ابو جعفر منصور خلیفه عباسی «136 - 158 ق / 754 - 775 م»
نامش عبدالله، کنیهاش ابوجعفر و لقبش منصور بود و پسوند دوانیقی را از آن جهت بهدنبال لقب او آوردهاند که بسیار حسابگر و بخیل بود و بر کوچکترین اجزاء -که دانه و حبه باشد- حساب میکرد.
در 12 ذی الحجه سال 136 پس از مرگ برادرش
سفاح به خلافت رسید. مدت خلافتش 9 روز کمتر از بیست و دو سال بود و به لحاظ سپاسی خط مشی
هشام بن عبدالملک اموی را دنبال می کرد.
مدت 63 سال عمر کرد و در ششم ذی الحجه 158 در راه مکه از دنیا رفت و در منطقه
حجون -که اکنون نزدیک
مسجد جن در شهر مکه واقع است- به خاک سپرده شد. از او ششصد میلیون درهم و چهارده میلیون دینار به جا ماند!
او سر سلسله خلفای بنی عباس و اولین کسی بود که منجمان را در دستگاه حکومتی وارد ساخت و کتابهای سریانی و دیگر زبانهارا به زبان عربی ترجمه کرد؛ از جمله
اقلیدس و
کلیله و دمنه .
او دشمنی شدیدی با اهل بیت و فرزندان پیامبر داشت و جنایات و کشتار او نسبت به اولاد امام حسن مجتبی و ساپر سادات از صفحات غم انگیز، دردناک و شرم اّور تاریخ است.
اّزار و اذیتهایش نسبت به امام صادق علیه السلام در کتب تاریخ آمده است. سرانجام نیز دستور داد اّن حضرت را مسموم کردند و به شهادت رساندند.
با مرگ سفاح، برادرش ابو جعفر عبدالله منصور بن احمد «یاری شده از جانب خدا» بر مسند خلافت جای گرفت. او واجد خصوصیت های بارزی بود که به سبب آن، در تمامی دوران خلافتش با گرفتاری ها دست و پنجه نرم میکرد؛ از جمله کینهتوزی نسبت به علویان، دشمنی با ابومسلم و محبت و علاقه فراوان به فرزندش محمد.
در زمان منصور، بیشترین سعی او برای استحکام حکومت و تعیین جهت پیشرفت آن صرف شد.
همچنین وظیفه حساس شکستن پیمان با ابومسلم به عهده او گذاشته شد. ابومسلم به عنوان زمامدار خراسان در مرو مانده بود و ابو جعفر میخواست برای اطمینان خاطر پیدا کردن از فرمانبرداری وی مخصوصاً به دیدار او برود.
نیز لازم بود که خلیفه از نظریات ابومسلم -که از خیانت ابوسلمه و در نتیجه، از میان رفتن او برای گسترش نفوذ و قدرت خود بهرهبرداری کرده بود- آگاه شود. با آن که سفاح دبیری از موالی ایرانی یعنی خالد بن برمک را به دبیری خود برگزیده و رسیدگی به امور اداری را بر عهده او گذاشته بود، به اعتماد کردن بر عدهای از افراد خاندان عباسی و مخصوصاً عموی خود در مأموریتهای ولایات ادامه میداد.
جلوس منصور، عملی را که پیش از آن آغاز شده بود تسریع کرد. نخستین کارهای خلیفه، برای تقویت قدرت شخصی او که تا حدی سست شده بود صورت میگرفت.
در آغاز با رقابت عمویش، عبدالله بن علی، رو به رو شد که به حق یا ناحق، مدعی آن بود که سفاح او را به جانشینی خود برگزیده بود و خلیفه برای شکست دادن این رقیب ناگزیر به ابومسلم توسل جست. در نتیجه ابومسلم -که ظاهراً روابط او با ابوجعفر پیوسته تیره بود- به صورت شخص خطرناکی درآمد که بایستی از میان برداشته میشد و این کار اندکی بعد و در هنگامی صورت گرفت که خلیفه موفق شد فرماندار خراسان را بدون همراه داشتن کسانی به دربار خود احضار کند «شعبان 137 ق / فوریه 755 م» و او را به قتل برساند. البته کشتن ابو مسلم با پیدا شدن آشوب هایی در میان مردم خراسان که نسبت به او تا حد پرستش وفادار بودند، همراه بود.
ولی با اعلام فرماندار جدید، عبدالجبار، در 141 ق / 758 م، دستاویزی برای فرو نشاندن این توفان های محلی و مهار کردن آرزوهای آن مردم برای استقلال به دست آمد.
منصور برای استحکام پایههای قدرت خویش، همه عموهای خود را به نوعی از مناصب مهمی که داشتند خلع کرد، و دبیر شایسته آنان، ابن مقفع مشهور را که متفکری شجاع و در عین حال صاحب ترجمه کتاب کلیله و دمنه بود و برای ابن مقفع وسیله شهرت ادبی پایداری شده بود، به قتل رساند.
افرادی از خاندان خلافت که در اطراف خلیفه میزیستند و گمان آن میرفت که هوای رسیدن به خلافت دارند، به تدریج از کار برکنار شدند و خدمت گزارانی گمنام و غالباً بندگان آزاد شده جای آنان را گرفتند، همچون ابو ایوب دبیر ایرانی و ربیع بن یونس حاجب، علاوه بر اینان باید از خالد بن برمک که مأمور ایالت های مهم بود و یا ابو عبیدالله معاویه که لَلة پسر خلیفه بود، یاد شود.
