منو
 کاربر Online
877 کاربر online
تاریخچه ی: ماهیت عشق

تفاوت با نگارش: 3

Lines: 1-124Lines: 1-88
 V{maketoc} V{maketoc}
- این گرایش‏ همان چیزی است که گفتیم می‏توانیم نام آن را " عشق و پرستش " بگذاریم‏ و بگوییم از مقوله " عشق و پرستش " است .

توضیحی باید عرض بکنم و آن این است که
این مطلب یک امر بسیار محسوسی هست که در انسان زمینه چیزی وجود دارد که ما آن را " عشق " می‏نامیم . عشق ، چیزی است مافوق محبت . محبت در حد عادی ، در هر زمینه نیز در انسان وجود دارد ، زمینه چیزی که آن را معمولا " عشق " می‏نامند .
+||این گرایش‏ همان چیزی است که گفتیم می‏توانیم نام آن را " عشق و پرستش " بگذاریم‏ و بگوییم از مقوله " عشق و پرستش " است. این مطلب یک امر بسیار محسوسی هست که در انسان زمینه چیزی وجود دارد که ما آن را " عشق " می‏نامیم. عشق ، چیزی است مافوق محبت ، محبت در حد عادی ، در هر زمینه نیز در انسان وجود دارد ، زمینه چیزی که آن را معمولا " عشق " می‏نامند.||
 !معنی لغت عشق !معنی لغت عشق
  
-در زبان عربی می‏گویند کلمه " عشق " در اصل از ماده " عشقه‏ " است ، و " عشقه " نام گیاهی است که در فارسی به آن " پیچک " می‏گویند که به هر چیز برسد دور آن می‏پیچد ، مثلا وقتی به یک گیاه دیگر می‏رسد دور آن چنان می‏پیچد که آن را تقریبا محدود و محصور می‏کند و در اختیار خودش قرار می‏دهد . +


در زبان عربی می‏گویند کلمه " عشق " در اصل از ماده " عشقه‏ " است ، و " عشقه " نام گیاهی است که در فارسی به آن " پیچک " می‏گویند که به هر چیز برسد دور آن می‏پیچد ، مثلا وقتی به یک گیاه دیگر می‏رسد دور آن چنان می‏پیچد که آن را تقریبا محدود و محصور می‏کند و در اختیار خودش قرار می‏دهد.
-یکچنین حالتی در انسان پیدا می‏شود و اثرش‏ این است که بر خلاف محبت عادی انسان را از حال عادی خارج می‏کند ، خواب‏ و خوراک را از او می‏گیرد ، توجه را منحصر به همان معشوق می‏کند ، یعنی‏ یک نوع توحد و تأحد و یگانگی در او به وجود می‏آورد ، یعنی او را از همه‏ چیز می‏برد و تنها به یک چیز متوجه می‏کند به طوری که همه چیزش او می‏شود ، یک چنین محبت شدیدی . +یک چنین حالتی در انسان پیدا می‏شود و اثرش‏ این است که بر خلاف محبت عادی انسان را از حال عادی خارج می‏کند، خواب‏ و خوراک را از او می‏گیرد، توجه را منحصر به همان معشوق می‏کند، یعنی‏ یک نوع توحد و تأحد و یگانگی در او به وجود می‏آورد، یعنی او را از همه‏ چیز می‏برد و تنها به یک چیز متوجه می‏کند به طوری که همه چیزش او می‏شود، یک چنین محبت شدیدی.
-در حیوانات چنین حالتی مشاهده نشده است . در حیوانات ، علائق حداکثر در حدود علائقی است که انسانها به فرزندانشان دارند . یا همسرها به همسرها دارند . اگر غیرت دارند ، اگر تعصب دارند ، هر چه که نسبت به‏ اینها دارند ، در حیوانات هم کم و بیش پیدا می‏شود . ولی این حالت به‏ این شکل ، مخصوص انسان است . +در حیوانات چنین حالتی مشاهده نشده است. در حیوانات ، علائق حداکثر در حدود علائقی است که انسانها به فرزندانشان دارند. یا همسرها نسبت به هم دارند. اگر غیرت دارند، اگر تعصب دارند، هر چه که نسبت به‏ اینها دارند، در حیوانات هم کم و بیش پیدا می‏شود. ولی این حالت به‏ این شکل ، مخصوص انسان است.
-اینکه اصلا ماهیت این حالت چیست ، خود یکی از موضوعات فلسفه شده است . ((ابن سینا)) رساله مخصوصی دارد در " عشق " . همچنین ملاصدرا در کتاب اسفار در بخش الهیات ، صفحات زیادی‏ حدود چهل صفحه را اختصاص داده است به تفسیر ماهیت عشق که این حالت‏ چیست که در انسانها پیدا می‏شود ، کما اینکه امروز هم مسأله عشق در " روانکاوی " تحلیل می‏شود که واقعا ماهیت این حالت در انسانها چیست ؟
+اینکه اصلا ماهیت این حالت چیست، خود یکی از موضوعات فلسفه شده است. ((ابن سینا)) رساله مخصوصی دارد در " عشق " . همچنین ملاصدرا در کتاب اسفار در بخش الهیات ، صفحات زیادی‏ حدود چهل صفحه را اختصاص داده است به تفسیر ماهیت عشق که این حالت‏ چیست که در انسانها پیدا می‏شود ، کما اینکه امروز هم مسأله عشق در " روانکاوی " تحلیل می‏شود که واقعا ماهیت این حالت در انسانها چیست ؟
 !نظریات درباره ماهیت عشق  !نظریات درباره ماهیت عشق
 +نظریات مختلفی در این باره داده شده است . بعضی خودشان را با این‏ کلمه خلاص کرده‏اند که این یک بیماری است، یک ناخوشی است، یک مرض‏ است. این نظریه ، می‏توان گفت فعلا تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفا یک بیماری بدانیم. نه تنها بیماری نیست بلکه می‏گویند یک موهبت است.
 +مسأله اساسی در اینجا این است ‏که آیا عشق بطور کلی یک نوع‏ بیشتر نیست یا دو نوع است؟
 +!نظریه اول
 +بعضی نظریات این است که عشق یک نوع‏ بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است، یعنی ریشه عضوی و فیزیولوژیک‏ دارد و یک نوع هم بیشتر نیست، تمام عشقهایی که در عالم وجود داشته و دارد با همه آثار و خواصش عشقهای به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستانهای عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا تمام‏ اینها عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست.
-
نظریات مختلفی در این باره داده شده است . بعضی خودشان را با این‏ کلمه خلاص کرده‏اند که این یک بیماری است ، یک ناخوشی است ، یک مرض‏ است . این نظریه ، می‏توان گفت فعلا تابع و پیرو ندارد که عشق را صرفا یک بیماری بدانیم . نه تنها بیماری نیست بلکه می‏گویند یک موهبت است‏ .

