- | یکی از اصحاب امام صادق علیه السلام نقل میکند که در ((کوفه|کوفه ))بودم که شنیدم امام به ((حیره ))،شهری در نزدیکی کوفه قدیم، آمده است. نزد او رفتم و عرض کردم:« فدایت شوم. اگر ممکن است با ((داود بن علی )) ــ حاکم مدینه و عموی ((منصور دوانیقی ))خلیفه عباسی - یا یکی از افراد وابسته به حکومت صحبتی بکنید تا به من شغلی بدهند.» |
+ | یکی از اصحاب ((حضرت امام جعفر صادق علیه السلام|امام صادق علیه السلام)) نقل میکند که در ((کوفه|کوفه ))بودم که شنیدم امام به ((حیره ))،شهری در نزدیکی کوفه قدیم، آمده است. نزد او رفتم و عرض کردم:« فدایت شوم. اگر ممکن است با ((داود بن علی )) ــ حاکم ((مدینه)) و عموی ((منصور دوانیقی ))خلیفه عباسی - یا یکی از افراد وابسته به حکومت صحبتی بکنید تا به من شغلی بدهند.» |
| امام به من فرمود:« من این کار را نمیکنم.» | | امام به من فرمود:« من این کار را نمیکنم.» |
| به خانه برگشتم و پیش خود فکر کردم که علت عدم موافقت امام، ترس از این است که با ورود در دستگاه بنی عباس به کسی ظلم و ستمی بکنم. | | به خانه برگشتم و پیش خود فکر کردم که علت عدم موافقت امام، ترس از این است که با ورود در دستگاه بنی عباس به کسی ظلم و ستمی بکنم. |
| امام پس از این که سخنان مرا شنید فرمود:« چه گفتی؟» | | امام پس از این که سخنان مرا شنید فرمود:« چه گفتی؟» |
| من دوباره قسمهایی را که خورده بودم تکرار کردم. | | من دوباره قسمهایی را که خورده بودم تکرار کردم. |
| امام سرش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود:« دستیابی به آسمان برای تو آسانتر است از این که وارد دستگاه حکومت بنیعباس بشوی و بخواهی با قسمهایی که خوردهای به کسی ستم نکنی.» | | امام سرش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود:« دستیابی به آسمان برای تو آسانتر است از این که وارد دستگاه حکومت بنیعباس بشوی و بخواهی با قسمهایی که خوردهای به کسی ستم نکنی.» |