخواهد برقرار می‌کند؛ و علم ام الکتاب که تغییر ناپذیر است، نزد او است. ای متوکل! خداوند عزوجل ولایت ما را تائید نمود، و علم و شمشیر را برای ما قرار داد و هر دو تای آنها را برای ما جمع کرد. پسر عمو های ما فقط به علم اختصاص یافتند.»
من گفتم:« به گمان من، مردم میل‌شان به پسر عمویت جعفر علیه السلام بیشتر است تا به تو و پدرت!»
یحیی گفت:« برای اینکه عمویم، محمد باقر و فرزندش جعفر صادق مردم را به حیات و زندگی فرا می‌خوانند و ما به مرگ!»

من گفتم:« ایشان داناترند یا شما؟»
یحیی مدتی سر به زیر افکند؛ سپس سر خود را بلند کرد و گفت:« همگی ما دارای علم می باشیم، با این فرق که ایشان تمام چیزهایی را که ما می‌دانیم، می‌دانند ولی ما تمام آنچه را که ایشان می‌دانند، نمی‌دانیم.»
سپس گفت:« آیا از گفته‌های پسر عموی من چیزی نوشته‌ای؟»
گفتم:« چرا.»
گفت:« آنها را نشانم بده!»

من پاسخ سؤالات مختلف علمی و دعایی را که امام جعفر صادق علیه السلام به من املا نموده بود نشانش دادم و گفتم امام صادق به من خبر داده که پدرش محمد بن علی آن دعا را به او املاء نموده و فرموده است که این دعا از دعاهای پدرش امام سجاد در صحیفه کامله سجادیه است.
یحیی تا آخر دعا را خواند؛ بعد به من گفت:« اجازه می دهی که از آن نسخه‌ای بردارم؟»
گفتم:« یا ابن رسول الله! از من در مورد چیزی که از شما به ما رسیده است، اجازه می‌خواهی؟!»
یحیی گفت:« اینک من صحیفه‌ای را از کل دعاهایی را که پدرم از پدرش حفظ نموده است، نشانت می‌دهم. پدرم اکیدا سفارش می‌کرد از آن محافظت کنم مبادا به دست نااهلان بیفتد.»

من برخاستم، سر و صورت یحیی را بوسیدم و به او گفتم:« ای پسر رسول خدا، به خدا سوگند، من محبت شما و اطاعت از شما را دین خود قرار داده‌ام! و امیدوارم همین محبت و اطاعت، مرا در زندگانی و مرگم سعادتمند گرداند!»
یحیی صحیفه ای را که من به او داده بودم به غلامش داد و گفت: « این دعا را با خطّ خوانا و زیبا بنویس و به من بده.
امیدوارم آن را از بر کنم؛ چرا که من آن را از جعفر صادق می خواستم و او از من دریغ می‌کرد.»
من ناگهان از کارم پشیمان شدم و نمی‌دانستنم چه کار کنم. امام صادق علیه السلام از قبل به من نگفته بود به کسی ندهم.

سپس یحیی گفت صندوقچه‌اش را بیاورند و از داخلش صحیفه‌ی مهر و موم شده‌ای را بیرون آورد، و نگاهی به مهرش انداخت و آن را بوسید و گریه کرد. بعد مهرش را شکست و صحیفه را باز کرد و بر روی چشمش گذاشت. بعد گفت: « سوگند به خدا، اگر تو حرف پسر عمویم را به من نمی‌گفتی که « من به دار آویخته می‌شوم، این صحیفه را به تو نمی‌دادم؛ در حفظ آن می‌کوشیدم و به هیچ کس نمی‌دادم. ولی می‌دانم که حرف او حق است و ان را از پدرانش دریافته و پیش بینی‌اش به وقوع خواهد پیوست. بنابراین نگران هستم چنین علمی به چنگ بنی امیه افتد و آنها آن را در خزانه‌هایشان برای خود مخفی کنند.

بنابراین این صحیفه را بگیر و مرا از نگرانی فارغ ساز و منتظر بمان تا وقتی خداوند میان من و آن جماعت آنچه را که بخواهد، حکم کند. این صحیفه از من نزد تو امانت است. آن را به دو پسر عمویم محمد و ابراهیم، فرزندان عبدالله بن الحسن ابن الحسن بن علی علیهم السلام، برسان زیرا آن دو پس از من جانشینان من در امر امامت هستند.»
صحیفه را از او گرفتم.