آنگاه مسأله اساسی در اینجا این است‏که آیا عشق به طور کلی یک نوع‏ بیشتر نیست یا دو نوع است ؟

! نظریه اول

بعضی نظریات این است که عشق یک نوع‏ بیشتر نیست و آن همان عشق جنسی است ، یعنی ریشه عضوی و فیزیولوژیک‏ دارد و یک نوع هم بیشتر نیست ، تمام عشقهایی که در عالم وجود داشته و دارد با همه آثار و خواصش عشقهای به اصطلاح رمانتیک که ادبیات دنیا را این داستانهای عشقی پر کرده است مثل داستان مجنون عامری و لیلا تمام‏ اینها عشقهای جنسی است و جز این چیز دیگری نیست .

مانند ((فروید)) ، این روانکاو معروف که‏ همه چیز را ناشی از غریزه جنسی می‏داند علم دوستی را ، خیر را ، فضیلت را ، پرستش را و همه چیز را به طریق اولی عشق را جنسی می‏داند .ولی نظریه‏ او را امروز دیگر قبول نمی‏کنند

+مانند ((فروید)) ، این روانکاو معروف که‏ همه چیز را ناشی از ((غریزه جنسی)) می‏داند علم دوستی را ، خیر را ، فضیلت را ، پرستش را و همه چیز را به طریق اولی عشق را جنسی می‏داند .ولی نظریه‏ او را امروز دیگر قبول نمی‏کنند.
 !نظریه دوم !نظریه دوم
 +گروهی عشق را (همین عشق انسان به انسان را که بحث درباره آن است) دو نوع می‏دانند. مثلا ((ابوعلی سینا)) ، ((خواجه نصیرالدین طوسی)) و ((ملاصدرا)) عشق را دو نوع می‏دانند، برخی عشقها را عشقهای جنسی می‏دانند که اینها را __~~green:عشق‏ مجازی~~__ می‏نامند نه ~~green:__عشق حقیقی__~~ و معتقدند که بعضی عشقها عشق روحانی یعنی عشق‏ نفسانی است ، به این معنا که در واقع میان دو روح نوعی کشش وجود دارد.
-گروهی عشق ا - مین انسن به انسن ا که ث درباره ات - وع میانند . مثلا بوعلی سینا ((خواج یراین وس ))و ((ملصد)) شق ا دو نو یانند ری شقها را عشهای نسی می‏دانن که ینه را ق‏ مجازی می‏نند ه ش قیی مقدد که عضی ه عش انی یی شسانی ات این من که در واقع میا دو رح نوی ک جد دا . +عشق سمای منشأش یز اس، با رسین ه موق و با طا ریز م‏ پیان مییاد چو یا همین ست اگر مد رشات دخی اشد ا فرز دنش قهرا این می‏یابد، ا نا از می‏د یجا پایا می‏ید. لی اینها معی ه ک ان گی رحه‏ای ا مید که ماو ین ا.
-ش انی من غریز ات با رسیدن به معش و با اطفء یه هم‏ یان مییا چو پاا همین اس گر مبش ترشحات دای اد ا افرا ش قرا یان مییا ، ا نا ا می‏شود و به این ایا می‏یابد . ولی یها می هند ک انسان گاهی ه‏ حله‏ای از ی‏رسد که مافوق این رفهاست . + نصیلی ا ن به‏ " مشاک بین النفو " بی میک ، که یک نوع همشکلی میان وها وجد دارد و در وا اینها مدعی هستند که در روح انسن ک ذری بی‏ عشق روحانی و معنوی هست که در واق ، فسی هم گر اینا وجود ارد او فقط محرک انان ت، معشوق حقیی اان یک حقیقت ~~green:__ماوء بیع__~~ ات که وح انان او محد می‏شود و به او مید او را کش می‏کند ، و ر اقع موق حقیقی درن انسان ات. (لا ما ری رضیه‏ها و نریات را می‏گوییم.)