در زمان منصور، شورش همزمان دو تن از اخلاف امام حسن «ع» بسیار جدی شد. نفر نخست، محمد, ملقب به نفس زکیه بود که با سفاح بیعت نکرده و از زمان روی کار آمدن عباسیان پنهان میزیست. منصور که از یافتن نهان گاه او و برادرش ابراهیم نومید شده بود، پدر آنان، عبدالله، و نیز همه اخلاف امام حسن «ع» را که در مدینه میزیستند دستگیر و به زندان افکند.
در نتیجه محمد ناگزیر از نهان گاه خود بیرون آمد و در مدینه به عصیان آشکار برخاست و منصور را ستمگری خواند که از قوانین اسلامی تجاوز کرده است. با وجود تأیید بعضی از فقها از این مطلب، نتوانست گروه طرفدار فراوانی برای خود پیدا کند و به زودی سپاهیان خلیفه در رمضان 145 ق / سپتامبر 762 م، او را از پای درآوردند؛ در همین هنگام بود که برادرش ابراهیم نیز در ناحیه بصره سر به شورش برداشت. تا مدتی ابراهیم برای شهرهای عراق تهدیدی جدی به شمار میرفت، ولی او نیز به زودی از سردار خلیفه و پسر عمویش عیسی بن موسی شکست خورد.
برانداختن این دو نهضت علوی، هر چند مایه فراهم آمدن چند سال آرامش برای خلیفه بود، اما او را به طور قطع در جمع دشمنان خاندان پیامبر «ص» داخل کرد.
محیط ناآرام و تدبیرهای سخت پلیسی که سال های اول خلافت را احاطه کرده بود، نشان میدهد که چرا منصور در صدد آن برآمد که مقر تازهای برای خود انتخاب کند و این که این انتخاب او چگونه بوده است.
منصور و برادرش در آغاز کار در نزدیکی کوفه مسکن گزیدند و منصور نیز در همین محل دژی به نام هاشمیه بنا کرد که محل آن تا کنون شناخته نشده است و در همین جا بود که او در معرض حمله راوندیان قرار گرفت. قطعاً پس از این حمله، در نظر نداشت عراق را که مرکز یک امپراتوری جدید آسیایی بود ترک کند، اما میخواست از شهرهای پر جمعیتی که مرکز تجمع بدگویان و خرده گیران شده بود، دور باشد.
وی همچنین خواستار آن بود که برای خود ارگی بسازد که نماینده قدرت سلسله تازه و در عین حال محل سکونت ایمن و مطمئنی باشد.
ظاهراً به زودی توجهش معطوف به محل بغداد شد که خوشی آب و هوا، راحتی تهیه وسایل زندگی و موقعیت ممتاز سوق الجیشی از مزایای آن بود.
در آن محل ارگ سلطنتی به فرمان او بنا شد که بعدها لقب شهر آرامش «مدینة السلام» یافت و بیش از هر چیز به شکل مدور خود مشهور شد.
این ارگ در محلی قرار داشت که دو نهر دجله و فرات نزدیک ترین فاصله را با یک دیگر داشتند و ترعههایی آن ها را به یک دیگر پیوسته بودکه در هنگام هجوم دشمنان از وسایل دفاع طبیعی برای شهر به شمار میرفت. کار ساختمان بغداد در ربیع الاول 141 ق / ژوئیه - اوت 758 م آغاز شد و در 145 ق / 762 م خلیفه در مقر جدید خود در نزدیکی مسجد عظیم و در میان میدان مربع شکل بزرگی مستقر شد.
کار دیگر منصور که اهمیت آن کم تر از بنای بغداد نیست، آن بود که تصمیم گرفت پسرش محمد ملقب به مَهدی را به جانشینی خود انتخاب کند. برای آن کار لازم بود تا پسر عمویش، عیسی بن موسی، که توسط سفاح به جانشینی پس از منصور تعیین شده بود، از سمت خود استعفا دهد. منصور همان روشی را به کار برد که امویان پیش از او در زمان حیات خود برای گرفتن بیعت جهت جانشین خویش به کار میبردند.
بدین وسیله، حقوق خاندان علی در میان هاشمیان که آشکارا توسط منصور نادیده گرفته شده بود، بار دیگر و به صورت دائمی در زیر سلطه حقوق فرزندان عباسی قرار میگرفت. ولی در داخل خاندان عباسی هیچ اصل استقرار یافتهای برای جانشین وجود نداشت و بنابراین همان رقابت های دوران اموی برای رسیدن به قدرت, به حال خود باقی بود. به هر صورت در پایان سلطنت منصور، نظام خلافت عباسی استوار شد و وحدت دستگاه خلافت از همه جهات اساسی فراهم آمد.
تنها در اسپانیا بود که حکومت مرکزی نفوذی نداشت، که یکی از افراد گریخته از کشتار خاندان اموی در آن جا به امارتی دست یافته بود که بغداد را بر آن تسلطی نبود. همچنین حکومت بغداد از فرو نشاندن شورش هایی که در پایان خلافت اموی در میان بربرهای مغرب اتفاق افتاده بود ناتوان ماند و این ناحیه، جز نوار باریکی از افریقیه، از تسلط لشکریانی که از شرق به آنجا فرستاده شده بودند بیرون ماند.
منصور در ضمن سفری به مکه در ذوالحجه 158 ق / اکتبر 775 م، از دنیا رفت و یاد وی به عنوان فرمانروایی بی وجدان و غیر قابل اعتماد که در اموال عمومی صرفه جو و در نگاهداری قدرت شخصی سختگیر بوده است. بر جای ماند.
هر داوری که درباره سیاست او شود، نباید منکر این امر باشد که سلطنت وی به صورت اساسی مایه استحکام نظام خلافت عباس شد و سیاستی روی کار آورد که علی رغم نوسان های موقتی و ماجراجویی های مأمون، تا پایان سده سوم ق / نهم میلادی برقرار ماند.
منابع:
تتمه المنتهی، ص 160، ذکر خلافت منصور.