منو
 صفحه های تصادفی
گریپ فروت «داروئی»
هماهنگی طبیعت با مناجات امام سجاد علیه السلام
رشته کاردانی مدیریت صنعتی
امامت امام جواد علیه السلام در حدیث لوح
تحول روحی زندانبان امام عسگری علیه السلام
ابراهیم بن عبدالله بن حسن بن علی علیه السلام
محمد حسن خان قاجار
علت بوجود آمدن باد چیست؟
گوشت، ماکیان ، ماهی ، نخود و لوبیا «حبوبات» ، تخم مرغ و آجیل
پنی‌سیلین
 کاربر Online
913 کاربر online
تاریخچه ی: دورویی هارون در رفتار با امام کاظم علیه السلام

در حال مقایسه نگارشها

نگارش واقعی نگارش:1
مامون گفت:« می‌دانید چه کسی مرا شیعه کرده است؟»
گفتند: «نه.»
گفت: «پدرم هارون الرشید
گفتند:« چگونه چنین چیزی ممکن است. او قاتل موسی بن جعفر است.»
گفت:« آری ولی انگیزه قتل وی تثبیت حکومت خود بود. ماجرا این چنین است:
یکی از سالهایی که پدرم به حج می‌رفت، من نیز همراهش بودم. وقتی به مدینه آمدیم، مجلس عظیمی به راه انداخت و اعلام کرد هر کسی از نسل قریش و انصار و مهاجرین به دیدارش بیاید و خود را معرفی کند. به این ترتیب هر که وارد می‌شد، خود را معرفی می‌کرد و نسبش را تا یک نفر از قریش یا مهاجر و انصار بیان می‌نمود و بر اساس رتبه اجتماعی خود هدیه‌ای دریافت می‌کرد که حداقل 200 و حداکثر 5000 دینار بود.
روزی در مجلسی کاملا رسمی نشسته بود و من و امین و موتمن هم بالای سرش ایستاده بودیم. فضل بن ربیع حاجب و پرده دار هارون وارد شد و گفت مردی آمده و می‌گوید نامش موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب است.
پدرم نگاهی به ما کرد و گفت:« مواظب رفتار خودتان باشید.» و به حاجب گفت:« او را سواره وارد کن و جز در کنار جایگاه من از مرکب پیاده‌اش نکن.»
در این حال مردی که آثار عبادت در صورتش پیدا بود وارد شد و همچنان در حلقه‌ی محافظان، سوار بر مرکبش تا کنار جایگاه هارون آمد. پدرم از جا برخاست و او را پیاده نمود. چشم و صورتش را بوسید و دستش را گرفت و با احترام او را در بالای مجلس نشاند و خودش مقابل او نشست.
سپس پرسید:« اعضای خانواده‌ی شما چند نفرند؟»
او گفت:« 500 نفر.»
پدرم گفت:« همه فرزندانتان هستند؟»
فرمود:« نه فرزندانم سی و چند نفرند. ما بقی غلامان و خدام هستند.»
پدرم گفت:« چرا فرزندانتان ازدواج نمی‌کنند؟»
امام فرمود:« دست‌مان از مال دنیا کوتاه است.»
پدرم گفت:« مگر مزرعه و باغ ندارید؟»
امام فرمود:« گاهی محصول خوبی دارد، گاهی محصولی ندارد.»
پدرم گفت:« چقدر قرض دارید؟»
فرمود:« ده هزار دینار.»
پدرم گفت:« من پول فراوانی به شما می‌دهم تا هم فرزندانتان ازدواج کنند و هم املاک‌تان را آباد کنید.»
امام فرمود:« آری باید چنین باشد. خدا دستگیری از مردم را بر حاکمان واجب نموده است.» وقتی برخاست برود، پدر به ما گفت:« عمویتان را در سوار شدن کمک کنید و تا منزل بدرقه نمایید.»
در بین راه امام آهسته به من فرمود:« در آینده خلیفه می‌شوی. با پسرم به نیکی رفتار کن.»
وقتی بازگشتیم و مجلس خلوت شد، گفتم:« پدر این چه کسی بود که این همه با احترام با او رفتار کردی؟»
گفت:« این امام مردم است و حجت خدا و خلیفه رسول خدا.»
گفتم:« اینها که القاب توست.»
گفت:«من خلیفه‌ی ظاهری هستم که با زور و قلدری به حکومت رسیده‌ام، ولی او امام واقعی است. البته این را هم بدان: تو که پسرم هستی هم اگر قصد گرفتن قدرت مرا داشته باشی، سرت را جدا خواهم ساخت.»
روزی که پدرم می‌خواست از مدینه خارج شود 200 دینار برای امام فرستاد و علی‌رغم آن همه وعده‌ها پیام داد که:« فعلا دستمان بسته است؛ بعداً در خدمت شما هستیم.»
من به پدر اعتراض کردم و گفتم:« تو به بعضی‌ها چند هزار دینار دادی ولی به او که این همه بزرگوار است، این قدر کم دادی.»
پدرم گفت:«خفه شو، بی مادر! اگر آنچه وعده کردم به او بدهم، از دستش در امان نخواهم بود و فردا با صد هزار سپاهی شمشیرزن بر من حمله می‌کند و قدرتم را می‌گیرد. اینها باید فقیر باشند. فقر او و خاندانش به نفع من و توست.»

منابع:

بحار الانوار، ج 48، ص 129، ح 4 از عیون اخبار الرضا علیه السلام ـ و خرائج ـ و امالی.

