تاریخچه ی:
دورویی هارون در رفتار با امام کاظم علیه السلام
تفاوت با نگارش: 2
| ((مأمون|مامون ))گفت:« میدانید چه کسی مرا شیعه کرده است؟» | | ((مأمون|مامون ))گفت:« میدانید چه کسی مرا شیعه کرده است؟» |
| گفتند: «نه.» | | گفتند: «نه.» |
| گفت: «پدرم ((هارون الرشید|هارون الرشید )).» | | گفت: «پدرم ((هارون الرشید|هارون الرشید )).» |
| گفتند:« چگونه چنین چیزی ممکن است. او قاتل موسی بن جعفر است.» | | گفتند:« چگونه چنین چیزی ممکن است. او قاتل موسی بن جعفر است.» |
| گفت:« آری ولی انگیزه قتل وی تثبیت حکومت خود بود. ماجرا این چنین است: | | گفت:« آری ولی انگیزه قتل وی تثبیت حکومت خود بود. ماجرا این چنین است: |
| یکی از سالهایی که پدرم به حج میرفت، من نیز همراهش بودم. وقتی به مدینه آمدیم، مجلس عظیمی به راه انداخت و اعلام کرد هر کسی از نسل قریش و انصار و مهاجرین به دیدارش بیاید و خود را معرفی کند. به این ترتیب هر که وارد میشد، خود را معرفی میکرد و نسبش را تا یک نفر از قریش یا مهاجر و انصار بیان مینمود و بر اساس رتبه اجتماعی خود هدیهای دریافت میکرد که حداقل 200 و حداکثر 5000 دینار بود. | | یکی از سالهایی که پدرم به حج میرفت، من نیز همراهش بودم. وقتی به مدینه آمدیم، مجلس عظیمی به راه انداخت و اعلام کرد هر کسی از نسل قریش و انصار و مهاجرین به دیدارش بیاید و خود را معرفی کند. به این ترتیب هر که وارد میشد، خود را معرفی میکرد و نسبش را تا یک نفر از قریش یا مهاجر و انصار بیان مینمود و بر اساس رتبه اجتماعی خود هدیهای دریافت میکرد که حداقل 200 و حداکثر 5000 دینار بود. |
| روزی در مجلسی کاملا رسمی نشسته بود و من و ((امین|امین ))و موتمن هم بالای سرش ایستاده بودیم. فضل بن ربیع [حاجب و پرده دار هارون] وارد شد و گفت مردی آمده و میگوید نامش ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب)) است. | | روزی در مجلسی کاملا رسمی نشسته بود و من و ((امین|امین ))و موتمن هم بالای سرش ایستاده بودیم. فضل بن ربیع [حاجب و پرده دار هارون] وارد شد و گفت مردی آمده و میگوید نامش ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب)) است. |
| پدرم نگاهی به ما کرد و گفت:« مواظب رفتار خودتان باشید.» و به حاجب گفت:« او را سواره وارد کن و جز در کنار جایگاه من از مرکب پیادهاش نکن.» | | پدرم نگاهی به ما کرد و گفت:« مواظب رفتار خودتان باشید.» و به حاجب گفت:« او را سواره وارد کن و جز در کنار جایگاه من از مرکب پیادهاش نکن.» |
| در این حال مردی که آثار عبادت در صورتش پیدا بود وارد شد و همچنان در حلقهی محافظان، سوار بر مرکبش تا کنار جایگاه هارون آمد. پدرم از جا برخاست و او را پیاده نمود. چشم و صورتش را بوسید و دستش را گرفت و با احترام او را در بالای مجلس نشاند و خودش مقابل او نشست. | | در این حال مردی که آثار عبادت در صورتش پیدا بود وارد شد و همچنان در حلقهی محافظان، سوار بر مرکبش تا کنار جایگاه هارون آمد. پدرم از جا برخاست و او را پیاده نمود. چشم و صورتش را بوسید و دستش را گرفت و با احترام او را در بالای مجلس نشاند و خودش مقابل او نشست. |
| سپس پرسید:« اعضای خانوادهی شما چند نفرند؟» | | سپس پرسید:« اعضای خانوادهی شما چند نفرند؟» |
| او گفت:« 500 نفر.» | | او گفت:« 500 نفر.» |
| پدرم گفت:« همه فرزندانتان هستند؟» | | پدرم گفت:« همه فرزندانتان هستند؟» |
- | فرمود:« نه فرزندانم سی و چند نفرند. ما بقی غلامان و خدام هستند.» |
+ | فرمود:« نه فرزندانم سی و چند نفرند. ما بقی غلامان و خدام هستند.» |
| پدرم گفت:« چرا فرزندانتان ازدواج نمیکنند؟» | | پدرم گفت:« چرا فرزندانتان ازدواج نمیکنند؟» |
| امام فرمود:« دستمان از مال دنیا کوتاه است.» | | امام فرمود:« دستمان از مال دنیا کوتاه است.» |
