تاریخچه ی:
لباسهای بهشتی
تفاوت با نگارش: 3
| نزدیک عید بود و کودکان مدینه با پوشیدن لباس نو به استقبال عید می رفتند. | | نزدیک عید بود و کودکان مدینه با پوشیدن لباس نو به استقبال عید می رفتند. |
- | حسن و حسین علیه السلام نزد مادر رفتند و گفتند:« مادرجان، کودکان مدینه، خود را برای عید آراستهاند. چرا برای ما لباس نو نمیدوزی؟» فاطمه سلام الله علیها فرمود:« ای نور دیدگان من! جامه های شما نزد خیاط است. هرگاه دوخت و آورد، تنتان میکنم.» |
+ | ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|حسن)) و ((حضرت امام حسین علیه السلام|حسین)) علیه السلام نزد مادر رفتند و گفتند:« مادر جان، کودکان مدینه، خود را برای عید آراستهاند. چرا برای ما لباس نو نمیدوزی؟» ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه سلام الله علیها)) فرمود:« ای نور دیدگان من! جامه های شما نزد خیاط است. هرگاه دوخت و آورد، تنتان میکنم.» |
| او می خواست با این سخن آنان را خوشدل کند. | | او می خواست با این سخن آنان را خوشدل کند. |
| شب عید فرا رسید. حسن و حسین علیه السلام گفتند:« امشب شب عید است؛ پس لباس های ما چه شد؟» | | شب عید فرا رسید. حسن و حسین علیه السلام گفتند:« امشب شب عید است؛ پس لباس های ما چه شد؟» |
| فاطمه سلام الله علیها دلش سوخت و گریست و فرمود:« ای نور دیدگانم شادمان باشید. ان شاء الله هر گاه خیاط لباس ها را آورد، شما را با آن آراسته می کنم.» | | فاطمه سلام الله علیها دلش سوخت و گریست و فرمود:« ای نور دیدگانم شادمان باشید. ان شاء الله هر گاه خیاط لباس ها را آورد، شما را با آن آراسته می کنم.» |
| چون پاسی از شب گذشت، ناگاه کسی در خانه را کوبید. فاطمه فرمود:« کیستی؟» | | چون پاسی از شب گذشت، ناگاه کسی در خانه را کوبید. فاطمه فرمود:« کیستی؟» |
| صدایی بلند شد که:« ای دختر پیغمبر خدا، در را بگشا که من خیاط هستم. لباس های حسن و حسین را آورده ام.» | | صدایی بلند شد که:« ای دختر پیغمبر خدا، در را بگشا که من خیاط هستم. لباس های حسن و حسین را آورده ام.» |
| فاطمه سلام الله علیها در را گشود و مردی با هیبت و خوشبو را مشاهده کرد که بسته ای به دستش داد و رفت. | | فاطمه سلام الله علیها در را گشود و مردی با هیبت و خوشبو را مشاهده کرد که بسته ای به دستش داد و رفت. |
| فاطمه بسته را گشود و در آن دو دست لباس کامل و دو جفت کفش مشاهده کرد و از این واقعه بسیار خوشحال شد، کودکان را بیدار کرد و لباسها را به آنها پوشاند. | | فاطمه بسته را گشود و در آن دو دست لباس کامل و دو جفت کفش مشاهده کرد و از این واقعه بسیار خوشحال شد، کودکان را بیدار کرد و لباسها را به آنها پوشاند. |
- | چون روز عید شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله نزد آنها رفت و حسن و حسین علیه السلام را با لباسهای نو دید. |
+ | چون روز عید شد، ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|پیغمبر صلی الله علیه و آله)) نزد آنها رفت و حسن و حسین علیه السلام را با لباسهای نو دید. |
| آنها را بوسید و بر دوش گرفت و به سوی مادرشان فاطمه برد و فرمود:« ای فاطمه، آن خیاط را که لباسها را آورد شناختی؟» | | آنها را بوسید و بر دوش گرفت و به سوی مادرشان فاطمه برد و فرمود:« ای فاطمه، آن خیاط را که لباسها را آورد شناختی؟» |
| فاطمه پاسخ داد:« نشناختم و نمی دانستم که نزد خیاط لباس دارم. خدا و رسولش بهتر میدانند.» | | فاطمه پاسخ داد:« نشناختم و نمی دانستم که نزد خیاط لباس دارم. خدا و رسولش بهتر میدانند.» |
- | پیامبر فرمود:« او خیاط نبود؛ ((رضوان خازن بهشت)) بود و لباسها را از بهشت آورده بود. این خبر را ((جبرئیل)) از جانب پروردگارم به من داد.» |
+ | پیامبر فرمود:« او خیاط نبود؛ ((رضوان خازن بهشت)) بود و لباسها را از ((بهشت)) آورده بود. این خبر را ((جبرئیل)) از جانب پروردگارم به من داد.» |
| منابع: | | منابع: |
- | منتهی الامال، ج 1، ص 529. |
+ | منتهی الامال، ج 1، ص 529. |