- | ((علی بن ابی حمزه بطائنی| علی بن ابی حمزه )) میگوید: روزی به همراه امام موسی کاظم علیه السلام از ((مدینه، مدینة النبی، یثرب|مدینه )) به سمت صحرا خارج شدیم. در راه به مردی از مغرب برخوردیم که در کنار الاغ مرده ای میگریست. امام به او فرمود:«چه شده؟» گفت:«با دوستانم عازم ((حج )) بودیم که ناگهان الاغ من مُرد و آنان رفتند و من نومید و تنها ماندم.» امام فرمود:«شاید نمرده باشد.» گفت:«دلت به حال من نمی سوزد که مرا دست انداخته ای!» امام فرمود:«من دعای خوبی میدانم.» مرد گفت:«غم و غصه من کم نیست که تو هم مرا مسخره کنی؟!» |
+ | ((علی بن ابی حمزه بطائنی|علی بن ابی حمزه)) میگوید: روزی به همراه ((حضرت امام موسی کاظم علیه السلام|امام موسی کاظم علیه السلام)) از ((مدینه، مدینة النبی، یثرب|مدینه)) به سمت صحرا خارج شدیم. در راه به مردی از مغرب برخوردیم که در کنار الاغ مرده ای میگریست. امام به او فرمود:« چه شده؟ » گفت:« با دوستانم عازم ((حج)) بودیم که ناگهان الاغ من مُرد و آنان رفتند و من نومید و تنها ماندم.» امام فرمود:« شاید نمرده باشد. » گفت:« دلت به حال من نمی سوزد که مرا دست انداخته ای!» امام فرمود:« من دعای خوبی میدانم. » مرد گفت:« غم و غصه من کم نیست که تو هم مرا مسخره کنی؟!» |
| امام نزدیک مرکب مرد رفت و کلامی زیر لب زمزمه کرد که من نفهمیدم چه بود. سپس با چوبی که آنجا افتاده بود ضربه ای به الاغ زد و او را هی نمود. | | امام نزدیک مرکب مرد رفت و کلامی زیر لب زمزمه کرد که من نفهمیدم چه بود. سپس با چوبی که آنجا افتاده بود ضربه ای به الاغ زد و او را هی نمود. |
| بحار الانوار، ج 48، ص 7، ح 95، از خرائج. | | بحار الانوار، ج 48، ص 7، ح 95، از خرائج. |
| ((معجزات امام موسی کاظم علیه السلام)) | | ((معجزات امام موسی کاظم علیه السلام)) |