| پدرم گفت:« مگر مزرعه و باغ ندارید؟» | | پدرم گفت:« مگر مزرعه و باغ ندارید؟» |
| امام فرمود:« گاهی محصول خوبی دارد، گاهی محصولی ندارد.» | | امام فرمود:« گاهی محصول خوبی دارد، گاهی محصولی ندارد.» |
| پدرم گفت:« چقدر قرض دارید؟» | | پدرم گفت:« چقدر قرض دارید؟» |
| فرمود:« ده هزار دینار.» | | فرمود:« ده هزار دینار.» |
| پدرم گفت:« من پول فراوانی به شما میدهم تا هم فرزندانتان ازدواج کنند و هم املاکتان را آباد کنید.» | | پدرم گفت:« من پول فراوانی به شما میدهم تا هم فرزندانتان ازدواج کنند و هم املاکتان را آباد کنید.» |
| امام فرمود:« آری باید چنین باشد. خدا دستگیری از مردم را بر حاکمان واجب نموده است.» وقتی برخاست برود، پدر به ما گفت:« عمویتان را در سوار شدن کمک کنید و تا منزل بدرقه نمایید.» | | امام فرمود:« آری باید چنین باشد. خدا دستگیری از مردم را بر حاکمان واجب نموده است.» وقتی برخاست برود، پدر به ما گفت:« عمویتان را در سوار شدن کمک کنید و تا منزل بدرقه نمایید.» |
| در بین راه امام آهسته به من فرمود:« در آینده خلیفه میشوی. با پسرم به نیکی رفتار کن.» | | در بین راه امام آهسته به من فرمود:« در آینده خلیفه میشوی. با پسرم به نیکی رفتار کن.» |
| وقتی بازگشتیم و مجلس خلوت شد، گفتم:« پدر این چه کسی بود که این همه با احترام با او رفتار کردی؟» | | وقتی بازگشتیم و مجلس خلوت شد، گفتم:« پدر این چه کسی بود که این همه با احترام با او رفتار کردی؟» |
| گفت:« این امام مردم است و حجت خدا و خلیفه رسول خدا.» | | گفت:« این امام مردم است و حجت خدا و خلیفه رسول خدا.» |
| گفتم:« اینها که القاب توست.» | | گفتم:« اینها که القاب توست.» |
| گفت:«من خلیفهی ظاهری هستم که با زور و قلدری به حکومت رسیدهام، ولی او امام واقعی است. البته این را هم بدان: تو که پسرم هستی هم اگر قصد گرفتن قدرت مرا داشته باشی، سرت را جدا خواهم ساخت.» | | گفت:«من خلیفهی ظاهری هستم که با زور و قلدری به حکومت رسیدهام، ولی او امام واقعی است. البته این را هم بدان: تو که پسرم هستی هم اگر قصد گرفتن قدرت مرا داشته باشی، سرت را جدا خواهم ساخت.» |
| روزی که پدرم میخواست از مدینه خارج شود 200 دینار برای امام فرستاد و علیرغم آن همه وعدهها پیام داد که:« فعلا دستمان بسته است؛ بعداً در خدمت شما هستیم.» | | روزی که پدرم میخواست از مدینه خارج شود 200 دینار برای امام فرستاد و علیرغم آن همه وعدهها پیام داد که:« فعلا دستمان بسته است؛ بعداً در خدمت شما هستیم.» |
| من به پدر اعتراض کردم و گفتم:« تو به بعضیها چند هزار دینار دادی ولی به او که این همه بزرگوار است، این قدر کم دادی.» | | من به پدر اعتراض کردم و گفتم:« تو به بعضیها چند هزار دینار دادی ولی به او که این همه بزرگوار است، این قدر کم دادی.» |
| پدرم گفت:«خفه شو، بی مادر! اگر آنچه وعده کردم به او بدهم، از دستش در امان نخواهم بود و فردا با صد هزار سپاهی شمشیرزن بر من حمله میکند و قدرتم را میگیرد. اینها باید فقیر باشند. فقر او و خاندانش به نفع من و توست.» | | پدرم گفت:«خفه شو، بی مادر! اگر آنچه وعده کردم به او بدهم، از دستش در امان نخواهم بود و فردا با صد هزار سپاهی شمشیرزن بر من حمله میکند و قدرتم را میگیرد. اینها باید فقیر باشند. فقر او و خاندانش به نفع من و توست.» |
| منابع: | | منابع: |
| بحار الانوار، ج 48، ص 129، ح 4 از عیون اخبار الرضا علیه السلام ـ و خرائج ـ و امالی. | | بحار الانوار، ج 48، ص 129، ح 4 از عیون اخبار الرضا علیه السلام ـ و خرائج ـ و امالی. |
| مراجعه شود به: | | مراجعه شود به: |
- | ((فقر از نشانه های شیعیان))
((مبارزه بی اما با اکا و و غاصبان خلافت)) |
+ | ((فقر یکی از نشانه های شیعیان))
((مبارزه اما کاظم لیه اسلا غاصبان خلافت)) |