حضرت نرجس خاتون در ادامه نقل ماجرای زندگی خویش برای
بشیر بن سلیمان در بغداد می گوید: پس از آنکه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در عالم خواب مرا به ازدواج امام حسن عسگری علیه السلام در آورد، از ترس این که مبادا پدر و جدّم مرا بکشند، این خواب را پنهان کردم.
ولی عشق و علاقه ابو محمد علیه السلام (امام حسن عسگری علیه السلام) آن به آن و لحظه به لحظه در دلم زیاد می شد؛ تا این که عشق امام حسن علیه السلام مرا از آب و غذا انداخت. به تدریج جسمم رو به ضعف نهاد و به شدت رنجور و بیمار شدم. در شهرهای مختلف روم هیچ پزشکی نبود مگر این که جدّم او را برای معالجة من حاضر کرد، ولی مداوای پزشکان و داروهای آنان در من هیچ اثری نبخشید.
هنگامی که جدّم از بهبود و شفای من نا امید شد، به من گفت: « ای نور چشمم! آیا خواسته ای داری تا برایت آماده سازم؟ » پاسخ گفتم: «ای پدر بزرگ مهربانم! درهای فرج و گشایش در من بسته شده است. امیدوارم که اگر از شکنجه اسیران مسلمان که در زندان به سر می برند، صرف نظر کنی، غل و زنجیر از دست و پایشان بگشایی و آن ها را آزاد کنی، حضرت مسیح علیه السلام و مادرش به من سلامت عنایت فرمایند.
جدّم به درخواست من ترتیب اثر داد. من نیز اندکی تظاهر به بهبود نمودم و اندکی غذا خوردم. این حالت پدر بزرگم را شادمان و مسرور کرد و به همین خاطر اسیران مسلمانان را احترام کرد و از آنان دلجویی نمود.
منابع:
بحارالانوار، ج 51، ص 8، حدیث 12 -------- غیبه الشیخ
مراجعه شود به:
خواستگاری و مراسم عقد در رؤیا