منو
 کاربر Online
1006 کاربر online
Lines: 1-21Lines: 1-27
-بکار قمی، یکی از یاران حضرت گوید: چهل بار به حج مشرف شدم. در سفر آخر بود ک خرجی من تمام شد آنقدر در ((مکه|مکه ))ماندم تا حجّاج برگشتند. سپس برای زیارت ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول الله صلی الله علیه و آله ))و ملاقات با موی ب ر علیه السلام عازم ((مدینه، مدینة النبی، یثرب|مدینه ))شدم تا شاید در آنجا داری م تهیه موده به ((کوفه|کوفه ))باز گردم.
>>پس از زیارت رسول خدا در کنار مصلی در میان کارگران منتظر کار ایستادم تا ید خداوند فرجی کند. لحظاتی بعد مردی آمد و تعدادی از کارگران را انتخاب کرد و براه افتاد؛ من نیز به دنبالش رفتم و در بی را گفتم:من انسان غریبی هستم. اگر مایل هستی مرا هم برای کارگری ببر.

گفت: اهل کوفه ای؟گفتم:آری به ساختمان جدید که ر دست با بود رسیدیم و مشغول کار شدم. هفته ای یک روز تعطیلی داشتیم. اواسط کار دیدم عمله ها خوب کار نمی کنند.

به پیشنهاد خودم سرعمله شدم. هم نظارت می کردم و هم کار. روزی بالای نردبان بودم که چشمم به جمال امام موسی بن جعفر علیه السلام افتاد.

تازه فهمیدم ر ستگا حضرت کار می کرده ام. رت نگاهی به من کرد و فرمود:بکار برای دیدن ما آمدی، بیا پایین.
>>سریع پایین آمدم و با حضرت در گوشه ای خلوت کردم.
>>امام فرمود: اینجا چه می کنی؟ قصه را گفتم. فرمود:کار برای امروزت بس است. فردا که روز مزدگیری بود، ب دم حضرت رسیدیم. وکیل امام یکی یکی صدا می زد و مزد کارشان را می داد. هر له که می خواستم مزدم را بگیرم ،اشاره می کرد صبر کن. سرانجام آخرین نفری بودم که خدمت یدم. حضرت 15 دینار به من دادند و فرمودند:این نفقة تو تا کوفه خواهد بود، فردا حرکت کن.

پس از ادکی، فرستاده گفت:امام فرمودند فردا پیش از حرکت بار دیگر نزد ما بیا، فردا وقتی به دیدار ضت رفتم، فرمودند:این نامه را در کوفه به ((علی بن ابی حمزه بطائنی|علی بن ابی حمزه ))بده و هم اکنون حرکت کن و تا منزل فید (ی است در میانه راه مکه و کوفه) برو. کاروانی در آنجا خواهی دید که به سمت کوفه می رود، با آنها همراه شو. به دستور ضت حرکت کردم و در فید با کاروان همراه شدم.

