تاریخچه ی:
انفاق فاطمه علیهاسلام به شیخ فرتوت
تفاوت با نگارش: 3
| ((جابربن عبدالله انصاری|جابربن عبدالله)) برای ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|حضرت باقر علیه السلام)) تعریف کرد که یک روز با ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا)) نماز عصر را خوانده بودیم و اصحاب دور آنحضرت را گرفته بودند که ناگاه پیرمردی فرتوت و بسیار ضعیف با لباسهایی کهنه و پاره وارد شد. | | ((جابربن عبدالله انصاری|جابربن عبدالله)) برای ((حضرت امام محمد باقر علیه السلام|حضرت باقر علیه السلام)) تعریف کرد که یک روز با ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول خدا)) نماز عصر را خوانده بودیم و اصحاب دور آنحضرت را گرفته بودند که ناگاه پیرمردی فرتوت و بسیار ضعیف با لباسهایی کهنه و پاره وارد شد. |
| رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جلو آمدند و از پیرمرد احوالپرسی نمودند. پیرمرد گفت ای رسول خدا من گرسنه ام، مرا غذا بده برهنه ام، مرا بپوشان و فقیرم، مرا نیکوئی کن. | | رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جلو آمدند و از پیرمرد احوالپرسی نمودند. پیرمرد گفت ای رسول خدا من گرسنه ام، مرا غذا بده برهنه ام، مرا بپوشان و فقیرم، مرا نیکوئی کن. |
- | رسول خدا فرمود: من چیزی ندارم به تو بدهم ولی ترا راهنمایی میکنم چه دلالت کننده به خیر همانند عامل خیر است ای پیرمرد برو به خانه کسی که خداو رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، برو به خانه فاطمه بعد فرمود ای ((بلال حبشی|بلال)) این پیرمرد را به خانه فاطمه راهنمایی کن. |
+ | رسول خدا فرمود: من چیزی ندارم به تو بدهم ولی ترا راهنمایی میکنم چه دلالت کننده به خیر همانند عامل خیر است ای پیرمرد برو به خانه کسی که خداو رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند، برو به خانه ((حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام|فاطمه)). بعد فرمود ای ((بلال حبشی|بلال)) این پیرمرد را به خانه فاطمه راهنمایی کن. |
| پیرمرد با بلال به خانه زهرا علیهاسلام رسید و ایستاد و با صدای بلند صدا زد و السلام علیکم یا اهل بیت النبوه سلام بر شما ای خانواده پاک نبوت و ای محل رفت و آمد ((ملائکه)) و ای جایگاه نزول جبرئیل امین. . . فاطمه علیهاسلام از داخل خانه جواب سلام پیرمرد را داد و فرمود کیستی؟ | | پیرمرد با بلال به خانه زهرا علیهاسلام رسید و ایستاد و با صدای بلند صدا زد و السلام علیکم یا اهل بیت النبوه سلام بر شما ای خانواده پاک نبوت و ای محل رفت و آمد ((ملائکه)) و ای جایگاه نزول جبرئیل امین. . . فاطمه علیهاسلام از داخل خانه جواب سلام پیرمرد را داد و فرمود کیستی؟ |
| گفت: پیرمردی از مهاجرین ام، برهنه ام، مرا لباسی بده، گرسنه ام، مرا غذایی عنایت کن خدایت ترا رحمت کند فاطمه و ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمومنین)) در آن حال سه روز بود طعامی نخورده بودند و رسول خدا هم این مطلب را میدانست. | | گفت: پیرمردی از مهاجرین ام، برهنه ام، مرا لباسی بده، گرسنه ام، مرا غذایی عنایت کن خدایت ترا رحمت کند فاطمه و ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|امیرالمومنین)) در آن حال سه روز بود طعامی نخورده بودند و رسول خدا هم این مطلب را میدانست. |