هنگامی که یحیی بن زید کشته شد، به سوی مدینه رهسپار شدم، و با امام صادق علیه السلام دیدار کردم. ماجرای یحیی را برایش گفتم. امام گریست و گفت:« خداوند رحمتش کند و او را به اجدادش ملحق فرماید! سوگند به خدا من به همان دلیل از دادن دعا به او پرهیز می‌کردم که خودش درباره صحیفه‌ی پدرش نگران بود. اکنون آن صحیفه کجاست؟»
گفتم:« اینجاست.»
آن را گشود و گفت:« این خط عمویم زید و دعای جدم علی بن الحسین علیهما السلام است.»
سپس به پسرش گفت:«اسماعیل، برخیز و دعایی را که به تو گفته بودم مراقبش باشی، بیاور.»

اسماعیل برخاست و صحیفه‌ای را بیرون آورد که گویا بقیه همان صحیفه ای بود که یحیی بن زید به من داده بود. امام آن را بوسید و بر چشمش نهاد و گفت:« این خط پدرم، و املاء جدم در حضور من است.»
گفتم:« یا بن رسول الله، اجازه می‌دهید من این صحیفه را با صحیفه زید و یحیی مقابله کنم؟»
امام اجازه داد و گفت:« تو برای این کار مهم شایسته‌ هستی.»
من نگاه کردم و دیدم در آن دو صحیفه، مطالب یکسانی است و حتی یک حرف با هم اختلاف ندارند.
آنها هفتاد و پنج باب بودند. یازده باب آن از دستم رفت و گم شد و شصت و چهار باب را نگه داشتم.

منابع:

  • صحیفه کامله سجادیه.

مراجعه شود به:


در مقدمه کتاب شریف «صحیفه کامله سجادیه » پس از ذکر سلسله سند روایتی که به وسیله این کتاب شریف، چنین آمده است: «متوکل بن هارون » می گوید: من با یحیی بن زید بن علی (علیه السلام) در حالی که به سوی خراسان رهسپار بود، پس از کشته شدن پدرش، برخورد و ملاقات کردم و بر او سلام نمودم.

یحیی پرسید: از کجا می آیی؟ گفتم: از حج مراجعت می کنم.

او درباره کسان و اقوام و پسرعمو های خود که در مدینه بودند از من پرسید. بالاخص از احوال جعفر بن محمد (علیه السلام) سئوال را به مبالغه رسانید و من خبر آنها را و خبر او را به وی دادم و مراتب حزن و اندوهشان را بر قتل پدرش، جناب زین العابدین (علیه السلام) بیان کردم.

یحیی به من گفت: عموی من، محمد بن علی (علیه السلام) امام باقر علیه السلام پدرم را به ترک خروج و قیام امر می فرمود و او را مطلع نمود که اگر علیه بنی امیه خروج کند و از مدینه بیرون رود، عاقبت کار او به کجا خواهد رسید.

حال تو آیا با پسر عموی من جعفر بن محمد (علیه السلام) امام صادق ملاقات نمودی؟ گفتم: آری! گفت: آیا از او درباره من سخنی شنیدی؟ گفتم: آری! گفت: چگونه من را یاد می کرد؟ به من خبر ده! گفتم: فدایت شوم! من دوست ندارم با تو روبه رو شوم با بیان آنچه از او شنیدم بدین وسیله خاطر تو را پریشان سازم.

یحیی گفت: آیا تو مرا از مرگ می ترسانی؟! آنچه را که از او شنیده ای بیاور! من گفتم: از او شنیدم که می فرمود: هر آینه تو نیز کشته می شوی و به دار آویخته می شوی همام طور که پدرت کشته شد و به دار آویخته گشت! در این حال رنگ چهره یحیی تغییر کرد و گفت: «یمحو الله ما شاء و یثبت و عنده ام الکتاب » یعنی آنچه را خداوند بخواهد از میان برد می برد، و آنچه را که خداوند بخواهد بر قرار کند برقرارمی کند و علم ام الکتاب که تغییر نا پذیر است در نزد او است.

ای متوکل! به درستی که خداوند عز و جل این امر و ولایت را به ما تائید نمود، و از برای ما هم علم را قرار داد و هم شمشیر را و هر دو تای آنها را برای ما جمع کرد. و پسر عمو های ما فقط به علم اختصاص یافتند.