-وجه صیادین ا ن به " ماکه بین النو " عبر می‏ند ، که یک نوع همشکی مین وحه جود دارد ، وق ینها می ن که و ا یک ری برای‏ ق روحانی و منوی هست که ر و فی م اگر اینجا وجد رد و قط محرک انسان است ، و مو یقی نسان یک حقیقت موراء طبیی است که رح انسان ا او متحد می‏شود به و می‏رسد و او را کش می‏کن و در واقع وق قیی ر و اان است . ( ف م داریم فضیهه و نریات ا می‏گوییم . ) + هین ینه ا که استاها نقل می‏کن، می‏ویند نکه عش میسد ه جا ک ق یال م و ب عزیر و گرامی‏تر می‏رد، برای ن است که و زمینه اوی ریک در رو انسان است و او درو دش ا یک حقیقت یگی با هان ورت معشو که ر روح او و در واقع ص ی شی ( مو ظای ) نیست ، یک ی‏ یگر است و می‏گیرد و با او هم خوش است.
-ر همین مینه است ک اتانها نقل می‏کنند ، می‏گویند اینکه ش می‏ ه ا ک شق ، خیا بو ر ا یتر و گرای‏تر می‏داد رای ن ت که و حبو و زمین اولی حرک ر درن اسن ات و درن خودش با یک حیقت دیگری ا همن ت معشوق ک ر رح و ه در اق صورت این شی‏ء ( معشوق اهری ) نیت ، صورت یک شیء یر ت خو می‏گیرد و با او هم خوش است . +ین استا ا تی در کتابهای فلسفی نیز نقل می‏کنند که مجنون بعد از اینکه همه ها و زلها ر اق یلا و عشق ا گه بو، روی در بیا یل لای رش و ا را صدا د : منون رش را لند ک ، گفت : کی هی؟ گ : من لیلا ، مدا سات. ( ی اینک دیگر الا منون ن می‏شود ین حوبی ک در راق اینقر نالیه چگونه‏ در وش می‏گیرد. )
-این استا را حتی در کتابهای فلسفی نیز نقل می‏کنند که منون بعد از اینکه آنهمه شعرها و غزلها در فراق لیلا و ر عش او گفته بود ، روزی ر بیابان ، لیلا آمد بلای سرش او را صدا زد : مجنون سرش را بلند کرد ، گفت : کی هستی ؟ گفت : منم لیلا ، آمده‏ام سراغت . ( به ی یکه یگر حالا مجنون لند می‏شود و این مبوبی را که د فاقش اینقر نالیده چگونه‏ در آغوش می‏گیرد . ) + ت : نه برو : لی ی نک بشک : ~~green:''من به وم و از ود یارم.'' ~~
- فت : نه ، برو : لی نی نک بعک : من به ش تو خوشم و ا خودت بزارم . +اتفاقا نظیر همین قضیه ر شرح حال شاعر معروف معاصر ((شهریار)) مطرح است. شهریار دانشجوی سال آخر پزشکی بوده ، در همین تهران در خانه‏ای‏ پانسیون بوده است. ( او تبریزی است. ) در آنجا عاشق دختر صاحبخانه‏ می‏شود و چگونه هم عاشق می‏شود. آن دختر را به هر دلیل ه او نمی‏دهند و و هم دیگر مثل همان مجنون دست از همه چیز ، کار و شغل و تحصیل بر می‏دارد و می‏افتد دنبال او. بع از ساها در یکی از ییلاقات ، همان خانم با شوهش‏ ب او می‏رسند و با او ملاقات می‏کنند. آن خانم می‏آید به سراغش. او در عالم خودش بوده. شهریار به او می‏گوید : نه ، اصلا من به تو کای ندارم، من دیگر حالا با آن خیال خودم خوش هستم و به او هم خو گرفته‏ام از شوهرت هم طلاق بگیری من به تو کاری ندارم.