| فاطمه علیهاسلام دست برد و یک پوست دباغی شده ای را که ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|امام حسن)) و ((حضرت امام حسین علیه السلام|امام حسین)) علیهما السلام روی آن می خوابیدند، برداشت و به پیرمرد داد که این را بردار خداوند به تو بهتر از این را هم مرحمت کند. | | فاطمه علیهاسلام دست برد و یک پوست دباغی شده ای را که ((حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام|امام حسن)) و ((حضرت امام حسین علیه السلام|امام حسین)) علیهما السلام روی آن می خوابیدند، برداشت و به پیرمرد داد که این را بردار خداوند به تو بهتر از این را هم مرحمت کند. |
| پیرمرد گفت: ای دختر رسول خدا من از گرسنگی به شما شکایت میکنم، من این پوست را چه کنم، من گرسنه ام فاطمه علیهاسلام دستبرد و گردنبندی را که دختر عمویش ((حمزه|حمزه)) به او هدیه کرده بود از گردن مبارکش باز کرد و به پیرمرد داد و فرمود بگیر این را و بفروش. | | پیرمرد گفت: ای دختر رسول خدا من از گرسنگی به شما شکایت میکنم، من این پوست را چه کنم، من گرسنه ام فاطمه علیهاسلام دستبرد و گردنبندی را که دختر عمویش ((حمزه|حمزه)) به او هدیه کرده بود از گردن مبارکش باز کرد و به پیرمرد داد و فرمود بگیر این را و بفروش. |
| پیرمرد گردنبند را گرفت و یکسره به مسجد رسول خدا آمد رسول خدا در حلقه ای از اصحاب نشسته بودند، جریان را تعریف کرد رسول خدا گریستند. . . ((عمار یاسر|عمار)) ایستاد و عرضه داشت یا رسول الله اجازه میفرمائید من این گردنبند را بخرم. | | پیرمرد گردنبند را گرفت و یکسره به مسجد رسول خدا آمد رسول خدا در حلقه ای از اصحاب نشسته بودند، جریان را تعریف کرد رسول خدا گریستند. . . ((عمار یاسر|عمار)) ایستاد و عرضه داشت یا رسول الله اجازه میفرمائید من این گردنبند را بخرم. |
| رسول خدا فرمود: بله آنرا بخر که اگر ((جن)) و انس در این خرید با تو شریک شوند خدایتعالی هیچکدام آنها را عذاب نمیکند عمار رو به پیرمرد کرد و گفت این گردنبند را چند میدهی؟ | | رسول خدا فرمود: بله آنرا بخر که اگر ((جن)) و انس در این خرید با تو شریک شوند خدایتعالی هیچکدام آنها را عذاب نمیکند عمار رو به پیرمرد کرد و گفت این گردنبند را چند میدهی؟ |
| پیرمرد گفت: به یک وعده کامل نان و گوشت و یک برد یمانی. . . که با آن در مقابل پروردگارم به نماز بایستم و یک دینار طلا که با آن به دیارم بنزد خانواده ام برگردم. | | پیرمرد گفت: به یک وعده کامل نان و گوشت و یک برد یمانی. . . که با آن در مقابل پروردگارم به نماز بایستم و یک دینار طلا که با آن به دیارم بنزد خانواده ام برگردم. |
| عمار گفت: من که این گردنبند را به بیست دینار طلا و دویست درهم و یک برد یمانی و یک شتر و یک وعده کامل نان و گوشت خریدم پیرمرد گفت: چه مرد با سخاوتی هستی. عمار او را برد و تمام آنچه را که بود تحویل داد پیرمرد نزد رسولخدا برگشت و عرضه داشت که آنچه خواستم گرفتم پدر و مادرم فدای تو باد رسول خدا فرمود جزای فاطمه را بده پیرمرد گفت: خداوندا توئی تنها معبود و توئی تنها رازق ما، خدایا عطا کن - در قیامت - به فاطمه چیزی را که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده