تاریخچه ی:
سفیر روم در مجلس یزید
تفاوت با نگارش: 4
- | پس از واقعهی عاشورا، سر مقدس ((حضرت امام حسین علیه السلام|امام حسین)) را همراه با اسرای اهل بیت به مجلس جشن ((یزید بن معاویه|یزید)) بردند. |
+ | پس از واقعهی ((عاشورا))، سر مقدس ((حضرت امام حسین علیه السلام|امام حسین)) را همراه با اسرای اهل بیت به مجلس جشن ((یزید بن معاویه|یزید)) بردند. |
| سفیر روم که در آن مجلس حاضر بود، رو به یزید کرد و گفت:«این سر کیست؟» | | سفیر روم که در آن مجلس حاضر بود، رو به یزید کرد و گفت:«این سر کیست؟» |
| یزید با تعجب پرسید:« برای چه این سؤال را می کنی؟» | | یزید با تعجب پرسید:« برای چه این سؤال را می کنی؟» |
| گفت:« وقتی به روم باز گردم، از من درباره آنچه که دیده ام سؤال می کنند. باید علت شادی و سرور تو را بدانم تا با ((قیصر روم)) در میان بگذارم تا او نیز خشنود گردد.» | | گفت:« وقتی به روم باز گردم، از من درباره آنچه که دیده ام سؤال می کنند. باید علت شادی و سرور تو را بدانم تا با ((قیصر روم)) در میان بگذارم تا او نیز خشنود گردد.» |
| یزید گفت:« این سر حسین، پسر ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه))، دختر ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|محمد)) است.» | | یزید گفت:« این سر حسین، پسر ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه))، دختر ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|محمد)) است.» |
| سفیر پرسید:« این محمد همان پیغمبر شماست؟» | | سفیر پرسید:« این محمد همان پیغمبر شماست؟» |
| یزید گفت:« آری.» | | یزید گفت:« آری.» |
| سفیر پرسید:« پدر او کیست؟» | | سفیر پرسید:« پدر او کیست؟» |
| یزید گفت:« ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی ابن ابی طالب))، پسر عموی رسول خدا.» | | یزید گفت:« ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی ابن ابی طالب))، پسر عموی رسول خدا.» |
- | سفیر گفت:« لعنت بر شما با چنین آئینی که دارید! دین من بهتر از دین شماست! زیرا پدر من از نوادگان ((حضرت داود علیه السلام|داوود)) است و میان من و او، پدران بسیاری قرار گرفته اند، و با این حال پیروان آیین ما، مرا احترام می کنند. جای سم های مرکبی که روزی ((حضرت عیسی علیه السلام|عیسی)) بر آن سوار شده است، کلیسایی بنا کردهاند که مردم به زیارت آن میروند. و شما فرزند دختر پیغمبر خویش را می کشید! این چگونه دینی است؟!» |
+ | سفیر گفت:« لعنت بر شما با چنین آئینی که دارید! دین من بهتر از دین شماست! زیرا پدر من از نوادگان ((حضرت داود علیه السلام|داوود)) است و میان من و او، پدران بسیاری قرار گرفته اند، و با این حال پیروان آیین ما، مرا احترام می کنند. جای سم های مرکبی که روزی ((حضرت عیسی علیه السلام|عیسی)) بر آن سوار شده است، کلیسایی بنا کردهاند که مردم به زیارت آن می روند. و شما فرزند دختر پیغمبر خویش را می کشید! این چگونه دینی است؟!» |
- | بنا به یکی از روایات، یزید چون این سخنان را شنید، گفت:« این نصرانی را باید کشت که ما را در مملکت خودمان رسوا نمود!» |
+ | بنا به یکی از روایات، یزید چون این سخنان را شنید، گفت:« این نصرانی را باید کشت که ما را در مملکت خودمان رسوا کرد!» |
| سفیر گفت:« اکنون که میخواهی مرا بکشی، این سخن را نیز گوش کن! دیشب رسول اسلام را در خواب دیدم که مرا به ((بهشت)) مژده داد. من از این خواب در حیرت بودم، اما اکنون تعبیرش بر من آشکار شد.» | | سفیر گفت:« اکنون که میخواهی مرا بکشی، این سخن را نیز گوش کن! دیشب رسول اسلام را در خواب دیدم که مرا به ((بهشت)) مژده داد. من از این خواب در حیرت بودم، اما اکنون تعبیرش بر من آشکار شد.» |
| سپس شهادتین را گفت و سر مبارک امام را به سینه گرفت و میبوسید و میگریست تا او را کشتند. | | سپس شهادتین را گفت و سر مبارک امام را به سینه گرفت و میبوسید و میگریست تا او را کشتند. |
| !منابع: | | !منابع: |
| *قصه کربلا، ص 498. | | *قصه کربلا، ص 498. |
| *بحارالانوار، ج 45، ص 141 | | *بحارالانوار، ج 45، ص 141 |
| *اللهوف، ص 79 | | *اللهوف، ص 79 |
| !مراجعه شود به: | | !مراجعه شود به: |
| *((امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید)) | | *((امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید)) |