-فقا نظیر همین قضیه را در شرح حا شاعر معروف زمان خود ما ((شهریر)) یوندم . شهریا دانشجوی سا آخر پزشکی بوده در همین تهران در خان‏ای‏ پانسیون بوده است . ( او تبریزی ات . ) در آنجا عاشق دختر صاحبخانه‏ می‏ود و چگونه هم عاشق می‏شود . آن تر را به هر دلیل به او نمی‏هند و او هم دیگر مثل همان مجنون دت ز مه یز ، کار و شغل و تحصی بر میدارد و می‏فتد دنبال و . بعد از سالها در یکی از ییلاقات ، همان خانم با شوهرش‏ به او می‏رسند و با او ملاقات می‏نن . آ خانم می‏آید به سراغش . او در الم خدش بوده . شهریار ب او می‏ید : نه ، اصلا من به تو اری ار ، من دیگر حاا با آ یال خودم خوش ستم و به او هم خو رفه‏ام ، از شهرت م طلاق گیری من به و کاری ندارم . +ی هم در ای زمینه دار ک د ا ایکه ین خان به سراش می‏ید این ر را می‏وید ینی وصال ودش را می‏گید در الی ک بیا می‏د که من چن ب ش او خو ره‏ام و اتای به ود او ندارم.
-ی م در این میه دارد ک‏ بد از اینکه ی خانم به سراغش یی این عر را ی‏وی یعنی وصفا وش را می‏ید در حالی که بیان می‏کن که ن چگوه عق ا و کده‏ام و التاتی ب خود او نرم . +ل ی را جماا یگویم بای اینکه ا به گوشی ز ((ادبیت عرفای‏بی عرفانی‏ سلای)) وه ید که این مسأله از آن مسائلی ست که و عده قاب وه‏ و قابل تحی ا.
-ا ی را اا می‏گی ای ینکه شا ه گوشه‏ای از دبیات عانیسای توج کنی که ای سه از آن مائلی ا ک فوق اعد ب وه‏ و قا ی . +پ ای نری ، نظریه‏ای ات ک ش را تقسیم می‏ن ب عشق جسمانی ق نفسانی یعنی به نوعی عش قائل ست که هم از نر مبدأ با عسای متفاوت است یعنی مبدأش جسی نیت، ریشهای در رح ((فطرت‏ انس)) دارد و هم از نظر ایت با ق جسی متفاوت است چن ع جی با اطاء هو خاتمه پیدا میکند، ولی این عشق در ایناا پی نمیی.
- ین ری ، نظریه‏ای است که عشق را تقیم می‏کند ه عش سمنی نفسانی یعی ه نو ق قئ ست که از نظر مبدأ با عشق‏ جسای ماوت است یی مش جنسی نیست ، ریشهای در ر فرت‏ انسان رد ز ظر غیت با عش جنسی متو است چون ق نسی با اطا ت خاتمه پیدا می‏کد ، ولی ای عشق این پاین نمی‏پذیرد .
این هم یک نیه .
+ م ن است که بشر عشق را ستیش می‏کند یعی یک م ستای یان تی که آچ از مقه وت است قب یش نیست‏. انسان هو خورد یا ی غا ک یک می یعی است ار. یا ای میل ا جت که یک می بعی است هی قلی ی پیدا که‏؟
-
ما عجالتا نمی‏خواهیم در مقام آن بحثهای فلسفی و استدلالهایی که فلاسفه کرده‏اند برای اثبات این گونه عشق که عشق افلاطونی هم‏ نامیده می‏شود برآییم ، فقط قسمتهایی را که بحثهای ساده است عرض می‏کنیم‏ و آن این است :