من گفتم: فدایت گردم، من چنین می دانم ومی انگارم که: توده مردم به پسر عمویت جعفر (علیه السلام) میلشان بیشتر است از میلی که به تو و پدرت دارند! یحیی گفت: این بدان سبب است که عمویم، محمد بن علی و فرزندش جعفر (علیه السلام) مردم را به حیات و زندگی فرا می خوانند و ما مردم را به مرگ فرا می خوانیم! من گفتم: یابن رسول الله! آیا ایشان داناترند و یا شما داناتر هستید ؟! یحیی مدتی سر به زیر افکند، و سپس سر خود را بلند کرده و گفت: همگی ما دارای علم می باشیم، مگر آنکه ایشان می دانند تمام چیزهائی را که ما می دانیم ولیکن ما نمی دانیم تمام آنچه را که ایشان می دانند.

پس از این یحیی به من گفت: آیا تو از گفته ها و کلمات پسر عموی من چیزی نوشته ای؟ گفتم: آری! گفت: آنها را به من نشان بده! من از برای او بیرون آوردم مسائل گوناگونی را از علم و بیرون آوردم برای او دعائی را که ابو عبدالله (علیه السلام) بر من املاء نموده بود و به من خبر داده بود که: پدرش محمد بن علی (علیه السلام) آن دعا را بر او املاء نموده بود و خبر داده بود که آن دعا از دعاهای پدرش علی بن الحسین (علیهما السلام) است از دعای صحیفه کامله.

یحیی نظری در آن دعا کرد تا آنکه تا پایانش را قرائت نمود و به من گفت: آیا به من اجازه می دهی که از آن نسخه ای بردارم؟ گفتم: یا ابن رسول الله! آیا از من اجازه می خواهی در مورد چیزی که از شما و از جانب شما به ما رسیده است ؟! یحیی گفت: هان اینک من برای تو بیرون می آورم صحیفه ای را از دعای کامل از آنچه را که پدرم از پدرش حفظ نموده است، و حقاً پدرم سفارش می نمود به صیانت و حفاظت آن که مبادا به دست غیر اهل برسد.

عمیر می گوید: پدرم (متوکّل بن هارون) گفت: من بر خاستم و سر و صورت او را بوسیدم و به وی عرض کردم: سوگند به خداوند ای پسر رسول خدا! من محبت شما و اطاعت از شما را دین خود برای خدا قرار داده ام! و حقاً امید مندم که همین ولاء و طاعت مرا در زندگانیم و در مردنم سعادتمند گرداند! پس صحیفه ای را که من به او داده بودم انداخت به سوی غلامی که با وی بود و گفت: این دعا را با خطّ روشن و آشکار و زیبائی بنویس! و به من عرضه بدار! امید است من آن را از بر کنم. چرا که من آنرا از جعفرحفظه الله طلب می کردم و او از من دریغ می نمود.

متوکل می گوید: من در این حال بر کرده خود پشیمان گشتم و نمی دانستنم چکار باید بکنم؟ و ابو عبدالله (علیه السلام) هم چنین نبود که قبلاً به من به فهماند که من نباید آن را به احدی بدهم.

سپس یحیی صندوقچه ای را طلبید، و چون به نزدش آوردند، از میان آن صحیفه قفل و مهر شده ای را بیرون آورد، و نظری به مهر آن نمود و آن را بوسید، و گریه کرد و پس از آن مهرش را شکست و قفل آن را گشود و سپس صحیفه را باز کرد و بر روی چشمش گذاشت و بر چهره اش مالید و گفت: سوگند به خداوندا متوکل! اگر تو گفته پسر عمم را به من نمی گفتی که: من کشته می شوم و به دار آویخته می گردم، تحقیقاً من این صحیفه را به تو نمی دادم، در حفظ آن ساعی بوده و از دادن به غیر بخل می ورزیدم ولیکن من تحقیقاً می دانم که گفتار او حق است که از پدرانش اخذ کرده است و تحقیقاً صحت آن به وقوع خواهد پیوست.

بنابر این نگران آن شدم که مثل چنین علمی به چنگ بنی امیه افتد و آنان آن را کتمان کنند و در خزانه هایشان برای خود ذخیره نمایند بنابر این تو این صحیفه را بگیر و مرا از نگرانی فارغ ساز و در مورد آن در انتظار باقی بمان! پس در آن هنگامی که خداوند میان من و آن جماعت آنچه را که بخواهد حکم کند، حکم فرمود، این صحیفه امانتی است از من نزد تو، تا اینکه آن را برسانی به سوی دو پسر عمویم: محمد و ابراهیم دو پسران عبدالله بن الحسن ابن الحسن بن علی (علیهم السلام) زیرا که آن دو جانشینان من هستند در امر امامت پس از من.

