منو
 کاربر Online
1006 کاربر online
Lines: 1-37Lines: 1-37
 ((مأمون|مامون ))گفت:« می‌دانید چه کسی مرا شیعه کرده است؟»  ((مأمون|مامون ))گفت:« می‌دانید چه کسی مرا شیعه کرده است؟»
 گفتند: «نه.» گفتند: «نه.»
 گفت: «پدرم ((هارون الرشید|هارون الرشید )).»  گفت: «پدرم ((هارون الرشید|هارون الرشید )).»
 گفتند:« چگونه چنین چیزی ممکن است. او قاتل موسی بن جعفر است.»  گفتند:« چگونه چنین چیزی ممکن است. او قاتل موسی بن جعفر است.»
 گفت:« آری ولی انگیزه قتل وی تثبیت حکومت خود بود. ماجرا این چنین است:  گفت:« آری ولی انگیزه قتل وی تثبیت حکومت خود بود. ماجرا این چنین است:
 یکی از سالهایی که پدرم به حج می‌رفت، من نیز همراهش بودم. وقتی به مدینه آمدیم، مجلس عظیمی به راه انداخت و اعلام کرد هر کسی از نسل قریش و انصار و مهاجرین به دیدارش بیاید و خود را معرفی کند. به این ترتیب هر که وارد می‌شد، خود را معرفی می‌کرد و نسبش را تا یک نفر از قریش یا مهاجر و انصار بیان می‌نمود و بر اساس رتبه اجتماعی خود هدیه‌ای دریافت می‌کرد که حداقل 200 و حداکثر 5000 دینار بود.  یکی از سالهایی که پدرم به حج می‌رفت، من نیز همراهش بودم. وقتی به مدینه آمدیم، مجلس عظیمی به راه انداخت و اعلام کرد هر کسی از نسل قریش و انصار و مهاجرین به دیدارش بیاید و خود را معرفی کند. به این ترتیب هر که وارد می‌شد، خود را معرفی می‌کرد و نسبش را تا یک نفر از قریش یا مهاجر و انصار بیان می‌نمود و بر اساس رتبه اجتماعی خود هدیه‌ای دریافت می‌کرد که حداقل 200 و حداکثر 5000 دینار بود.
 روزی در مجلسی کاملا رسمی نشسته بود و من و ((امین|امین ))و موتمن هم بالای سرش ایستاده بودیم. فضل بن ربیع [حاجب و پرده دار هارون] وارد شد و گفت مردی آمده و می‌گوید نامش ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب)) است. روزی در مجلسی کاملا رسمی نشسته بود و من و ((امین|امین ))و موتمن هم بالای سرش ایستاده بودیم. فضل بن ربیع [حاجب و پرده دار هارون] وارد شد و گفت مردی آمده و می‌گوید نامش ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب)) است.
 پدرم نگاهی به ما کرد و گفت:« مواظب رفتار خودتان باشید.» و به حاجب گفت:« او را سواره وارد کن و جز در کنار جایگاه من از مرکب پیاده‌اش نکن.» پدرم نگاهی به ما کرد و گفت:« مواظب رفتار خودتان باشید.» و به حاجب گفت:« او را سواره وارد کن و جز در کنار جایگاه من از مرکب پیاده‌اش نکن.»
 در این حال مردی که آثار عبادت در صورتش پیدا بود وارد شد و همچنان در حلقه‌ی محافظان، سوار بر مرکبش تا کنار جایگاه هارون آمد. پدرم از جا برخاست و او را پیاده نمود. چشم و صورتش را بوسید و دستش را گرفت و با احترام او را در بالای مجلس نشاند و خودش مقابل او نشست.  در این حال مردی که آثار عبادت در صورتش پیدا بود وارد شد و همچنان در حلقه‌ی محافظان، سوار بر مرکبش تا کنار جایگاه هارون آمد. پدرم از جا برخاست و او را پیاده نمود. چشم و صورتش را بوسید و دستش را گرفت و با احترام او را در بالای مجلس نشاند و خودش مقابل او نشست.
 سپس پرسید:« اعضای خانواده‌ی شما چند نفرند؟» سپس پرسید:« اعضای خانواده‌ی شما چند نفرند؟»
 او گفت:« 500 نفر.» او گفت:« 500 نفر.»
  پدرم گفت:« همه فرزندانتان هستند؟»   پدرم گفت:« همه فرزندانتان هستند؟»
-
فرمود:« نه فرزندانم سی و چند نفرند. ما بقی غلامان و خدام هستند.»
+فرمود:« نه فرزندانم سی و چند نفرند. ما بقی غلامان و خدام هستند.»
 پدرم گفت:« چرا فرزندانتان ازدواج نمی‌کنند؟» پدرم گفت:« چرا فرزندانتان ازدواج نمی‌کنند؟»
 امام فرمود:« دست‌مان از مال دنیا کوتاه است.»  امام فرمود:« دست‌مان از مال دنیا کوتاه است.»
 پدرم گفت:« مگر مزرعه و باغ ندارید؟»  پدرم گفت:« مگر مزرعه و باغ ندارید؟»
 امام فرمود:« گاهی محصول خوبی دارد، گاهی محصولی ندارد.»  امام فرمود:« گاهی محصول خوبی دارد، گاهی محصولی ندارد.»
