امام صادق علیه السلام می فرماید: « با پدرم امام باقر علیه السلام به طرف
مکه میرفتیم، رسیدیم به وادی "
ضجنان " که ناگاه مردی که زنجیری به گردن داشت و آنرا می کشید، بر ما ظاهر شد و گفت: « یا بن رسول الله! به من آب بده! خداوند ترا سیراب کند!» مرد دیگری به دنبال او بود و زنجیر را به دست داشت و میکشید.
عرض کرد: « ای فرزند
رسول خدا به او آب نده! خدا او را آب ندهد و سیراب نگرداند!» در این هنگام پدرم رو کرد به من و فرمود: « ای جعفر! این مرد را شناختی؟ او
معاویه است، خدا لعنتش کند!»
منابع: بحار الانوار، ج 46، ص 280، حدیث 81.
مراجعه شود به:
امور غریبه امام باقر علیه السلام