متوکل می گوید: من صحیفه را از وی اخذ نمودم، و چون یحیی بن زید کشته شد به سوی مدینه رهسپار شدم، و ابو عبدالله امام صادق (علیه اسلام) را دیدار کردم از حدیث و داستان یحیی برای او گفتم: حضرت گریست و اندوهش بر فقدان یحیی به شدت رسید، و گفت: خداوند رحمتش را به پسر عموی من نازل کند، و وی را به پدرانش و اجدادش ملحق فرماید !! و سوگند به خداوند متوکل، مرا را از دادن دعا به او دریغ نماید، مگر از همان جهتی که او بر صحیفه پدرش ترسید و کجاست آن صحیفه ؟! گفتم: این است آن صحیفه! آن را گشود و گفت: سوگند به خداوند این خط عمویم زید و دعای حرم علی بن الحسین (علیهما السلام) است.

پس از آن گفت به پسرش، برخیز اسماعیل و بیاور آن دعایی که من تو را به حفظش و صیانتش امر کردم! اسماعیل برخاست و صحیفه ای را بیرون آورد که گویا بقیه همان صحیفه ای بود که یحیی بن زید به من داده بود. حضرت آن را بوسید و بر دیده اش نهاد و گفت: این خط پدرم، و املاء جدم (علیهما اسلام) در حضور من می باشد.

گفتم: یا بن رسول الله آیا اذن می دهید من این صحیفه را با صحیفه زید و یحیی مقابله کنم حضرت در این کار به من اذن داد و گفت: تو را برای این امر مهم شایسته یافتم! من نگاه کردم و دیدم در آن دو صحیفه، مطلب واحدی است.

و در آن حتی یک حرف را نیافتم که با صحیفه دیگر اختلاف داشته باشد.

در ادامه روایت مسئله تحویل صحیفه به دو پسر عبدالله بن الحسن و مکالمه حضرت صادق با آن دو آمده است و سپس به صورت مفصل کلام حضرت امام صادق در ارتباط با سخنان یحیی بن زید که ما مردم را به مرگ می خوانیم و پسر عمو های ما آنان را به حیات و داستان شگفت انگیز خواب حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) بالای منبر راجع به حاکمیت بنی امیه و لزوم برخورد با آنان و اینکه سلطنت آنان هزار ماه به طول خواهد انجامید و در این مدت هرگز ملکشان زائل نخواهد شد و اینکه آنان بغض و کینه اهل بیت را شعار خود قرارخواهند داد

و خداوند عملکرد آنان را برای رسولش بیان کرده است بعد حضرت فرمود: هر کس از ما اهل بیت خروج کند برای دفع ستم، بلیّه و گرفتاری او را از پای در آورد. و موجب فزونی شکنجه و آزار ما و شیعیان خواهد شد (که منظور قیام استقلالی و خود سرانه در عرض معصوم است و در صورت نبود امکانات، از قیام و نهضتی که در طول آن و به پیروی از دستورات آنان باشد که با توجه به وجوب دفع ظلم و قطعیت و جوب خروج ا ززیر بار حکومت جائر و اینکه تشکیل حکومت اسلام از الزم فرائض است، نه تنها منعی نداشته که واجب و لازم هم می باشد. )

بعد متوکل بن هارون می گوید: سپس حضرت ابو عبدالله (علیه السلام) بر من آن دعا ها را املا نمودند و آنها هفتاد و پنج باب می باشد. یازده باب آن از دست من بدر رفت و از آنها شصت و اندی باب را نگه داشتم.

و سپس در مقدمه صحیفه های موجود آمده است که «حدّثنا ابوالمفضلّ. . . . . . . تا آخر سلسله روایت ».

منابع :

صحیفه کامله سجادیه.

مراجعه شود به:

صحیفه کامله سجادیه


تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 چهارشنبه 04 خرداد 1384 [04:47 ]   5   شکوفه رنجبری      جاری 
 چهارشنبه 04 خرداد 1384 [04:44 ]   4   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 سه شنبه 01 دی 1383 [05:59 ]   3   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 دوشنبه 09 آذر 1383 [10:43 ]   2   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 یکشنبه 12 مهر 1383 [06:35 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..