مراجعه شود به:

فقر یکی از نشانه های شیعیان

مبارزه امام کاظم علیه السلام با غاصبان خلافت

مامون گفت: می دانید چه کسی مرا کرده است؟

گفتند: نه.

گفت: پدرم هارون الرشید .

گفتند: چگونه چنین چیزی ممکن است، او قاتل موسی بن جعفر می باشد.

گفت: آری ولی انگیزه قتل وی تثبیت حکومت خود بود چرا که« الملک عقیم» ملک و پادشاهی ناز است و ماجرا این چنین است.

یکی از سالهائی که پدرم حج انجام داد من نیز همراهش بودم، وقتی به مدینه آمدیم، بساط عظیمی براه انداخت و اعلام کرد هر کسی از نسل قریش و انصار و مهاجرین بدیدارش بیاید خود را معرفی کند و جایزه ای دریافت نماید و بدین ترتیب هر که وارد می شود خود را معرفی می کرد و نسبش را تا یک نفر از قریش یا مهاجر و انصار بیان می نمود و بر اساس رتبه اجتماعی خود عطیه ای دریفات می کرد که حداقل 200 دینار بود و تا پنج هزار هم می رسید.

روزی در مجلس نشسته بود و من و امین و موثمن هم بالای سرش ایستاده بودیم- محافظ من نیز پراکنده بودند و مجلس کاملا رسمی و تشریفاتی بود که فضل من ربیع حاجب و پرده دار هارون وارد شد و گفت مردی آمده و خود را چنین معرفی می کند: موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب «علیه السلام) پدرم نگاهی به ما کرد و گفت: مواظب رفتار خودتان باشید و به حاجب گفت: او را سوا وارد کن و جز در کنار بساط من از مرکب خود پیاده نشود.

در این حال بزرگی جلیل القدر که آثار عبادت از سیمای نورانیش آشکار بود وارد شد و همچنان در حلقه محافظان سوار بر الاغ خود تا کنار بساط پدرم هارون بیامد. پدرم از جای جست و او را پیاده نمود. چشم و صورتش را بوسید و دستش را گرفت و محترمانه بیاورد تا در صدر مجلس نشاند و خودش به تمام رو مقابل وی نشست و به گفتگو پرداخت.

سپس پرسید: شمار نان خورها و عیالات چقدر است؟ حضرت فرمود: 500 نفر پدرم گفت: همه فرزندانتان هستند.

فرمود: نه فرزندان سی و اندی هستند و ما بقی خودم و حشم پدرم گفت: فرزندان را ازدواج دهید حضرت فرمود: دستمان از مال دنیا کوتاهست پدرم گفت: مزرعه و باغتان چطور است.

حضرت فرمود: گاهی خوب است و گاهی هم عمری ندارد.

پدرم گفت: چقدر قرض دارید حضرت فرمود: ده هزار دینار پدرم گفت: من اموال فراوانی دهم که فرزندان را ازدواج دهید و املاک را آباد کنید.

حضرت فرمود: آری باید چنین باشد آن الله عزوجل قرض علی ولاه العهد . . . . خدا بر اولیان امور دستگیری از رعیت را واجب نموده است پس آن حضرت برخاست که برود، پدر بما گفت: عمویتان را در سوار شدن کمک کنید و تا منزل بدرقه نمائید.

در بین راه آن حضرت آهسته به من فرمود: در آینده خلیفه می شوی با پسرم به نیکی رفتار کن وقتی بازگشتیم و مجلس خلوت شد گفتم: پدر این چه کسی بود که این همه برایش احترام کردی؟ گفت: هذا امام الناس و حجه الله علی خلقه و خلیفه علی عباده این امام مردم است و حجت خدا و خلیفه رسول خدا گفتم: اینها صفات شماست.

گفت: انا امام الجماعه فی الظاهر بالغلبه و القمر و موسی بن جعفر امام حق. من امام ظاهری هستم که با کودتای خونین بر سر کار آمده ام، امام راستین اوست. البته این را هم بدان تو که پسرم هستی اگر قصد گرفتن قدرت حکومتی مرا داشته باشی سرت را جدا خواهم ساخت فان ایملک عقم. این گذشت روزی که پدرم می خواست از مدینه خارج شود 200 دینار برای حضرت فرستاد و علی رغم آن همه وعده ها پیام داد که: فعلا دستمان بسته است بعداً در خدمت شما هستیم.

من به اعتراض برخاستم و گفتم تو به دیگران تا هزاران دینار دادی و به او که این همه جلالت دارد اینقدر عطا میکنی پدرم گفت: ای بی مادر، ساکت باش اگر آنچه وعده کردم به او بدهم از دستش در امان نخواهم بود که فردا با صد هزار و شیون و ندای شمشیر زن بر من حمله نکند و قدرتم را نگیرد اینها باید فقیر باشند « و فقر هذا و اهل بیته اسلم لی و لکم» فقر او و خاندانش به نفع من و شماست. . .

منابع:

بحار الانوار، ج 48، ص 129، ح 4 از عیون اخبار الرضا علیه السلام ـ و خرائج ـ و امالی.

مراجعه شود به:

فقر از نشانه های شیعیان

مبارزه بی امان با حاکمان جور و غاصبان خلافت


تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 شنبه 16 آبان 1383 [12:30 ]   3   امیرمهدی حقیقت      جاری 
 شنبه 16 آبان 1383 [12:13 ]   2   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 دوشنبه 30 شهریور 1383 [05:55 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..