باشد. | | عمار گفت: من که این گردنبند را به بیست دینار طلا و دویست درهم و یک برد یمانی و یک شتر و یک وعده کامل نان و گوشت خریدم پیرمرد گفت: چه مرد با سخاوتی هستی. عمار او را برد و تمام آنچه را که بود تحویل داد پیرمرد نزد رسولخدا برگشت و عرضه داشت که آنچه خواستم گرفتم پدر و مادرم فدای تو باد رسول خدا فرمود جزای فاطمه را بده پیرمرد گفت: خداوندا توئی تنها معبود و توئی تنها رازق ما، خدایا عطا کن - در قیامت - به فاطمه چیزی را که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده باشد. |
| رسول خدا آمین گفتند و سپس به اصحاب رو کرده فرمودند: خداوند چنین چیزی در همین دنیا به فاطمه من عطا کرده است زیرا من پدر او هستم و هیچکس در تمام عوالم مانند من نیست علی شوهر اوست و اگر علی نبود همسری برای فاطمه یافت نمی شد، خداوند حسن و حسین را به او عطا فرمود که آقای جوانان اهل بهشت اند. . . خداوند جماعتی از ملائکه را بر فاطمه علیهاسلام موکل فرمود تا او را از هر جهت محفوظ بدارند. . . | | رسول خدا آمین گفتند و سپس به اصحاب رو کرده فرمودند: خداوند چنین چیزی در همین دنیا به فاطمه من عطا کرده است زیرا من پدر او هستم و هیچکس در تمام عوالم مانند من نیست علی شوهر اوست و اگر علی نبود همسری برای فاطمه یافت نمی شد، خداوند حسن و حسین را به او عطا فرمود که آقای جوانان اهل بهشت اند. . . خداوند جماعتی از ملائکه را بر فاطمه علیهاسلام موکل فرمود تا او را از هر جهت محفوظ بدارند. . . |
| عمار گردنبند فاطمه علیهاسلام را به ((مشک)) معطر کرد و در یک برد یمانی پیچید و به دست غلامش که نام او ((سهم)) بود داد و گفت برو این ها را به رسول خدا بده ترا هم به رسول خدا بخشیدم. | | عمار گردنبند فاطمه علیهاسلام را به ((مشک)) معطر کرد و در یک برد یمانی پیچید و به دست غلامش که نام او ((سهم)) بود داد و گفت برو این ها را به رسول خدا بده ترا هم به رسول خدا بخشیدم. |
| سهم گردنبند پیچیده شده در برد را نزد رسول خدا آورد و جریان را عرضه داشت رسول خدا فرمود برو اینها را نزد فاطمه ببر و ترا هم به فاطمه بخشیدم. سهم آمد و جریان را بعرض مبارک فاطمه رساند فاطمه علیهاسلام گردنبند را گرفت و آن مملوک را در راه خدا آزاد فرمود سهم را خنده درگرفت. فاطمه فرمود: چرا میخندی؟ | | سهم گردنبند پیچیده شده در برد را نزد رسول خدا آورد و جریان را عرضه داشت رسول خدا فرمود برو اینها را نزد فاطمه ببر و ترا هم به فاطمه بخشیدم. سهم آمد و جریان را بعرض مبارک فاطمه رساند فاطمه علیهاسلام گردنبند را گرفت و آن مملوک را در راه خدا آزاد فرمود سهم را خنده درگرفت. فاطمه فرمود: چرا میخندی؟ |
| عرض کرد: از برکت این گردنبند، گرسنه ای را سیر کرد عریانی را پوشاند فقیری را غنی کرد و غلامی را آزاد نمود و بالاخره به صاحبش برگشت. | | عرض کرد: از برکت این گردنبند، گرسنه ای را سیر کرد عریانی را پوشاند فقیری را غنی کرد و غلامی را آزاد نمود و بالاخره به صاحبش برگشت. |
| !منابع: | | !منابع: |
| *بحارالانوار، ج 43، ص 56، ح 50. | | *بحارالانوار، ج 43، ص 56، ح 50. |
| !مراجعه شود به: | | !مراجعه شود به: |
| *((ایثار و انفاق فاطمه علیهاسلام)) | | *((ایثار و انفاق فاطمه علیهاسلام)) |