قدر مسلم این است که بشر عشق را ستایش می‏کند ، یعنی یک امر قابل‏ ستایش می‏داند ، در صورتی که آنچه از مقوله شهوت است قابل ستایش نیست‏ . مثلا انسان شهوت خوردن یا میل به غذا که یک میل طبیعی است دارد . آیا این میل از آن جهت که یک میل طبیعی است هیچ قابلیت تقدیس پیدا کرده‏ ؟

تا به حال شما دیده‏اید حتی یک نفر در دنیا بیاید میلش را به فلان غذا ستایش کند ؟ عشق هم تا آنجا که به شهوت جنسی مربوط باشد ، مثل‏ شهوت خوردن است و قابل تقدیس نیست ، ولی به هر حال این حقیقت ، تقدیس شده است و قسمت بزرگی از ادبیات دنیا را تقدیس عشق تشکیل‏ می‏دهد . این از نظر روانکاوی فردی یا اجتماعی فوق العاده قابل توجه است‏ که این پدیده چیست ؟


!فنای عاشق در معشوق
+تا به حال شما دیده‏اید حتی یک نفر در دنیا بیاید میلش را به فلان غذا ستایش کند؟ عشق هم تا آنجا که به شهوت جنسی مربوط باشد، مثل‏ شهوت خوردن است و قابل تقدیس نیست، ولی به هر حال این حقیقت ، تقدیس شده است و قسمت بزرگی از ادبیات دنیا را تقدیس عشق تشکیل‏ می‏دهد. این از نظر روانکاوی فردی یا اجتماعی فوق العاده قابل توجه است‏ که این پدیده چیست؟
!!فنای عاشق در معشوق
  
 ^ ^
-__~~darkorange:عجیب‏تر این است که بشر افتخار می‏کند به اینکه در زمینه معشوق ، همه‏ چیزش را فدا کند ، خودش را در مقابل او فانی و نیست نشان بدهد ، یعنی‏ این برای او عظمت و شکوه است که در مقابل معشوق از خود چیزی ندارد ، و هر چه هست اوست ، و به تعبیر دیگر " فنای عاشق در مقابل معشوق " . ~~__
+__~~darkorange:عجیب‏تر این است که بشر افتخار می‏کند به اینکه در زمینه معشوق ، همه‏ چیزش را فدا کند، خودش را در مقابل او فانی و نیست نشان بدهد ، یعنی‏ این برای او عظمت و شکوه است که در مقابل معشوق از خود چیزی ندارد، و هر چه هست اوست، و به تعبیر دیگر " فنای عاشق در مقابل معشوق " . ~~__
 ^ ^
-چیزی است نظیر آنچه که در باب اخلاق گفتیم که در اخلاق چیزی است که با منطق منفعت جور در نمی‏آید ولی فضیلت است ، مثل ایثار و از خود گذشتن .  
-__~~brown:یثار با و وری جور ر نی‏آید ، فداکاری با خدمحوری جور در نمی‏آید ولی معذلک‏ می‏بینید انسان از جنبه خیر اخلاقی ، جو را ، احسان را ، ایثار را ، فداکاری را تقدیس می‏کد اینه را فضیلت می‏داند عظمت و بزرگی می‏دان . ر اینجا هم مسأله عشق با مسأه وت متفوت ست ، چون اگر شهوت باشد ، یعنی شیئی را برای خود خواستن . رق بین شهوت و غیر شهوت در همین جاست . آنجا که کسی عاشق دیگری است و مسأله مسأله شهوت است‏ هدف صاحب و از وصال او بهره‏مند شدن است ، ولی در " عشق " اصل مسأله‏ وصال و تصاحب مطرح نیست ، مأله فنای اشق در معشوق مطرح است ، یعنی‏ باز با منطق خود محوری سازگ نیست . ~~__ +چیی ا یر ک در باب اخلاق فتیم ک د الا زی ا که با م منفت ور در نی‏آید ول فیل است، مل ایار و از خود گشن.
-این است که این مسأله در این شکل ، فوق العاده‏ای قابل بحث و قابل‏ تحلیل است که این چیست در انسان ؟ این چه حالتی است و از کجا سرچشمه‏ می‏گیرد که فقط در مقابل او می‏خواهد تسلیم محض باشد و از من او ، از خود او و از انانیتش چیزی باقی نماند . در این زمینه مولوی شعرهای خیلی خوبی‏ دارد که در ادبیات عرفانی فوق العاده است : +__~~brown:ایثار با خود محوری جور در نمی‏آید، فداکاری با خودمحوری جور در نمی‏آید ولی معذلک‏ می‏بینید انسان از جنبه خیر اخلاقی ، جود را ، احسان را ، ایثار را ، فداکاری را تقدیس می‏کند ، اینها را فضیلت می‏داند، عظمت و بزرگی‏ می‏داند. در اینجا هم مسأله عشق با مسأله شهوت متفاوت است، چون اگر شهوت باشد ، یعنی شیئی را برای خود خواستن. فرق بین شهوت و غیر شهوت‏ در همین جاست . آنجا که کسی عاشق دیگری است و مسأله ، مسأله شهوت است‏ هدف تصاحب و از وصال او بهره‏مند شدن است، ولی در " عشق " اصلا مسأله‏ وصال و تصاحب مطرح نیست ، مسأله فنای عاشق در معشوق مطرح است ، یعنی‏ باز با منطق خود محوری سازگار نیست. ~~__