سرانجام به کوفه رسیدیم. نزدیک غروب بود و پیش خود گفتم نامه رت را فردا به علی بن ابی حمزه می دهم. به منزل آمدم که به من گفتند در نبودن من مغازه ام مور دستبرد دزد ها واع شده است. پس از نماز صبح متفکّرانه نشسته بودم که علی بن ابی حمزه به دیدارم آمد و گفت: نامه مولایم را بده. وقتی نامه را گرفت بوسید و گریست. گفتم: چرا گریه می کنی؟گفت:از شوق حضرت سپس نامه را گشود و خواند و به من گفت:به مغازه ات دستبرد زده اند و رت در نامه نوشته چهل دینار به تو بدهم.وقتی اموال مسروقه را حساب کردم چهل دینار بود.
+بکار قمی، یکی از یاران ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|امام کاظم علیه السلام)) می‌گوید:
چهل بار به حج مشرف شدم. در سفر آخر، پوم تمام شد و آنقدر در ((مکه|مکه ))ماندم تا حجّاج برگشتند. سپس برای زیارت ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|رسول الله صلی الله علیه و آله )) و ملاقات با ام ک علیه السلام عازم ((مدینه، مدینة النبی، یثرب|مدینه )) شدم تا شاید در آنجا لی دست آرم و به ((کوفه|کوفه ))باز گردم.
پس از زیارت رسول خدا در میان کارگران منتظر کار ایستادم تا کی پیدا کنم. لحظاتی بعد مردی آمد و تعدادی از کارگران را انتخاب کرد و به راه افتاد؛ من نیز به دنبالش رفتم و ب ا گفتم:«من غریبم. اگر مایلی مرا هم برای کارگری ببر.»
گفت:« اهل کوفه ای؟»
گفتم:«آری
به ساختمان نیمهکرای رسیدیم و مشغول کار شدیم. هفته ای یک روز تعطیلی داشتیم. اواسط کار دیدم عمله ها خوب کار نمی کنند. به پیشنهاد خودم سرعمله شدم. هم نظارت می کردم هم کار. روزی بالای نردبان بودم که چشمم به جمال امام موسی بن جعفر علیه السلام افتاد.
تازه فهمیدم رای ما کار می کردهام. مم نگاهی به من کرد و فرمود:«بکار برای دیدن ما آمده‌ای، بیا پایین.»
سریع پایین آمدم.
امام فرمود:« اینجا چه می کنی؟»
قصه را گفتم. فرمود:«کار امروزت بس است.»
فردا که روز مزدگیری بود، د امم رفتیم. وکیل امام کارگرها را یکی یکی صدا می زد و مزد کارشان را می داد. هرر که من می خواستم مزدم را بگیرم، اشاره می کرد صبر کنم. سرانجام آخرین نفری بودم که خدمت مم رفتم. امام 15 دینار به من داد و فرمود:« فردا حرکت کن.»
پس از دت کوتاهی، فرستاده مم م و گفت:«امام فرمود فردا پیش از حرکت بار دیگر نزد ما بیا />فردا وقتی به دیدار مم رفتم، فرمود:«این نامه را در کوفه به ((علی بن ابی حمزه بطائنی|علی بن ابی حمزه )) بده و هم اکنون حرکت کن و تا منزلگاه فید (تفگی در راه مکه و کوفه) برو. کاروانی در آنجا خواهی دید که به سمت کوفه می رود، با آنها همراه شو.» />به دستور مم حرکت کردم و در فید با کاروان همراه شدم.
سرانجام به کوفه رسیدیم. نزدیک غروب بود و پیش خود گفتم نامه مم را فردا به علی بن ابی حمزه می دهم. به منزل آمدم که به من گفتند در نبود من، دزدها مغازه ام ر دستبرد زده اد. پس از نماز صبح متفکّرانه نشسته بودم که علی بن ابی حمزه به دیدارم آمد و گفت:« نامه مولایم را بده.»
وقتی نامه را گرفت بوسید و گریست. گفتم:« چرا گریه می کنی؟»
گفت:«از شوق />سپس نامه را گشود و خواند و به من گفت:«به مغازه ات دستبرد زده اند و مم در نامه نوشته چهل دینار به تو بدهم.»
وقتی قیمت اموال مسروقه را حساب کردم چهل دینار بود.
 منابع: منابع:
-
بحار الانوار، ج 48، ص 82 از خرائج.
+*بحار الانوار، ج 48، ص 82 از خرائج.
 مراجعه شود به: مراجعه شود به:
-
((معجزات امام موسی کاظم علیه السلام))

((یت اساا ر میان و مل))
+*((معجزات امام موسی کاظم علیه السلام))
*((مم کظم علیه اسلا ربی انا))

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 شنبه 02 مهر 1384 [10:28 ]   3   شکوفه رنجبری      جاری 
 یکشنبه 25 بهمن 1383 [10:16 ]   2   امیرمهدی حقیقت      v  c  d  s 
 دوشنبه 13 مهر 1383 [09:11 ]   1   شکوفه رنجبری      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..