تاریخچه ی:
محبت پیامبر به جابر
((جابر بن عبدالله انصاری)) می گوید: « پدرم در سن دویست سالگی در ((جنگ احد|جنگ احد)) شهید شد و در آن هنگام قرض داشت، روزی ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم)) به من فرمود: « قرض پدرت را چه کردی؟»
عرض کردم: « هنوز پرداخت نشده. »
فرمود: « به چه کسی بدهکار است؟»
عرض کردم: « به فلان یهودی. »
فرمود: « وقت پرداخت آن چه زمانی است؟»
عرض کردم: « موقع خشک شدن ((خرما)).»
رسول خدا فرمود: « وقتی خرماها خشک شد، آنها را دسته بندی کن و به من خبر بده!»
من دستور حضرت را انجام دادم، حضرت تشریف آوردند و از هر دسته، یک مشت خرما برداشتند و دوباره روی خرماها ریختند، دست مبارک رسول خدا که به خرماها خورد کارها درست شد.
حضرت فرمود: « بگو یهودی بیاید. »
حضرت فرمود: « از کدام دسته می خواهی؟»
یهودی گفت: « مگر چقدر خرما هست؟ شاید همه آنها هم رویهم به اندازه قرض من نباشد.» حضرت فرمود: « به هرحال از یک قسمت بردار!»
یهودی گفت : « از خرماهای صیحانی به من بدهید.»
حضرت فرمود : « __بسم الله الرحمن الرحیم__ »
بعد آنقدر از همان خرما وزن کردند و به یهودی دادند که قرض او تمام شد ولی وقتی به خرماهای صیحانی نگاه کردند، دیدند گویی دست نخورده وهمان مقدار اول هست.
حضرت فرمود: « ای جابر باز هم قرض داری؟»
گفتم : « نه» .
فرمود: « خداوند به خرماهایت ((برکت|برکت)) دهد.»
خرماها تمام سال را مورد استفاده ما بود و حتی ما از آن می فروختیم و لوازم دیگری می خریدیم و از آن می خوردیم و می بخشیدیم و خرماها همچنان به حال خود باقی بود تا خرمای جدید رسید.»
منابع:
بحارالانوار، ج 18، ص 31، ح 24.