این است که این مسأله در این شکل ، فوق العاده‏ای قابل بحث و قابل‏ تحلیل است که این چیست در انسان؟ این چه حالتی است و از کجا سرچشمه‏ می‏گیرد که فقط در مقابل او می‏خواهد تسلیم محض باشد و از من او ، از خود او و از انانیتش چیزی باقی نماند . در این زمینه مولوی شعرهای خیلی خوبی‏ دارد که در ادبیات عرفانی فوق العاده است:
 ~~green:عشق قهار است و من مقهور عشق  ~~green:عشق قهار است و من مقهور عشق
 ::چون قمر روشن شدم از نور عشق ::~~ ::چون قمر روشن شدم از نور عشق ::~~
-مسأله پرستش این است ، یعنی عشق ، انسان را می‏رساند به مرحله‏ای که‏ می‏خواهد از معشوق ، خدایی بسازد و از خود ، بنده‏ای ، او را هستی مطلق‏ بداند و خود را در مقابل او نیست و نیستی حساب کند . این از چه مقوله‏ای‏ است ؟ واقعیت این حالت چیست ؟ +مسأله پرستش این است، یعنی عشق ، انسان را می‏رساند به مرحله‏ای که‏ می‏خواهد از معشوق ، خدایی بسازد و از خود ، بنده‏ای ، او را هستی مطلق‏ بداند و خود را در مقابل او نیست و نیستی حساب کند . این از چه مقوله‏ای‏ است؟ واقعیت این حالت چیست؟
-گفتیم که یک نظریه این است که می‏گوید عشق به طور مطلق ریشه و غایت‏ جنسی دارد ، روی همان خط غریزه جنسی حرکت می‏کند و ادامه می‏یابد و تا آخر هم جنسی است . +گفتیم که یک نظریه این است که می‏گوید عشق به طور مطلق ریشه و غایت‏ جنسی دارد ، روی همان خط غریزه جنسی حرکت می‏کند و ادامه می‏یابد و تا آخر هم جنسی است.
-نظریه دیگر همان نظریه‏ای است که عرض کردیم حکمای ما این نظریه را تأیید می‏کنند که به دو نوع عشق قائل هستند : +نظریه دیگر همان نظریه‏ای است که عرض کردیم حکمای ما این نظریه را تأیید می‏کنند که به دو نوع عشق قائل هستند:
-عشقهای جنسی و جسمانی ، و عشقهای روحانی ، و می‏گویند زمینه عشق روحانی در همه افراد بشر وجود دارد .