 پدرم گفت:« چقدر قرض دارید؟»  پدرم گفت:« چقدر قرض دارید؟»
 فرمود:« ده هزار دینار.» فرمود:« ده هزار دینار.»
 پدرم گفت:« من پول فراوانی به شما می‌دهم تا هم فرزندانتان ازدواج کنند و هم املاک‌تان را آباد کنید.»  پدرم گفت:« من پول فراوانی به شما می‌دهم تا هم فرزندانتان ازدواج کنند و هم املاک‌تان را آباد کنید.»
 امام فرمود:« آری باید چنین باشد. خدا دستگیری از مردم را بر حاکمان واجب نموده است.» وقتی برخاست برود، پدر به ما گفت:« عمویتان را در سوار شدن کمک کنید و تا منزل بدرقه نمایید.» امام فرمود:« آری باید چنین باشد. خدا دستگیری از مردم را بر حاکمان واجب نموده است.» وقتی برخاست برود، پدر به ما گفت:« عمویتان را در سوار شدن کمک کنید و تا منزل بدرقه نمایید.»
 در بین راه امام آهسته به من فرمود:« در آینده خلیفه می‌شوی. با پسرم به نیکی رفتار کن.» در بین راه امام آهسته به من فرمود:« در آینده خلیفه می‌شوی. با پسرم به نیکی رفتار کن.»
 وقتی بازگشتیم و مجلس خلوت شد، گفتم:« پدر این چه کسی بود که این همه با احترام با او رفتار کردی؟»  وقتی بازگشتیم و مجلس خلوت شد، گفتم:« پدر این چه کسی بود که این همه با احترام با او رفتار کردی؟»
 گفت:« این امام مردم است و حجت خدا و خلیفه رسول خدا.» گفت:« این امام مردم است و حجت خدا و خلیفه رسول خدا.»
 گفتم:« اینها که القاب توست.»  گفتم:« اینها که القاب توست.»
 گفت:«من خلیفه‌ی ظاهری هستم که با زور و قلدری به حکومت رسیده‌ام، ولی او امام واقعی است. البته این را هم بدان: تو که پسرم هستی هم اگر قصد گرفتن قدرت مرا داشته باشی، سرت را جدا خواهم ساخت.» گفت:«من خلیفه‌ی ظاهری هستم که با زور و قلدری به حکومت رسیده‌ام، ولی او امام واقعی است. البته این را هم بدان: تو که پسرم هستی هم اگر قصد گرفتن قدرت مرا داشته باشی، سرت را جدا خواهم ساخت.»
 روزی که پدرم می‌خواست از مدینه خارج شود 200 دینار برای امام فرستاد و علی‌رغم آن همه وعده‌ها پیام داد که:« فعلا دستمان بسته است؛ بعداً در خدمت شما هستیم.»  روزی که پدرم می‌خواست از مدینه خارج شود 200 دینار برای امام فرستاد و علی‌رغم آن همه وعده‌ها پیام داد که:« فعلا دستمان بسته است؛ بعداً در خدمت شما هستیم.»
 من به پدر اعتراض کردم و گفتم:« تو به بعضی‌ها چند هزار دینار دادی ولی به او که این همه بزرگوار است، این قدر کم دادی.» من به پدر اعتراض کردم و گفتم:« تو به بعضی‌ها چند هزار دینار دادی ولی به او که این همه بزرگوار است، این قدر کم دادی.»
 پدرم گفت:«خفه شو، بی مادر! اگر آنچه وعده کردم به او بدهم، از دستش در امان نخواهم بود و فردا با صد هزار سپاهی شمشیرزن بر من حمله می‌کند و قدرتم را می‌گیرد. اینها باید فقیر باشند. فقر او و خاندانش به نفع من و توست.»  پدرم گفت:«خفه شو، بی مادر! اگر آنچه وعده کردم به او بدهم، از دستش در امان نخواهم بود و فردا با صد هزار سپاهی شمشیرزن بر من حمله می‌کند و قدرتم را می‌گیرد. اینها باید فقیر باشند. فقر او و خاندانش به نفع من و توست.»
 منابع:  منابع:
 
بحار الانوار، ج 48، ص 129، ح 4 از عیون اخبار الرضا علیه السلام ـ و خرائج ـ و امالی.
 
بحار الانوار، ج 48، ص 129، ح 4 از عیون اخبار الرضا علیه السلام ـ و خرائج ـ و امالی.
 مراجعه شود به: مراجعه شود به:
-
((فقر از نشانه های شیعیان))

((مبارزه بی اما با اکا و و غاصبان خلافت))
+
((فقر یکی از نشانه های شیعیان))

((مبارزه اما کاظم لیه اسلا غاصبان خلافت))

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 شنبه 16 آبان 1383 [12:30 ]   3   امیرمهدی حقیقت      جاری 
 شنبه 16 آبان 1383 [12:13 ]   2   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 دوشنبه 30 شهریور 1383 [05:55 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..