منو
 کاربر Online
715 کاربر online
تاریخچه ی: سفیر روم در مجلس یزید

در حال مقایسه نگارشها

نگارش واقعی نگارش:4
پس از واقعه‌ی عاشورا، سر مقدس امام حسین را همراه با اسرای اهل بیت به مجلس جشن یزید بردند.
سفیر روم که در آن مجلس حاضر بود، رو به یزید کرد و گفت:«این سر کیست؟»
یزید با تعجب پرسید:« برای چه این سؤال را می کنی؟»
گفت:« وقتی به روم باز گردم، از من درباره آنچه که دیده ام سؤال می کنند. باید علت شادی و سرور تو را بدانم تا با قیصر روم در میان بگذارم تا او نیز خشنود گردد.»
یزید گفت:« این سر حسین، پسر فاطمه، دختر محمد است.»
سفیر پرسید:« این محمد همان پیغمبر شماست؟»
یزید گفت:« آری.»
سفیر پرسید:« پدر او کیست؟»
یزید گفت:« علی ابن ابی طالب، پسر عموی رسول خدا.»
سفیر گفت:« لعنت بر شما با چنین آئینی که دارید! دین من بهتر از دین شماست! زیرا پدر من از نوادگان داوود است و میان من و او، پدران بسیاری قرار گرفته اند، و با این حال پیروان آیین ما، مرا احترام می کنند. جای سم های مرکبی که روزی عیسی بر آن سوار شده است، کلیسایی بنا کرده‌اند که مردم به زیارت آن می روند. و شما فرزند دختر پیغمبر خویش را می کشید! این چگونه دینی است؟!»

بنا به یکی از روایات، یزید چون این سخنان را شنید، گفت:« این نصرانی را باید کشت که ما را در مملکت خودمان رسوا کرد!»
سفیر گفت:« اکنون که می‌خواهی مرا بکشی، این سخن را نیز گوش کن! دیشب رسول اسلام را در خواب دیدم که مرا به بهشت مژده داد. من از این خواب در حیرت بودم، اما اکنون تعبیرش بر من آشکار شد.»
سپس شهادتین را گفت و سر مبارک امام را به سینه گرفت و می‌بوسید و می‌گریست تا او را کشتند.

منابع:

  • قصه کربلا، ص 498.
  • بحارالانوار، ج 45، ص 141
  • اللهوف، ص 79

مراجعه شود به:


پس از واقعه‌ی عاشورا، سر مقدس امام حسین را همراه با اسرای اهل بیت به مجلس جشن یزید بردند.
سفیر روم که در آن مجلس حاضر بود، رو به یزید کرد و گفت:«این سر کیست؟»
یزید با تعجب پرسید:« برای چه این سؤال را می کنی؟»
گفت:« وقتی به روم باز گردم، از من درباره آنچه که دیده ام سؤال می کنند. باید علت شادی و سرور تو را بدانم تا با قیصر روم در میان بگذارم تا او نیز خشنود گردد.»
یزید گفت:« این سر حسین، پسر فاطمه، دختر محمد است.»
سفیر پرسید:« این محمد همان پیغمبر شماست؟»
یزید گفت:« آری.»
سفیر پرسید:« پدر او کیست؟»
یزید گفت:« علی ابن ابی طالب، پسر عموی رسول خدا.»
سفیر گفت:« لعنت بر شما با چنین آئینی که دارید! دین من بهتر از دین شماست! زیرا پدر من از نوادگان داوود است و میان من و او، پدران بسیاری قرار گرفته اند، و با این حال پیروان آیین ما، مرا احترام می کنند. جای سم های مرکبی که روزی عیسی بر آن سوار شده است، کلیسایی بنا کرده‌اند که مردم به زیارت آن میروند. و شما فرزند دختر پیغمبر خویش را می کشید! این چگونه دینی است؟!»

بنا به یکی از روایات، یزید چون این سخنان را شنید، گفت:« این نصرانی را باید کشت که ما را در مملکت خودمان رسوا نمود!»
سفیر گفت:« اکنون که می‌خواهی مرا بکشی، این سخن را نیز گوش کن! دیشب رسول اسلام را در خواب دیدم که مرا به بهشت مژده داد. من از این خواب در حیرت بودم، اما اکنون تعبیرش بر من آشکار شد.»
سپس شهادتین را گفت و سر مبارک امام را به سینه گرفت و می‌بوسید و می‌گریست تا او را کشتند.

منابع:

  • قصه کربلا، ص 498.
  • بحارالانوار، ج 45، ص 141
  • اللهوف، ص 79

مراجعه شود به:



تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 یکشنبه 01 آبان 1384 [11:09 ]   5   شکوفه رنجبری      جاری 
 شنبه 10 اردیبهشت 1384 [10:45 ]   4   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 یکشنبه 14 فروردین 1384 [12:18 ]   3   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 یکشنبه 09 اسفند 1383 [07:31 ]   2   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 
 چهارشنبه 14 مرداد 1383 [09:44 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..