نظر ما در طرح مسأله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا می‏کند که ما آن را " پرستش " می‏نامیم . این هم چیزی است‏ که با حسابهای مادی جور در نمی‏آید .
+عشقهای جنسی و جسمانی ، و عشقهای روحانی ، و می‏گویند زمینه عشق روحانی در همه افراد بشر وجود دارد.
 +نظر ما در طرح مسأله عشق بیشتر به آن تمایلی است که عاشق به فنای در معشوق پیدا می‏کند که ما آن را " پرستش " می‏نامیم. این هم چیزی است‏ که با حسابهای مادی جور در نمی‏آید.
 !نظریه سوم !نظریه سوم
 +نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه ، آن نظریه‏ دیده است که در " عشق " احیانا کیفیاتی پیدا می‏شود که با جنبه‏های جنسی‏ سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن‏ باشد، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است ، گرسنگی یک حالت طبیعی است ، وقتی که بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی‏ هست و اگر چنین نباشد نیست ، در احتیاج جنسی هم همین طور است ، وقتی‏ که این احتیاج مادی باشد ، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه‏ نیست ، ولی " عشق " تابع این خصوصیات نیست ، از این رو اینطور گفتند که عشق از نظر مبدأ ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت ، غیر جنسی‏ است ، یعنی به طور جنسی شروع می‏شود، اولش شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت می‏دهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت روحانی‏ می‏شود.
-نظریه سومی وجود دارد که خواسته جمع کند میان دو نظریه ، آن نظریه‏ دیده است که در " عشق " احیانا کیفیاتی پیدا می‏شود که با جنبه‏های جنسی‏ سازگار نیست یعنی وابسته به غلیان ترشحات جنسی نیست که دائر مدار آن‏ باشد ، چون امر جنسی مثل همان گرسنگی است ، گرسنگی یک حالت طبیعی است‏ ، وقتی که بدن احتیاج به غذا پیدا کند و یک سلسله ترشحات بشود گرسنگی‏ هست و اگر چنین نباشد نیست ، در احتیاج جنسی هم همین طور است ، وقتی‏ که این احتیاج مادی باشد ، در هر حدی که ترشحات باشد هست و اگر نه‏ نیست ، ولی " عشق " تابع این خصوصیات نیست ، از این رو اینطور گفتند که عشق از نظر مبدأ ، جنسی است ولی از نظر منتها و کیفیت ، غیر جنسی‏ است ، یعنی به طور جنسی شروع می‏شود ، اولش شهوت است ولی بعد تغییر کیفیت و تغییر حالت می‏دهد و در نهایت امر تبدیل به یک حالت روحانی‏ می‏شود .

((ویل دورانت)) این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره‏ عشق کرده است . او همین نظریه را انتخاب می‏کند و نظریه فروید را طرح و رد می‏کند . او می‏گوید :

__ ~~green:حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت می‏دهد ، یعنی دیگر از حالت جنسی به طور کلی خارج می‏شود . ~~__

او اساس نظریه فروید را صحیح نمی‏داند .
+((ویل دورانت)) این مورخ معروف فلسفه در کتاب لذات فلسفه بحثی درباره‏ عشق کرده است . او همین نظریه را انتخاب می‏کند و نظریه فروید را طرح و رد می‏کند . او می‏گوید:
 +__ ~~green:حقیقت این است که عشق بعدها تغییر مسیر و تغییر جهت و حتی تغییر خصوصیت و تغییر کیفیت می‏دهد ، یعنی دیگر از حالت جنسی بطور کلی خارج می‏شود. ~~__
 +او اساس نظریه فروید را صحیح نمی‏داند.
 !سخن ویلیام جیمز  !سخن ویلیام جیمز
-

