- | ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام ))می فرماید: « با پدرم امام باقر علیه السلام به طرف ((مکه|مکه ))میرفتیم، رسیدیم ه وادی "((ضجنان ))" که ناگاه مردی که زنجیری به گردن داشت آ ی شی، بر ما ظاهر شد و گفت: « یا ن رل الله! به من آب بده! خداوند ترا سیراب کند!» مرد دیگری به دبا او بود و نیر را به د داشت و میکد. |
+ | ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام )) میفرماید: />با پدرم، ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|امام باقر علیه السلام))، به طرف ((مکه|مکه)) مرفتیم. د وادی ((ضجنان))، ناگاه مردی که زنجیری به گردن داشت، شمن ما ظاهر شد و گفت:« ای فزند ((حضر حمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا ))، به من آب بده! خداوند سیرابت کند!» مرد دیگری که زنجیر او را به دست داشت با خد میکشید، عرض کرد:« ای فرزند پیامبر، به او آب نده! خداوند او ا آب نهد و سیراب نگرداند!» پدرم رو به من کرد و فمو:« این مرد را شناختی؟ او ((معاویه)) است، خدا لعنتش کند!» |
| ((امور غریبه امام باقر علیه السلام)) | | ((امور غریبه امام باقر علیه السلام)) |