((ویلیام جیمز ))در کتاب دین و روان می‏گوید : به دلیل یک سلسله تمایلات‏ که در ما هست که ما را به طبیعت وابسته کرده است ، یک سلسله تمایلات‏ دیگری هم در ما وجود دارد که با حسابهای مادی و با حسابهای طبیعت جور در نمی‏آید و همین تمایلات است که ما را به ماوراء طبیعت مربوط می‏کند ، که‏ توجیه و تفسیرش همان است که حکمای اسلامی کرده‏اند و معتقدند که این‏
حالت فنایی که عاشق پیدا می‏کند در واقع مرحله تکامل اوست ، این فنا و نیستی نیست ، اگر معشوق واقعی‏اش همین شی‏ء مادی و جسمانی می‏بود ، فنا و غیر قابل توجیه بود که چطور یک شیی‏ء به سوی فنای خودش تمایل پیدا می‏کند ؟
+__((ویلیام جیمز)) در کتاب دین و روان می‏گوید:__ به دلیل یک سلسله تمایلات‏ که در ما هست که ما را به طبیعت وابسته کرده است، یک سلسله تمایلات‏ دیگری هم در ما وجود دارد که با حسابهای مادی و با حسابهای طبیعت جور در نمی‏آید و همین تمایلات است که ما را به ماوراء طبیعت مربوط می‏کند، که‏ توجیه و تفسیرش همان است که حکمای اسلامی کرده‏اند و معتقدند که این‏ حالت فنایی که عاشق پیدا می‏کند در واقع مرحله تکامل اوست، این فنا و نیستی نیست، اگر معشوق واقعی‏اش همین شی‏ء مادی و جسمانی می‏بود، فنا و غیر قابل توجیه بود که چطور یک شیی‏ء به سوی فنای خودش تمایل پیدا می‏کند؟
 ولی در واقع معشوق حقیقی او یک واقعیت دیگر است و این ( معشوق ظاهری‏ ) نمونه‏ای و مظهری از اوست و این در واقع با کاملتر از خودش و با یک‏ مقام کاملتر متحد می‏شود و به این وسیله این نفس به حد کمال خودش می‏رسد . ولی در واقع معشوق حقیقی او یک واقعیت دیگر است و این ( معشوق ظاهری‏ ) نمونه‏ای و مظهری از اوست و این در واقع با کاملتر از خودش و با یک‏ مقام کاملتر متحد می‏شود و به این وسیله این نفس به حد کمال خودش می‏رسد .
 !سخن راسل  !سخن راسل
 +~~green:غربیها اینگونه عشقها ( عشق روحانی ) را عشقهای شرقی می‏نامند و حتی تقدیس هم می‏کنند. ((برتراند راسل)) در کتاب زناشویی و اخلاق می‏گوید:
 +" ما امروزیها حتی در عالم تصور نمی‏توانیم روحیه آن شاعرانی را که در اشعارشان از فنای خود سخن می‏راندند بی آنکه کوچکترین التفاتی از محبوب‏ بخواهند درک بکنیم . " ~~
-__~~green:غربیها اینگونه عشقها( عشق روحانی ) را عشقهای شرقی می‏نامند و حتی تقدیس هم می‏کنند .

((برتراند راسل)) در کتاب زناشویی و اخلاق می‏گوید :

" ما امروزیها حتی در عالم تصور نمی‏توانیم روحیه آن شاعرانی را که در اشعارشان از فنای خود سخن می‏راندند بی آنکه کوچکترین التفاتی از محبوب‏ بخواهند درک بکنیم . " ~~__

می‏خواهد بگوید که ما معمولا در عشقهایی که خودمان سراغ داریم عشق را وسیله‏ای و مقدمه‏ای برای وصال می‏دانیم . ( در این زمینه جمله‏های زیادی‏ دارد . ) می‏گوید در عشقهای شرقی اساسا عشق وسیله نیست و خودش فی حد ذاته هدف است ، و بعد خیلی هم تقدیس می‏کند ، می‏گوید این عشقهاست که‏ به روح انسان عظمت و شکوه و شخصیت می‏دهد .



منبع : کتاب فطرت
نویسنده : شهید مرتضی مطهری
صفحه :89
+می‏خواهد بگوید که ما معمولا در عشقهایی که خودمان سراغ داریم عشق را وسیله‏ای و مقدمه‏ای برای وصال می‏دانیم. ( در این زمینه جمله‏های زیادی‏ دارد. ) می‏گوید در عشقهای شرقی اساسا عشق وسیله نیست و خودش فی حد ذاته هدف است، و بعد خیلی هم تقدیس می‏کند، می‏گوید این عشقهاست که‏ به روح انسان عظمت و شکوه و شخصیت می‏دهد.
 +*__منبع :__ کتاب فطرت ، شهید مرتضی مطهری ، ص 89

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 شنبه 17 دی 1384 [14:02 ]   5   حسین خادم      جاری 
 شنبه 17 دی 1384 [13:51 ]   4   حسین خادم      v  c  d  s 
 پنج شنبه 03 شهریور 1384 [13:48 ]   3   یاسر ناظم نیا      v  c  d  s 
 پنج شنبه 03 شهریور 1384 [13:32 ]   2   یاسر ناظم نیا      v  c  d  s 
 پنج شنبه 03 شهریور 1384 [13:05 ]   1   یاسر ناظم نیا      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..